10

7.2K 1K 152
                                    

جیمین روبروی حیاط سرسبز خونه ی جکسون ایستاده بود و ویالون میزد الکس درست زیر پاش نشسته بود و چشمای خمارشو بسته بود انگار صدای موسیقی جیمین براش مثل لالایی بود.....
جکسون فنجون قهوشو روی میز گذاشت و از پشت به جیمین نزدیک شد ....جیمین طبق عادت چشاشو بسته بود....
جکسون با فاصله ی دورتری از جیمین‌ تو تراس ایستاده به دیوار پشت سرش تکیه داد و تماشاش کرد .....
موهای روشنش با هر نسیمی که می وزید میرقصیدن .....مثل فرشته ای بود که سال هاست بال های پروازشو بریدن اما هنوز اشتیاق پرواز داره!
قطره اشکی از چشم جکسون پایین افتاد نه بخاطر اینکه ویالون زدن جیمین خیلی غمگین بود و نه حتی بخاطر خودش!
اون فقط و فقط بخاطر جیمین اشک می‌ریخت کسی که سال ها بود که زجر میکشید حرفاش انقدر میترسیدن که قطعه قطعه شده بودن چشاش انقدر غم انگیز بود که نگاهش شکسته شده بود چرا این پسر انقدر غمگین بود!
جیمین آخر قطعه رو نواخت و بعد چشاشو باز کرد با دیدن جکسون اول لبخند زد اما وقتی متوجه شد صورتش خیسه لبخندش محو شد
×جکسون!
جکسون با لبخند سرشو تکون داد
÷چیزی نیست جیمین .....فقط بخاطر اینه که تو خیلی زیبا ویالون میزنی
جیمین لبخند زد
÷برام حرف بزن جیمین حتی اگه قراره همه ی کلماتت شکسته و زجر کشیده باشن
×من.....م...مدیونتم
÷نه من مدیون توام من هیچ کاری برات نکردم جز اینکه بهت کمک کنم ترس کهنه ی قلبتو بریزی دور و کلماتتو رها کنی اما تو......
صدای رعد و برق اومد جیمین‌ به آسمون نگاه کرد جکسون سرشو به سمت خودش برگردوند و به چشاش نگاه کرد
÷تو به من زندگی بخشیدی.....من یه مرد سی سالم ....نه سال ازت بزرگترم ....تو برای من مثل گلی هستی که تو زمستون زندگیم جوونه زدی
جیمین به صورت مردونه و جذاب جکسون خیره شد
÷تو نمیتونی تا ابد کنار کسایی باشی که باعث شدن این بلا سرت بیاد ...اونا باعث شدن تو تو اوج زندگیت پرپر شی
×من.....بخشیدمشون
÷چرا جیمین؟
×اونا...ب..بخاطر من آسیب دیدن
÷اینکه تهیونگ بخاطر مقایسه ی مادرش آسیب دیده یا جانگوک بخاطر تو غرورش شکسته تقصیر تو نیست اما اینکه اونا یک ساعت تموم تورو تو اون صندوق عقب لعنتی حبس کردن و با بی رحمی به ناله هات خندیدن تقصیر اوناست میفهمی؟
جیمین سرشو تکون داد
÷تو نباید خودتو عذاب بدی نباید بخاطر این قضیه فکر کنی که بهشون بدهکاری مگه اینکه....
×م..مگه اینکه چی؟
÷دوسشون داشته باشی!
جیمین سرشو تکون داد
×نه ... دو...دو سشون ن...ندا...ر‌...رم
÷پس چرا ولشون نمیکنی؟
×بخاطر خا...خانوادم
÷باور کن‌  اونا ازت خسته نشدن تازه نود درصد لکنتت خوب شده!
×پ..پدرم دلش میخواد به...به شرکت پدربزرگم برگرده اما بخاطر مادرم ..ن...نمیتونه....ا...اگه من یکم تحمل کنم ...اون ب ....به...خواستش میرسه
÷اوه جیمین خیلی خوش قلبی اما اینجوری خودت اذیت میشی
×اونا...ن....نمیدونن لکنتم خوب شده
÷چرا؟
×ت....ترجیح میدم همینطوری ب...بینن منو
÷شایدم چون فکر می‌کنی لیاقت ندارن خوب شدنتو ببینن!
جیمین سرشو پایین انداخت
÷جیمین من میخوام ازت یه چیزی بخوام
×چی؟
÷لطفا....بیا و با من زندگی کن
×چ..چرا؟
÷چون من.....
جکسون بی مقدمه جیمینو بوسید جیمین اول متعجب شد ولی بعد چشاشو بست و اجازه داد سرنوشت جاری شه! واقعیت این بود که اون حس خوبی به جکسون داشت....
جکسون درمانش بود رویاش بود مثل یه خواب خوش بود .....
شاید اگه جکسونو پیدا نمی‌کرد هرگز جرات نمی‌کرد خودشو از زندان ترس آزاد کنه و رها شه
جکسون کمی ازش فاصله گرفت اما از همون فاصله ی نزدیک بهش نگاه کرد جیمین که خجالت می‌کشید نمیتونست مستقیم تو چشاش نگاه کنه لبشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت
÷جیمین لطفا به پیشنهادم فکر کن خودتو از اون زندان لعنتی نجات بده من کنارت میمونم ....من پشتتم باشه؟
×ممنونم...ج..جکسون
با صدای ساعت به خودش اومد با دیدن عقربه های ساعت که عدد سه رو نشون میدادن دستپاچه شد
×ساعت سه شده
÷اشکالی نداره جیمین تو اختیار زندگی خودتو داری به اون چه که تو کی برمیگردی خونه
×تو نمیشناسیش جکسون....او....اون دیوونس
÷جانگوک؟
×اره
÷میخوای باهات بیام؟
×نه اگه تورو ببینه که ..ب....بدتر میشه
جیمین خم‌ شد و الکسو بوسید سگ‌ خواب آلود ناله ی خفیفی کرد و از جاش تکون نخورد
÷مراقب خودت باش
×توام همینطور

I..L..L..L..LOVE..y..y..y..you.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora