دو...س....س...ست.....دا..ر....ر...ر....م
خلاصه:
پدر بزرگ خاندان جئون برای جلوگیری از اختلاف بین سه پسرش تصمیم عجیبی میگیره.....اون براشون شرط میذاره که فقط در صورتی سهم شرکت رو بهشون واگذار میکنه که پسراشون با هم ازدواج کنن و یه وارث به دنیا بیارن...
جیمین رفته بود کلاس موسیقی اون یه روز درمیون به کلاس میرفت و وقتی برمیگشت تا دیروقت تمرین میکرد بچه ها تو روروکاشون بودن و تو سالن میچرخیدن کوک سوبینو بغل کرد و گفت: +آخه کی دلش میاد شمارو تنها بذاره سوبین خواب آلود دستای کوچولوشو مشت کرد و روی چشماش کشید +خوابت میاد عسلکم؟ _کوک بعد از اینکه سوبینو خوابوندی بیا تو اتاق من یه سری تراز مالی هست که باید بررسیشون کنی +من واقعا خستم ته _منم خستم حتی بیشتر از تو اما چاره چیه؟ +جیمین خیلی بی مسئولیت شده همش این بچه هارو ول میکنه میره من اصلا دلم نمیخواد بره کلاس موسیقی نمیشه مدرسش بیاد خونه بهش یاد بده؟ _نگران نباش من رفتم اموزشگاهشون همه چی اوکیه +این پسر آخرش منو دق میده تو همین حین در باز شد و جیمین وارد شد سانگهو و سوزی با خوشحالی سعی داشتن روروکو به سمت جیمین حرکت بدن ×سلام _سلام خسته نباشی عزیزم +سلام جیمین سانگهورو بغل کرد و بوسید ×دلم براتون تنگ شده بود +اگه دلت تنگ شده بود زودتر برمیگشتی لبخند جیمین جمع شد ×منظورت چیه؟ یعنی نباید برم کلاس؟ +بچه ها بهونتو میگیرن جیمین ×این چی میگه ته؟ _راستش جیمین ایندفعه حق با کوکه تو تایم زیادیو بیرونی بچه ها اذیت میشن جیمین سانگهورو توی روروکش گذاشت و گفت: ×پس انتظار دارین شب تا صبح بشینم از بچه هاتون نگهداری کنم؟ +یه جوری میگه بچه هاتون انگار بچه های تو نیستن _بحث نکنید بچه ها میترسن کوک بلند شد و سوبینو تو بغل جیمین گذاشت و گفت: +جاشو کثیف کرده گشنشم هست خوابشم میاد جیمین با تعجب به بدخلقی کوک نگاه کرد و گفت: ×من خستم +خسته ای که خسته ای فکر میکنی ما خسته نمیشیم؟ از کی تا حالا انقدر بی مسئولیت شدی؟ ×من بی مسئولیتم؟ +آره تو _کوک گفتم بحث نکن جیمین با حرص سوبینو برد تو اتاق و درو بست _چیکار میکنی کوک؟ +شورشو درآورده انگار نه انگار سه تا بچه داره ....طفلی بچه هام کوک سانگهو و سوزی رو هم بغل کرد و وارد اتاق شد جیمین داشت پوشک سوبینو عوض میکرد تهیونگ برای جلوگیری از جروبحث دنبال کوک راه افتاد جانگوک بچه هارو روی تخت گذاشت جیمین گفت: ×واقعا که! +واقعا که چی؟ بچه های خودتن بچه های همسایه که نیستن شیش ماه من و تهیونگ همه جوره مراعاتتو کردیم به چشت نمیاد؟ ×مراعاتمو کردین؟ میشه بگی دقیقا چیکار کردین؟ +شیش ماهه سکس نداشتیم که مبادا اذیت شی فکر میکنی شیش ماه زمان کمیه؟ ×به من چه! +به تو چه؟ هردفعه خواستم بهت نزدیک شم گفتی وای نمیتونم وای هنوز درد دارم ×هنر کردی! _جیمین این چه طرز حرف زدنه ×چیه توام رفتی تو تیم این؟ _من تو تیم کسی نیستم ولی کوک راست میگه ×خوبه دیگه.....بهتر از این نمیشه ...