s2.p7

4.7K 732 155
                                    

جیمین که شب گذشته خوب نخوابیده بود برای جبران تایم استراحتش به خواب فرو رفته بود
کوک و ته رفته بودن شرکت
سانگهو خواب بود و سوزی با چشمای باز روی تختش دست و پا میزد
جیمین سوبینو کنار خودش خوابونده بود چون شب گذشته دل درد داشت و تا صبح گریه میکرد
سوبین بیدار شده بود و گوشی جیمینو‌ توی دستش گرفته بود و با تعجب تکونش میداد
آفتاب به صورت جیمین می تابید و حرارت نور خورشید کم کم باعث شد چشاشو باز کنه
وقتی چشاشو باز کرد با یکی از توپک های سفید و قلقلیش مواجه شد
×عه تو بیدار شدی!
سوبین دست و پا زد و خندید انگار از بیدار شدن پدرش خوشحال بود
×گوشی مامارو برای چی برداشتی؟ نکنه میخوای به تاتا و آبا کوکی زنگ بزنی؟! هوم؟
جیمین با یاد آوری اینکه ناهار درست نکرده از جاش بلند شد گوشیشو از سوبین گرفت و لپ های گوشت آلودشو بوسید و از اتاق خارج شد بعد به اتاق بچه ها سر زد
سانگهو که روز به روز گرد تر و شکمو تر میشد هنوز خواب بود جیمین به سوزی که با چشمای باز بهش زل زده بود نگاه کرد
سوزی با دیدن جیمین دستاشو بالا آورد
×نه نه الان وقت بغل نیست ماما باید بره ناهار درست کنه
سوزی شروع کرد به گریه کردن
×عجب اشتباهی کردم اومدم بهت سر زدما جیمین سوزیو بغل کرده و از پله ها پایین رفت وارد آشپزخونه شد و وسایل مورد نیازشو روی میز چید
×اخه چجوری یه دستی غذا درست کنم دخترک لوس من
سوزی رو روی میز نشوند و خودش مشغول خورد کردن پیازچه ها شد
سوزی گوجه هارو به جای توپ اشتباه گرفته بود اونارو برمیداشت و پرت میکرد رو زمین
×عه سوزی نکن
جیمین گوجه هارو از جلوی سوزی برداشت.....چند تا تخم مرغ توی ظرف ریخت و شروع کرد به هم زدن سوزی با تعجب به تخم‌ مرغ ها نگاه میکرد
بعد جیغ بلندی کشید این تنها راه اعلام حضورش بود!
×یعنی تو به جز جیغ کشیدن راه دیگه ای برای اعلام حضور کردن نداری؟
سوزی دستشو دراز کرد و چاقورو برداشت
×نه نه نه این مال بچه ها نیست خصوصا بچه های جیغ جیغو با لپای قرمز
جیمین چاقورو آروم از دست سوزی گرفت بعد بهش نگاه کرد و دلش ضعف رفت گاز نسبتا آرومی از لپ دخترش گرفت
سوزی شروع کرد به گریه کردن
×خیلی لوسی مثل آباتی لوس ننر
جیمین دستاشو با پیشبندش خشک کرد و سوزی رو بغل کرد
×الان آبا و تاتا میان گرسنشونه ولی ما ناهار نداریم تقصیر کیه؟ تقصیر سوزی چون نمی‌ذاره ماما غذا درست کنه
جیمین توی ماهیتابه روغن ریخت و همون‌طور که با یه دست سوزی رو بغل کرده بود در کابینتو باز کرد و ظرفای مورد نیازشو برداشت سوزی هم دستشو دراز کرد
×میخوای به ماما کمک کنی؟
جیمین خندید و یه بسته بیسکوئیت داد به سوزی
×نمیتونی بخوریش ولی میتونی باهاش بازی کنی
جیمین همه ی موادو توی ماهیتابه ریخت و هم زد سوزی بیسکوئیتو چندبار تکون داد و بعد اونو زمین انداخت
×عه انداختیش
سوزی یقه ی تیشرت جیمینو‌ کشید
جیمین که بطری آب تو دستش بود گفت:
×دستم بنده الان نمیشه
جیمین آبو به غذا اضافه کرد سوزی جیغ کشید
جیمین نشوندش رو میز و گفت:
×یکم صبر کن فنچولکم
سوزی شروع کرد به گریه کردن دستاشو دراز کرده بود تا جیمین بغلش کنه
جیمین با عجله برنجو آماده کرد و دوباره سوزی رو بغل کرد
