جیمین به دویدن الکس رو چمنا نگاه میکرد و میخندید
×این عالیه
جانگوک با چهره ی خندون رفت کنار جیمین دستشو دور شونه هاش حلقه کرد و گفت:
+این سگ بیچاره خیلی زودتر از اینا میتونست خوب بشه موندم چرا همینجوری نگهش داشته
صدای تهیونگ از پشت سر شنیده میشد
_ولی من میدونم
هر دو به سمتش برگشتن
+چیو؟
_اینکه چرا الکسو زودتر درمان نکرده
×چرا؟
_چون شگردشه به افرادی که دوستشون داره آسیب میزنه تا اونارو نیازمند خودش نگه داره
+یعنی دقیقا همون کاری که با جیمین کرد
_اره
+کثافت
×ولش .....حرفشو نزنیم
+خب شما قرار بود امروز یه غذای اسپانیایی درست کنی برامون نه؟
×نه
_عه زد زیرش
جیمین خندید
+اصلا به مناسبت خوب شدن الکس بریم رستوران
×نه خودم درست میکنم
هر سه نفر وارد خونه شدن جیمین پیشبند آشپزخونه رو برداشت و دستکش پوشید
_کمک نمیخوای؟
×نه تو کار من دخالت نکن
_دلتم بخواد دخالت کنم
×برو تا با همین ماهیتابه نزدم تو سرت
_این رفتار خشن از موجود کیوتی مثل تو بعیده
جیمین خندید..... جانگوک از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد و درو بست شماره ی دکتر معالج جیمینو گرفت تماس برقرار شد
همون لحظه تهیونگ وارد اتاق شد
_کوک تو کمربند قهوه ای منو ندیدی؟
جانگوک انگشت اشارشو روی دهنش گذاشت و از تهیونگ خواست ساکت باشه
+سلام دکتر جئون هستم
•سلام آقای جئون
تهیونگ با کنجکاوی کنار کوک نشست جانگوک با اشاره ی دست ازش خواست درو ببنده ته بلند شد و درو بست و برگشت
+نتیجه چی شد؟
•خب شما هفته ی گذشته به من مراجعه کردین و گفتین آزمایشات همسرتونو بررسی کنم درسته؟
+بله
•طبق بررسی های من و نمونه ی جدید باید بگم که همسر شما حدودا چهارماه پیش بخاطر سقط جنینی که داشته متوجه شده سم نادری وارد بدنش شده
+بله
•و شما برای بهبودی ایشون برای ساخت پادزهر اقدام کردین اما نتیجه ای نداشت
+بله درسته
•تو آزمایش آزمایشگاه گفته شده که اثر سم به کلی از بین رفته
+بله اما بعد اون آزمایش ما خیلی به این قضیه شک داشتیم چون هرچقدر میگذره همسرم ضعیف تر میشه البته خودش گفت طول میکشه تا مثل سابق شه اما حس میکنم یه جای کار میلنگه این شد که اومدم پیش شما
•درسته....آقای جئون طبق نتایجی که من گرفتم پادزهر روی بدن همسرتون تاثیر گذاشته
+جدی میگین؟
•بله اما نه اون تاثیری که شما فکر میکنین پادزهر باعث شده روند اثر گذاری سم به شدت پیشرفت کنه یعنی برعکس عمل کرده
+چی؟!
•متاسفم ولی طبق آزمایشای جدید .....ایشون فرصت زیادی ندارن
+ی..ی...یعنی چقدر؟
•کمتر از یه ماه
گوشی از دست جانگوک افتاد تهیونگ با نگرانی گفت:
_چی شد کوک؟ چی شدددده؟
+من اون دکتر عوضیو میکشم دروغگوی کثیف
_بگو چیشده مردم از نگرانی
+جیمین ...وقت زیادی نداره ته ...باورت میشه؟ داریم از دستش میدیم
_اما دکتر گفته بود تا یه سال فرص....
