جیمین نمیدونست چه کاری درسته! اما اینو میدونست که اگه تهیونگ دهنشو باز کنه قطعا عواقب خوبی منتظرش نیست اصلا حوصله نداشت با کوک درگیر شه از طرفی بوسیدن تهیونگ تنها کاری بود که حتی تو خوابم نمیدیدش.
تو اتاق قدم زد و انقدر فکر کرد تا به این نتیجه رسید که خودشو از تراس پرت کنه پایین!این بهترین چیزی بود که به ذهنش میرسید اینجوری از دست جفتشون خلاص میشد!
×ل...لعنتی!
با گفتن کلمه ی لعنتی درحالی که وقفه ی زیادی بین کلماتش وجود نداشت لبخند زد بعد با خودش فکر کرد با یه بوسه ی کوچیک اتفاقی نمیوفته! پس فقط باید سریع انجامش میداد.
از پله ها پایین رفت و وارد سالن شد جانگوک با خیال راحت روی مبل ولو شده بود و پاهاشو صد و هشتاد درجه باز کرده بود و میوه میخورد.
تهیونگ هم انگار منتظرش بود چون با دیدنش آنچنان بهش خیره موند و حرکاتشو دنبال کرد که جیمین حس میکرد هر لحظه ممکنه حرف نامربوطی از دهنش خارج شه و کوک رو به مرز انفجار برسونه!
جیمین لباشو تر کرد و بی مقدمه کنار تهیونگ نشست جانگوک سرشو برگردوند و دست از جویدن میوه ها کشید حالا با لپای باد کرده داشت به اون دوتا نگاه میکرد....
جیمین تو دلش بالای صد مرتبه به خودش گفته بود تو میتونی اما هنوز نتونسته بود سعی کرد به موسیقی ،جکسون، الکس ،خوب شدن لکنتش و تمام چیزایی که حالشو خوب میکرد فکر کنه.....
بعد به ته نگاه کرد تهیونگ با قیافه ی منتظر لبخند کمرنگی زد تو عمق چشاش میدید که چطور منتظره با اینکه علت اینکارو نمیدونست!
با فکر اینکه فقط چند ثانیه طول میکشه لباشو روی لبای تهیونگ کوبید و بلافاصله خواست ازش جدا شه که دست تهیونگ پشتش قرار گرفت و این اجازه رو بهش نداد.
حالا جیمین گیر افتاده بود! تهیونگ چشاشو باز کرد و به قیافه ی متعجب کوک نگاه کرد و بهش چشمک موذیانه ای زد ....بلاخره جیمین تونست از دست ته فرار کنه! سریع به اتاقش پناه برد و درو بست
+معنی این کارا چیه؟
_کدوم کار دیدی که خودش اومد منو بوسید بهت که گفتم بهم علاقه داره!
+گوه خورده!
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و با بی خیالی سرشو تکون داد
جانگوک که داشت از حرص منفجر میشد بلند شد و به طرف اتاقش رفت و درو محکم بست تهیونگ موذیانه خندید بعد رفت پیش جیمین
_افرین جیمین کارت عالی بود
×ا..ا...این...ک..کارا..ب...برای...چیه؟
_برای اینکه یکم حالش گرفته شه توام که بدت نمیاد حالشو بگیری هوم؟
×م..منو...و..وارد...این....ب..بازیا...نکنین
_حس میکنم حرف زدنت یه تغییرایی کرده نه؟
×ن..نمی...میدونم
همون لحظه کوک وارد اتاق شد بدون توجه به تهیونگ به سمت جیمین رفت تو یه حرکت خوابوندش رو تخت و روش خیمه زد
×کوک!
جانگوک شروع کرد به بوسیدن لبای جیمین انقدر با سر و صدا اینکارو انجام میداد که تهیونگ با حرص دستاشو مشت کرد
×کوووووک!
جانگوک انقدر تو فکر انتقام از تهیونگ بود که متوجه نبود جیمین اسمشو بدون لکنت صدا میکنه
همیشه حس میکرد بوسیدن جیمین حس فوق العاده ای خواهد داشت اما انقدر ازش متنفر بود که بهش نزدیک نمیشد حالا میفهمید که اون لبا طعمی مثل طعم بهشت داره! انگار داشت تو یه باغ پر از گل قدم میزد و از عطر میوه ها مست میشد!
اما طولی نکشید که بهشتش ازش جدا شد! تهیونگ روی تخت بود! سر جیمینو به سمت خودش برگردوند..... گوشه ی آستین لباسشو چندبار محکم روی لبش کشید
×آ...آخ!
بعد شروع کرد به بوسیدنش ...جیمین حس میکرد لباش داره کنده میشه اما برای دوتا اصلا مهم نبود دونفری محاصرش کرده بودن و خیال رفتن نداشتن!
دوباره جانگوک سر جیمینو به طرف خودش برگردوند و لباشو با ولع بوسید و گاز گرفت همزمان تهیونگم از فرصت استفاده کرد و طرف دیگه ی لبشو گاز گرفت جیمین که دید کم مونده از وسط پاره شه داد کشید
×ب...بسسسسسسه!