×ماما بچه های لوسو میخوره ها گفته باشم
سوزی دست کوچولوشو به سینه ی جیمین‌ میزد
×باشه الان تموم میشه یکم دیگه تحمل کن ....تموم شد
جیمین روی مبل نشست و تلویزیونو روشن کرد بعد تیشرتشو بالا کشید و مشغول شیر دادن به سوزی شد
گوشیشو برداشت و وارد گروه کلاسش شد چت های نخونده ی زیادی داشت گرم خوندن چت ها شد و طولی نکشید که خودشم وارد بحث شد
سوزی رو به اتاقش برد و روی تخت گذاشت یکم پیشش نشست تا خوابش ببره و بعد دوباره به آشپزخونه برگشت
همزمان هم چت میکرد و هم آشپزی میکرد تا جایی که به کل فراموش کرد به سوبین سر بزنه!
سوبین نسبت به برادر و خواهرش آروم و بی سر و صدا بود به ندرت گریه میکرد .....
اون بغض کرده بود و بی صدا اشک می‌ریخت هر لحظه منتظر بود جیمین وارد اتاق شه و بغلش کنه اما خبری از جیمین‌ نبود
فاصله ی تخت تا زمین برای سوبین خیلی زیاد بود اما اون تعریفی از ارتفاع نداشت!
صدای تلویزیون زیاد بود و جیمین انقدر گرم حرف زدن با دوستاش شده بود و بلند بلند می‌خندید که صدای گریه های آروم سوبین رو نمی‌شنید
اما چند لحظه بعد با صدای گریه و جیغ ناگهانی سوبین جیمین به خودش اومد قاشقی که تو دستش بودو پرت کرد و با سرعت از پله ها بالا رفت
قلبش تند میزد نمیدونست چه اتفاقی برای پسرکش افتاده
در اتاقو باز کرد و با دیدن سوبین که از تخت پایین افتاده بود سراسیمه به طرفش دوید
سوبین با صورت روی زمین افتاده بود جیمین حتی میترسید اونو به طرف خودش برگردونه
آروم پسرشو برگردوند با دیدن خونی که از بینیش جاری شده بود قلبش لرزید و دستاش شل شد
وقتی خواست بغلش کنه سوبین جیغ بلندی کشید انگار یکی از دستاشو نمیتونست تکون بده صدای گریه های دلخراش پسرش کل خونه رو پر کرده بود
جیمین با گریه به تهیونگ زنگ زد
_جانم جیمین
×ته میشه بیای خونه
_چیشده جیمین چرا گریه میکنی؟
×فقط زود خودتو برسون
_باشه باشه الان میام
جیمین آروم سوبینو بغل کرد خون بینی سوبین باعث میشد معدش دچار سوزش بشه و احساس ضعف کنه
×وای .....سوبینا
جیمین پا به پای سوبین گریه میکرد بعد اونو آروم روی تخت گذاشت و شلوار راحتیشو با شلوار بیرون عوض کرد و دوباره سوبینو بغل کرد طوری که به دستش فشار نیاد
نمیدونست باید با سانگهو و سوزی چیکار میکرد نمیتونست اونارو تنها بذاره باید صبر میکرد تهیونگ بیاد و بعد به بیمارستان بره اما میترسید دیر بشه
احساسات مزخرفی بهش رجوع کرده بودن بوی سوختگی از آشپزخونه میومد تلویزیون برنامه ی با من بخند و شاد باش رو پخش میکرد صدای رو مخ مجری درحالی که با چند آیدل کارای مسخره میکرد و بلند میخندید روی نرو بود
جیمین زیر غذارو خاموش کرد .... بعد سوبینو به سرویس برد و خون بینیشو پاک کرد .....دل این کارو نداشت هرچقدر بیشتر انجامش میداد بیشتر حس میکرد که هر آن ممکنه از حال بره
تهیونگ و کوک همزمان وارد خونه شدن
_جیمین؟
جیمین از سرویس خارج شد
×باید سوبینو ببریم دکتر
+چی شده بچم؟ بده ببینمش؟
×نه ! فکر کنم دستش آسیب دیده
_وای چطوری؟
×من تو آشپزخونه بودم.....سوبین تو اتاقمون بود نمی‌دونم چجوری از تخت افتاد
+یعنی چی نمی‌دونم مگه تو خونه نبودی؟
×حواسم پرت شد
+ تو بمون پیش بچه ها من و جیمین‌ میریم‌ بیمارستان
_نمخواد تو بمون پیش بچه ها
