جیمین روی تخت نشسته بود و آروم کمرشو ماساژ میداد جانگوک و تهیونگ تازه از سر کار برگشته بودن
تهیونگ وارد سرویس شد و جانگوک به اتاق جیمین رفت
+سلام
جیمین جواب سلامشو نداد
کوک با دیدن کبودی کمر جیمین با نگرانی پرسید
+جیمین؟ کمرت چی شده؟
جیمین با چشمای اشکی گفت:
×شما هنوزم به من اعتماد ندارین؟
+کی گفته؟
×تهیونگ احمق با رفتاراش اینو میگه
+چی شده کمرت دستتو بردار ببینم
کوک آروم دستشو روی کبودی کشید و گفت:
+خیلی درد میکنه؟
×اره
+بذار کمکت کنم آماده شی بریم دکتر
×نه وضعیتم اونقدر حاد نیست که برم دکتر
+نمیشه که عزیزم
×کوک من نمیخوام برم دکتر فقط به حرفم گوش کن
+جانم عزیز دلم؟ چرا گریه میکنی؟ بخاطر تهیونگه؟
×این پرستاره رو پله یه چیز چرب ریخته بود
+آره میدونم تهیونگ برام تعریف کرد چی شد
×توام باور نمکنی؟ آخه مگه من احمقم خودمو بندازم رو پله ها؟ هم خودمو نابود کنم هم بچه رو فقط بخاطر اینکه اونو اخراج کنین؟ من چنین ادمیم؟
کوک همونطور که آروم کمر جیمینو ماساژ میداد گفت:
+چرا انقدر خودتو اذیت میکنی؟
×من اذیت میکنم یا شماها؟
+من بخاطر خودت پرستار گرفتم تو تنهایی نمیتونی
×خیلی خوبم میتونم
+از فردا برگرد سر کلاسات
×برای چی؟
+روحیت ضعیف شده
جیمین کمی مکث کرد و بینیشو بالا کشید
×از ترم بعد میرم
+خوبه
×کوکا این پرستاره منو اذیت میکنه من نمیخوام تو این خونه باشه
+اخراجش میکنم
×راست میگی؟
+آره
_با اجازه ی کی؟
با صدای تهیونگ هردو برگشتن
+کمرشو دیدی؟
_نه چی شده؟
جیمین با اخم روشو برگردوند
_چرا انقدر کبوده؟
+از پله ها سر خورده کمرش آسیب دیده
_چرا به من نگفتی! این که خیلی بده
×تو اصلا گذاشتی من حرف بزنم؟
_بریم دکتر
×لازم نکرده
+آخه پله که خود به خود چرب نمیشه مرد حسابی کار خودشه یا حواسش نبوده یه چیزی ریخته و بعد ترسیده بگه کار من بوده یا عمدا ریخته
_عمدا ریخته باشه که دهنش آسفالته
×فعلا فقط دهن من آسفالته
_من دیدم بچه گریه میکنه نفهمیدم چی شد
×تو هیچوقت نمیفهمی
+من میرم تکلیف این پسررو روشن کنم
کوک وارد سالن شد
+جونگی
÷بله جناب جانگوک
+تو پله هارو چرب کردی؟
÷نه قسم میخورم کار من نبود
+به من دروغ نگو
÷لطفا منو ببخشید قول میدم بیشتر دقت کنم لطفاً کوتاهی منو ببخشید
_پس اعتراف میکنی که کار تو بوده؟
جونگی با صدای تهیونگ سرشو بلند کرد
÷باور کنید یادم نمیاد ولی قول میدم از این به بعد سخت تر کار کنم
جونگی زانو زد و دستاشو به هم مالید و با گریه شروع کرد به التماس کردن
÷خواهش میکنم منو ببخشید ....التماس میکنم
جیمین از اتاقش خارج شده بود و به جونگی که جلوی تهیونگ و کوک زانو زده بود و اشک میریخت نگاه میکرد ناخودآگاه با دیدن وضعیتش دلش شکست
÷من به این پول نیاز دارم خواهش میکنم اخراجم نکنید
+بهتره دنبال جای دیگه ای باشی
_من بهت حقوق یه سالتو میدم فردا از اینجا برو
÷نه این کارو با من نکنید
+من بهت گفته بودم باید مراقب همسرمون باشی ولی تو درست به وظیفت عمل نکردی
÷خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بدین
جیمین از پله ها پایین اومد جونگی به طرفش رفت و به پاش افتاد
÷جناب جیمین لطفاً منو ببخشید همش تقصیر من بود من باید دقت میکردم
جیمین دست جونگیو گرفت و بلندش کرد
×باشه ....نیازی نیست انقدر التماس کنی اخراج نمیشی
_جیمینا!