هردوشون دست از بوسیدنش برداشتن جیمین با عصبانیت به جفتشون نگاه میکرد
+ول میکنی یا نه؟ اعصابشو خورد کردی
_من یا تو!
جانگوک روشو از تهیونگ برگردوند جیمینو به طرف خودش کشید
×و..ولم....کن
_دیدی نمیخواد
+معلومه که میخواد جیمین؟؟؟؟
×ب..برین...بی...بیرون..ج..جفتتون
جانگوک جیمینو به طرف خودش کشید
+برو بیرون ته مزاحم نشو
_من مزاحمم یا تو!
+معلومه تو
کوک دست جیمینو کشید تهیونگم اون یکی دستشو گرفت کشید ....حالا جیمین وسط اون دو نفر گیر کرده بود و به دو طرف کشیده میشد.
+دستشو ول کن
_تو ول کن
+مگه بچه ای؟
_تو بچه ای
+ول کن دستشششوووو
_تو ول کننننننن
جیمین دوباره داد کشید ....اینبار بلند تر از قبل!...بعد دستاشو بیرون کشید و از اتاق بیرون رفت
جانگوک و تهیونگ مثل دوتا بوفالوی خشمگین به هم نگاه میکردن درحالی که نمیدونستن این بچه بازیا مقدمه ی جنگ بدیه که در آینده خواهند داشت! جنگ و حسادتی که عواقب بدی داشت و ضررش فقط و فقط به جیمین میرسید!
.
.
.
.
.
جکسون گیتارو به جیمین داد و گفت:
÷به انگشتات فشار بیار
×ا..این ....درد...داره
÷ممکنه اولش دستات تاول بزنن ولی عوضش گیتار زدنو یاد میگیری
×با...باشه
جکسون پشت جیمین نشست جیمین یه نگاهی بهش انداخت و بعد با خجالت به جکسون تکیه داد
÷افرین جیمین ریلکس باش
بعد دستاشو روی دستای جیمین گذاشت تا حالت درست قرار گرفتن انگشتاشو بهش یاد بده الکس هم لنگان لنگان اومد طرفشون و نشست پیششون و دمشو تکون داد
جیمین با کمک جکسون شروع کرد به نواختن گیتار
÷این اهنگو بلدی؟
×اره
÷پس با من بخونش
جکسون اهنگو میخوند و جیمین تکرار میکرد
÷امشب میتونیم بیشتر از دو تا دوست باشیم
ما با هم گوشه یک اتاق شلوغ هستیم
من لبات رو میخوام ، بدنت رو هر چه زودتر
و اگه تو کارم رو دوست داری پس چرا امشب رو میخوای بیخیال شی؟
امشب میتونه فقط شب من و تو باشه
اگه امشب هیچ فاصله و قلبی وجود نداشته باشه
امشب باید بیشتر از دو تا دوست عادی باشیم
از همون بار اول ک توی چشم هات نگاه کرده بودم
داشتم همش به تو فکر میکردم
امشب میتونیم بیشتر از دو تا دوست باشیم
دنبال کسی نمیگردم که منو مال خودش صدا بزنه
اما با تو من این ریسک رو میکنم
ما دوباره اینجاییم و منم همش درباره تو خواب و رویا میبینم و بهت فکر میکنم
و همه چیزایی که میخوام سرت بیارم!
تو میتونی مال من بشی
و من الان به تو احتیاج دارم و میخوام که کنارم باشی
×امشب.....باید بیشتر از دو تا دو...دوست...باشیم
÷عالی بود جیمین عالی بود
جیمین با لبخند به سمت جکسون برگشت اما با فاصله ی نزدیکی که ازش داشت خجالت کشید سرشو انداخت پایین جکسون نزدیک گوشش گفت:
÷بیا امشب بیشتر از دو تا دوست باشیم
و برای آخرین بار گیتارو به صدا درآورد
جیمین از جاش بلند شد و گفت:
×م..ممنونم جکسون
÷میخوای بری؟
×اره
÷نمیشه بیشتر بمونی؟
×نه کوک حسا...س...سه
÷باشه فردا میبنمت
×حتما
÷جیمین؟
×بله؟
÷متوجه شدی که تقریبا مثل مردم عادی حرف میزنی ؟
×اره!ه..ه...همه ی اینا....بخاطر توئه
÷نه این تلاش خودت بود تو فقط به یه محرک نیاز داشتی
جیمین لبخند زد و بعد از اینکه الکسو بوسید از خونه ی جکسون خارج شد
حس عجیبی داشت نزدیک شدنش به جکسون بیش از حد بود! و عجیب بود که اصلا حس بدی نداشت .....
..........

YOU ARE READING
I..L..L..L..LOVE..y..y..y..you.
Fanfictionدو...س....س...ست.....دا..ر....ر...ر....م خلاصه: پدر بزرگ خاندان جئون برای جلوگیری از اختلاف بین سه پسرش تصمیم عجیبی میگیره.....اون براشون شرط میذاره که فقط در صورتی سهم شرکت رو بهشون واگذار میکنه که پسراشون با هم ازدواج کنن و یه وارث به دنیا بیارن...