هم سکس میخواین هم باید از بچه هاتون مراقبت کنم هم نرم کلاس ناهار شامم درست کنم دیگه چی؟ _داری اغراق میکنی جیمین کسی نگفت کلاس نری غذارو هم که نوبتی درست میکنیم ×میتونین پرستار بگیرین اگه خیلی بهتون سخت میگذره +میدونی که دلم نمیخواد یه آدم غریبه بیاد بالا سر بچه هام ×خدمتکار بیار کارای خونه رو بکنه _نیازی نیست خودمون هستیم ×میبینی هر چی میگم بهونه میارین سانگهو زد زیر گریه جیمین بغلش کرد +تو نمیخوای بفهمی این بچه ها بهت نیاز دارن تهیونگ سوبین رو که خوابش برده بود برد توی اتاقش و تو تختش گذاشتش و برگشت کم کم سانگهو و سوزی هم خوابشون برد تهیونگ بعد از اینکه مطمئن شد سه قلوهاش خوابن در اتاقو بست و دوباره به اتاق جیمین برگشت کوک گوشه ی تخت نشسته بود و با پستونک سوزی بازی میکرد _نکن پستونک بچه رو آلوده کردی جیمین از حموم خارج شد و با حوله روی تخت دراز کشید و گوشیشو برداشت _جیمین؟ ×بله؟ _ ما میدونیم که تو چقدر به موسیقی علاقه داری از اولم گفتیم حمایتت میکنیم اما ما و بچه ها هم نیاز به توجهت داریم جیمین که سخت مشغول چت کردن با استادش بود فقط سرشو تکون داد _گوش میدی به حرفام؟ ×اره کوک با دیدن بی توجهی جیمین سریع بلند شد و گوشیو از دستش گرفت ×عه چیکار میکنی؟ جانگوک شروع کرد به خوندن چتا..... استاد جیمین یه سری تمرین براش فرستاده بود و جیمین هم تشکر کرده بود چیز بیشتری دیده نمیشد بعد از اینکه خیالش راحت شد گوشیو خاموش کرد و روی پاف جلوی تخت گذاشت ×چیکار میکنی میخواستم تمرینای جدیدمو ببینم _بذارش یه وقت دیگه تهیونگ پیراهنشو درآورد و روی تخت نشست ×چیکار میکنی تهیونگ؟ من اصلا آمادگیشو ندارم کوک هم لباساشو درآورد و بعد بند حوله ی جیمینو کشید و بازش کرد ×با شمام! _من دیگه نمیتونم صبر کنم جیمین ×تهیونگ الان وقتش نیست +پس کی وقتشه هان؟ ما جفتاتیم بهت نیاز داریم جیمین سعی کرد منطقی توضیح بده ×باشه ولی امشب نه ...لطفا! کوک و ته حوله ی جیمینو از تنش خارج کردن _ ولی من امشب دلم میخواد بدن همسرمو لمس کنم کوک دستشو روی بدن جیمین کشید و بعد لباشو بوسید ....جیمین سرشو عقب کشید و گفت: ×حداقل دوتایی با هم نه _باشه عزیزم هر سه مشغول بوسیدن هم شدن کوک بی نهایت تشنه ی جیمین بود و تهیونگ بی قرار شده بود ×رو گردنم کیس مارک نذار میرم کلاس بچه ها میبینن بد میشه کوک با اخم گفت: +خب ببینن اونا که میدونن دوتا جفت داری ×نمیشه خجالت میکشم +بیخود کوک اینو گفت و گاز محکمی از گردن جیمین گرفت جفتشون با هم روی جیمین خیمه زده بودن و همه جای بدنشو از بوسه سیراب میکردن جیمین هم تحریک شده بود اما میترسید ......