×من زیادی حساس شدم اون مقصر نیست
+چی داری میگی جیمین
×تو اینجا میمونی
÷ممنونم ...ممنونم.....
جونگی پشت سر هم به جیمین تعظیم میکرد و اشک میریخت
÷بهتره بری استراحت کنی فردا کلی کار داری
جونگی اشکاشو پاک کرد و با خوشحالی تشکر کرد و به اتاقش رفت
+هیچ معلوم هست چیکار میکنی؟
جیمین دستشو روی کمرش گذاشت و به آرومی از پله ها بالا رفت
÷گفتم که اون مقصر نیست من حساس شدم
تهیونگ جیمینو بغل کرد و گفت:
_از دست تو من چیکار کنم؟!
بعد اونو روی تخت گذاشت
_ رو شکمت دراز بکش میخوام پماد بزنم به کمرت
×لازم نکرده
_هنوز قهری؟
×فکر کردی یادم رفته زدی تو دهنم؟
_خب توام بزن
×من مثل تو سنگدل نیستم
+به نظرم اخراجش کنیم بره
×ولش کن اون بدبختو
_تا دو دقیقه پیش به خونش تشنه بودا
×تو حرف نزن
_بیا منو بزن دلت خنک شه
کوک به صورت ناگهانی و غافلگیرانه زد تو صورت تهیونگ ...تهیونگ که شوکه شده بود گفت:
_تو چه غلطی کردی؟
جیمین از خنده دلش میخواست بالشو گاز بگیره
_بیشعور نفهم
+از همسرم دفاع کردم
تهیونگ محکم زد تو سر کوک
_پس اینم نوش جونت
جیمین با خنده گفت:
× سگ و گربه
+جرات داری وایسا
صدای جیغ سوزی بلند شد
×انقدر سر و صدا کردین بیدار شد
جانگوک سوزیو بغل کرد تهیونگ روی صورت جیمین خم شد و گوشه ی لبشو بوسید
×برو بچه هاتو ببوس فقط اونارو دوست داری
_کی گفته؟
×من
تهیونگ گاز آرومی از لپ جیمین گرفت و گفت:
_نشنوم از این حرفا بزنیا
جیمین نسبتا آروم زد تو دهن تهیونگ و گفت:
×گفتم نکن
_میخورمتا
+غلط میکنی
_باز این خودشو انداخت وسط
کوک سوزیو تو تختش گذاشت و بغل جیمین دراز کشید و اونو به خودش چسبوند
+مال خودمه
جدال بین تهیونگ و کوک از سر گرفته شد و این جونگی بود که تمام مدت گوش وایساده بود و از دیدن روابط عاشقانه ی اون سه نفر رنج میبرد!
تمام وجودش رنگ حسادت گرفته بود باید به دنبال راه حل جدیدی میگشت!
.........................
VOUS LISEZ
I..L..L..L..LOVE..y..y..y..you.
Fanfictionدو...س....س...ست.....دا..ر....ر...ر....م خلاصه: پدر بزرگ خاندان جئون برای جلوگیری از اختلاف بین سه پسرش تصمیم عجیبی میگیره.....اون براشون شرط میذاره که فقط در صورتی سهم شرکت رو بهشون واگذار میکنه که پسراشون با هم ازدواج کنن و یه وارث به دنیا بیارن...