+پادزهر باعث شده اثرگذاری سم سرعت بگیره
_اما دکتر آزمایشگاه گفته بود ضرری نداره
+نمیدونم گیج شدم حالم اصلا خوب نیست
_اروم باش جیمین نباید اینجوری ببینتت
+تو برو پیشش من به آزمایشگاه زنگ میزنم ببینم چرا چنین دروغی گفتن اشغالا
_اوف باشه
تهیونگ با ناراحتی وارد آشپزخونه شد جیمین که داشت آهنگ گوش میکرد متوجه ی حضورش نشد تهیونگ از پشت بهش نزدیک شد و هندزفری هاشو از گوشاش درآورد جیمین برگشت سمتش لبخند زد
تهیونگ لباشو تو همون حالت نیمرخ بوسید
و بعد بغلش کرد و چشاشو بست دلش نمیخواست جای جیمین برای همیشه تو خونه خالی بمونه بهش نیاز داشت مثل هوا شده بود براش
×چرا اینجوری میکنی چیزی شده؟
_وقتی بغلت میکنم میتونم استخوناتو حس کنم روز به روز داری لاغر تر میشی
×درست میشه
_جیمین تو انگیزه ی زندگی من هستی
×چرا انقدر عجیب غریب حرف میزنی؟
همون لحظه جانگوک وارد آشپزخونه شد حالا اون حقیقتو میدونست
+فکر میکردم عوض شدی اما هنوز خودخواهی .....هنوز تنهایی تصمیم میگیری
×چی داری میگی کوکا؟
+تو خیلی خودخواهی جیمین
_چی شده کوک؟
+اون از آزمایشگاه خواسته بهش یه آزمایش جعلی بدن فکر کردی ما خریم؟ از همون روز اولم میدونستم یه جای کار میلنگه
جیمین با ناراحتی سرشو پایین انداخت
+همش تنها تصمیم میگیری چرا؟ مگه ما جفتات نیستیم چرا فکر میکنی با این کار خوشحال میشیم؟
_چرا این کارو کردی جیمین؟ یعنی برات مهم نبود ما چه حالی داریم؟ خانوادت ...پدربزرگ
×میخواستم خوشحال باشین
+تو بیخود کردی تو هیچی نمیفهمی جیمین هیچی
_کوک آروم باش
+کمتر از یه ماه دیگه فرصت داره چجوری آروم باشم؟
تهیونگ و جیمین همزمان به کوک نگاه کردن
+تو....تو....
بغضی که به جونش افتاده بود نذاشت حرفشو تکمیل کنه با عجله به طرف حیاط رفت و درو بست
جیمین حس میکرد خونه دور سرش میچرخه ...دیدش تار شد و در کمترین زمان ممکن روی زمین افتاد آخرین تصویری که دید تصویر تهیونگ بود که با ترس به طرفش میومد
.
.
.
.
.
تهیونگ پتورو روی جیمین کشید و از اتاق خارج شد جانگوک سرشو بین دستاش گرفته بود و فکر میکرد
همه ی برقارو خاموش کرده بود و جز نور ضعیف آباژور نوردیگه ای وجود نداشت
_میشه حرف بزنیم؟
جانگوک سرشو بلند کرد
+ توام به همون چیزی فکر میکنی که من فکر مبکنم؟
_ما فقط دو راه داریم یا به پدربزرگ بگیم یا .....
+راه اول هیچ دردیو دوا نمیکنه فقط بدترش میکنه
_راه دوم.....
+حتی از فکر کردن بهشم بدنم میلرزه اما مجبورم
_اینجوری حداقل از دستش نمیدیم
+حس میکنم قراره گلی که با دستای خودم کاشتمو بکنم
_این خیلی درد داره کوک
+هیچوقت فکر میکردی یه روزی عاشقش بشیم؟
_این عادلانه نیست
+اگه ازم میخواستن با دستای خودم قلبمو دربیارن آسون تر بود برام
_خیلی ضعیف شده نمیتونم اینجوری ببینمش
+اگه اذیتش کنه چی؟
_خودتم میدونی که دوسش داره
+اگه دوسش داشت بهش سم نمیداد ندیدی چطوری سگ بدبختو زجرکش کرده
_قرار نیست تا ابد پیشش بمونه بلاخره برش میگردونیم
+چجوری؟ هیچ راهی نداره ته
_داره بلاخره یه راهی پیدا میشه فعلا فقط باید به فکر پادزهر باشیم
تهیونگ شماره ی جکسونو گرفت جواب داد
÷گفتم که یه روز مجبور میشی!
_زنگ نزدم صدای نحستو بشنوم فقط بگو کجا؟
÷بهت توضیح میدم .... حالش چطوره؟
_میخواستی چجوری باشه؟
÷اوکی بهت پیام میدم و میگم چیکار کنی🟡🟡🟡🟡🟡🟡
احتمالا پارت بعد پارت آخره فصل اوله
اگه در آینده وقت و حوصله داشته باشم فصل دومشو مینویسم.....
YOU ARE READING
I..L..L..L..LOVE..y..y..y..you.
Fanfictionدو...س....س...ست.....دا..ر....ر...ر....م خلاصه: پدر بزرگ خاندان جئون برای جلوگیری از اختلاف بین سه پسرش تصمیم عجیبی میگیره.....اون براشون شرط میذاره که فقط در صورتی سهم شرکت رو بهشون واگذار میکنه که پسراشون با هم ازدواج کنن و یه وارث به دنیا بیارن...