اصلا دلش نمیخواست دوباره تو نشستن به مشکل بخوره یا موقع راه رفتن درد زیادیو تحمل کنه! وقتی به خودش اومد دید کوک دهنشو روی نیپلش گذاشته و مشغول میک زدنه تهیونگ هم به تقلید از کوک میخواست همین کارو بکنه که جیمین هردوشونو کنار زد ×یاااا چیکار میکنین +یعنی چی چیکار میکنین! ×این مال بچه هاست جیمین اینو گفت و دستاشو روی سینه هاشو قفل کرد +خسیس نباش حق ما هم هست ×گفتم نه _باشه جیمین باشه عصبانی نشو +شب که خوابیدی حقمو ازت میگیرم ×غلط میکنی! کوک خندید و پایین رفت پاهای جیمینو از هم باز کرد +یکی اینجاست که حسابی خیسه! ×خفه شو کوک جانگوک لوبریکانت رو برداشت و بعد از چرب کردن حفره ی جیمین دوتا از انگشتاشو واردش کرد +اوه فکر نمیکردم بعد از زایمان هنوزم انقدر تنگ باشی _برای اینکه بخیه خورده انتظار داشتی همینجوری پاره پوره تحویل بدنش؟ ×مزخرف نگییییییین کوک بعد از آماده کردن جیمین اروم واردش شد تهیونگ گاز های ریزی از پوست شکم جیمین میگرفت که باعث میشد جیمین قلقلکش بیاد ×آیییییی میسوزه .....دیدی گفتم هنوز خوب نشده +هیسسس میسوزه چون یکم خشکه....صبر کن الان درست میشه تهیونگ با دیدن کوک دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره _برو کنار تو بلد نیستی صبر کن من آمادش کنم +آه .....ته.....گمشو تهیونگ کوک رو عقب کشید +چیکار میکنی احمق؟ _گفتم که تو بلد نیستی ×وای نمیتونم جدال تهیونگ و کوک سر اینکه کدومشون اول شروع کنه تمومی نداشت و در نهایت بازم منجر به دخول همزمان شد ×نه نه....گفتم دوتایی نهههههههه...... آییییییییییییییییی...ی...یی.... _هیسسسس بچه ها بیدار میشن کوک به سرعت مشغول بوسیدن جیمین شد تا راه داد و فریادشو ببنده ...اگه بچه ها بیدار میشدن همه چی خراب میشد جیمین زیر لب بهشون فحش میداد _کوک تو ....صدای...گریه شنیدی؟ +فاااک....نه _ فکر کنم بچه ها ...بیدار شدن +خفه شو آه..ه..ه ×میسوووووزه +لوس نشو جیمین کوک زودتر از ته بیرون کشید و بعد بیحال روی تخت افتاد ......تهیونگ با یه بوسه ی گرم و خیس از لبای جیمین ازش جدا شد و کنارش دراز کشید هر سه نفس نفس میزدن و حرارت تنشون بالا رفته بود تهیونگ موهای جیمینو از صورتش کنار زد و گفت: _خوبی؟ ×نه عوضی...نه +پمادش تو کشوئه ته ×لازم نکرده عوضیا صدای گریه ی یکی از بچه ها از بیسیم شنیده شد _وای کوک بدو برو بیارش الان هر سه تاشون بیدار میشن +خودت برو من حال ندارم تهیونگ باکسرشو پوشید و وارد اتاق بچه ها شد سوزی جیغ جیغورو بغل کرد و از اتاق خارج شد _سوزی!دختر لوس چرا جیغ میزنی؟ وارد اتاق مشترکشون شد سوزیو رو تخت گذاشت و خودش دوباره دراز کشید سوزی درحالی که بین پدراش نشسته بود دستشو روی شکم کوک گذاشت و سعی کرد پکاشو تو دستاش بگیره +آی چنگ نگیر سوزی با ذوق مشغول بازی کردن با سیکس پک کوک شده بود این سرگرمی جدیدش بود! جیمین از شدت خستگی خوابش برده بود و تهیونگ هم سعی میکرد به زور بیدار بمونه و مراقب سوزی باشه همون لحظه صدای گریه ی یکی دیگه از بچه ها شنیده شد +وای نهههه خستم ول کنین تهیونگ که نزدیک بود گریش بگیره گفت: _سوزی برو برادراتو آروم کن!
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
سوزی🤍
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
سانگهو💗
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.