تهیونگ و جیمین با عجله سوار ماشین شدن جیمین استرس داشت تهیونگ اخم کرده بود و به شدت از سهل انگاری همسرش عصبانی بود
سوبینو سریعا به بیمارستان رسوندن بینیش کبود شده بود اما نشکسته بود گوشه ی لپ های گردش هم چند تا خراش کوچیک افتاده بود
جیمین نمیتونست به درد کشیدن سوبین نگاه کنه تهیونگ هم همینطور .....اون سعی میکرد بغضشو قورت بده دکتر گفت:
•معمولا تو این سن نوزاد دچار شکستگی نمیشه محض احتیاط چندتا عکس از دستش میگیرم
تهیونگ سرشو تکون داد و منتظر موند ....جیمین از شدت ناراحتی دم در اتاق پزشک رژه میرفت
بعد از دیدن نتایج عکس و آزمایش دکتر تشخیص داد که دست سوبین‌ آسیب دیده اما نشکسته برای درمان رگ به رگ شدن دستش اونو با احتیاط بست و کارهای لازمو انجام داد
تهیونگ در تمام مدت با بغض خفه شده ای به پسر رنجورش نگاه میکرد فکر اینکه اون چقدر درد کشیده دیوونش میکرد
از طرفی از جیمین خیلی عصبانی بود چرا که معتقد بود اون به اندازه ی کافی مراقب بچه ها نیست و ازشون غافل شده
سوبینو به خونه برگردوندن تهیونگ پسرشو آروم توی تختش گذاشت و پیشونیشو بوسید
+دستش شکسته؟
_نه نترس..... نشکسته ولی آسیب دیده
جونگوک دست آسیب دیده ی پسرشو آروم نوازش کرد و با ناراحتی بهش زل زد
تهیونگ از اتاق خارج شد و به اتاق بچه ها رفت سانگهو و سوزی همزمان گریه میکردن و صداشون کل اتاقو پر کرده بود اما جیمین بی توجه به اونا روی تخت نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود
_کری؟ نمی‌شنوی صداشونو؟
جیمین سرشو بلند کرد
×تهیونگا
_ادم چجوری بچه ی خودشو یادش میره ؟ مرده بودی؟
جیمین با گریه گفت:
×من داشتم آشپزی میکردم یه لحظه رفتم تو گروه ببینم تمرینای امروز چیه اصلا صدای گریه نمیومد ....یهو جیغ زد
_مردشور اون گروه موسیقتو ببرن
تهیونگ اینو گفت و گوشیو جیمینو از روی تخت برداشت و از پنجره پرت کرد بیرون
× تهیونگگگگگگ!
تهیونگ با عصبانیت به طرف جیمین رفت با پشت دست زد تو دهنش
_بچه ی شیش ماهه ی من بخاطر بی توجهی توی بی لیاقت آسیب دیده اون وقت با کمال پرویی داری به من توضیح میدی که تو گروه موسیقی بودی؟
جیمین دستشو روی دهنش گذاشت طعم خون رو توی دهنش حس‌ میکرد
جانگوک وارد اتاق شد
+چه خبره؟
_تو گروه موسیقیشون تشریف داشتن برای همین یادشون رفته بچه تو اتاقه!
+چی؟
تهیونگ سانگهورو بغل کرد و گفت:
_بچم هلاک شد انقدر گریه کرد
+تو بچه رو گذاشتی رو تخت بعد پا شدی اومدی پایین با دوستات چت کنی؟ تو واقعا چنین کاری کردی
جیمین آروم اشک می‌ریخت حرفی برای گفتن نداشت چرا که کوتاهی کرده بود
جانگوک سوزی رو بغل کرد و در حالی که سعی میکرد آرومش کنه گفت:
+من تکلیف تورو مشخص میکنم جیمین
جیمین با ترس به کوک نگاه کرد تهیونگ همونطور که سانگهورو بغل کرده بود از اتاق بیرون رفت
جیمین نمیدونست چی در انتظارشه‌ حالا اون اعتماد همسراشو از دست داده بود و حس‌ عذاب وجدان وحشتناکی در قبال سوبین داشت ........

💛💛💜💜💛💛💜💜💛💛💜💜💛💛

نوچ نوچ نوچ......طفلی سوبینم ..مظلوم مادر 🥺
به نظرتون باید با جیمین چیکار کرد؟!🤔

امیدوارم دوست داشته باشین ❤️❤️
تا پارتی دیگر بدرود💝🍓💚

I..L..L..L..LOVE..y..y..y..you.Where stories live. Discover now