+کاری که میگمو بکن نگهش دار من آمپولو میزنم بهش
_اخه تو که بلد نیستی!
+کاری نداره که فقط کافیه هواشو خالی کنم بفرما
جانگوک نصف محتویات سرنگو به همراه هوا خالی کرد
_اونجوری نیست!
جیمین زیر فشار دستای سنگین تهیونگ دست و پا میزد
×ولم کن ته
_ببخشید جیمین باید انجامش بدیم
جیمین انقدر تقلا کرد تا تونست یکی از دستاشو آزاد کنه بعد به سرنگی که تو دست کوک بود چنگ زد و اونو محکم تو قسمتی از باسنش فرو کرد
کوک با دیدن سرنگی که توی بدنش خالی شده بود شوکه شد با دهن باز به سرنگ و بعد به جیمین و بعد به تهیونگ نگاه کرد و از پشت روی زمین افتاد
تهیونگ با نگرانی به طرفش رفت دستاشو روی شونه هاش گذاشت و تکونش داد
_کوک؟ کوک خوبی؟
جیمین کش و قوسی به بدن کوفته شدش داد و بلند شد
×نترس چیزیش نمیشه
_کشتیش؟
×مگه الکیه؟ اون از ترس بیهوش شده
_کوکا پاشو!
.........
جیمین از توی آشپزخونه به جانگوک که خودشو بین دوتا پتو مچاله کرده بود و میلرزید نگاه میکرد و میخندید
جانگوک با فک لرزون گفت:
+س..س..رده
جیمین شکمشو گرفته بود و بلند بلند میخندید
تهیونگ پتوی سومو روی دوش کوک انداخت
×وای قیافشو ببین
_خودتو لوس نکن کوک اون آمپول فقط جلوی بارداریو میگیره توام که اصلا قابلیت حامله شدن نداری
+سر.....رددددده
_به جهنم که سرده با اون روشات
+میکشمتتتت
جیمین انقدر خندیده بود که از چشاش اشک میومد
هروقت چشمش به کوک میوفتاد نمیتونست جلوی خندشو بگیره یه نفر که عین اسکموها فقط صورتش مشخص بود و از سرما میلرزید و با چشمای درشتش که داشت از حدقه درمیومد زل زده بود بهش ......
×بیا این چاییو بده بهش شبیه وزغی شده که رودل کرده!
تهیونگ چاییو گرفت جلوی جانگوک
_دستت کجاست؟
+زیرررره
_زود باش دیگه
جانگوک دستشو از زیر سه تا پتو درآورد و چاییو گرفت
+سرررررده
_جیمین بیا باهات کار دارم
×میخوام بمونم نگاش کنم خیلی خنده داره
_بیا خودتو لوس نکن
جیمین همراه تهیونگ وارد اتاق شد
_جیمین خوب به حرفام گوش کن من میدونم بعضی از رفتارات دست خودت نیست .....شاید هنوز اونقدر خودتو باور نداری حق داری اما ایندفعه شوخی بردار نیست
×چی میخوای بگی؟
_من و کوک تصمیم گرفتیم هرجور شده پادزهرو گیر بیاریم ولی الان وضعیت تو باعث شده نتونیم درست تمرکز کنیم
×از کی تا حالا برای کوک مهم شدم؟ هنوزم اگه یهویی سرمو تکون بدم سرگیجه میگیرم شما دو نفر تا مغز منو متلاشی نکنین ول نمیکنین که
_جیمین جدی باش
×من جدیم واقعا چرا باید برای کوک مهم باشم؟
_خودت که میدونی دیوونس عصبیه ولی قلبا هنوز بهت علاقه داره
×بگذریم حرف اصلیتو بزن
_لطفا باهامون همکاری کن و داروهاتو مصرف کن تا باردار نشی
×هرجوری حساب کنی باردار شدن من به نفع همس تازه میتونین ازم یادگاری داشته باشین
_چرا امروز مسخره بازیت گل کرده میگم جدی باش
×ته من بهتون خیانت کردم
_بس کن جیمین انقدر تکرارش نکن صدبار بهت گفتم تقصیر تو نبود
×بود
_باشه خیانت کردی سرخود تصمیم گرفتی پشیمونی؟
×اره
_پس جبرانش کن
×دارم همین کارو میکنم
_اونجوری نه......من میگم چجوری جبرانش کنی من بچه نمیخوام توام داروهاتو میخوری تا پادزهر پیدا شه
×ولی تهیونگ ....
_چطوری دلت میاد انقدر راحت تسلیم شی بعد سال ها میتونی راحت حرف بزنی میتونی راحت بری کلاس آواز اون وقت میخوای همشونو خراب کنی؟
جیمین سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت
_اون مسئله رو فراموش کن لطفاً به حرفم گوش بده من قول میدم پادزهرو پیدا کنم اگه میخوای بیشتر از این اذیت نشم به حرفم گوش کن الان وقت باردار شدن نیست
×پس پدربزرگ چی؟
_ما بعدا میتونیم بچه دار شیم اما با خیال راحت .....فعلا درمانت تو اولویته
جیمین سرشو تکون داد
_قبول؟
×ولی....
_جیمین دیگه نه نیار فقط بیا درستش کنیم
×کوک چی؟
_زمان بگذره نرم تر میشه نگران اون نباش
×باشه فقط مطمئنی این کار درسته؟
_اره به من اعتماد کن
×اما شرطش چی؟
_فکر کردی میذارم دستش بهت بخوره؟
×ممنونم ته
_الان داروهاتو میارم
جیمین سرشو تکون داد و لبخند غمناکی زد اون از یه چیز میترسید از اینکه نتونه راحت دل بکنه .....از اینکه زمانی که وابستشون میشه مجبور به رفتن باشه!
.
.
.
.
.
.
جانگوک تو اتاق مدیر آزمایشگاه نشست و گفت:
+چقدر طول میکشه پادزهرو درست کنین؟
•یه ماه ....بعد از اینکه ساخته شد روش تست میکنیم تا ببینیم جواب میده یا نه
+اگه جواب نداد چی؟
•یه پادزهر دیگه میسازیم
+براش ضرر نداره؟
•نه
+پس من منتظر تماستون هستم
•حتما آقای جئون
جانگوک از آزمایشگاه خارج شد و با تهیونگ تماس گرفت
+سلام قرار شد بعد یه ماه بهمون خبر بده قبول کردن درستش کنه
_این عالیه
+تو چیکار کردی؟
_من دو سه تا ایمیل از جکسون پیدا کردم بهش ایمیل زدم ولی هنوز جوابی نداده
+بی فایدس ته به اون عوضی پیام نده خودمون یه کاریش میکنیم
_نمیتونم دست رو دست بذارم باید نهایت تلاشمو بکنم
+جیمین خونست؟
_اره
+بیرون که نرفته؟
_خیالت راحت دیگه خودشم دوست نداره تنهایی بره بیرون
+منم تو راهم دارم میام
_منتظرتم
تهیونگ مشغول چک کردن ایمیلاش بود که گوشیش زنگ خورد بدون اینکه به صفحه ی اسکرین گوشی نگاه کنه جواب داد
_بله؟
÷سلام تهیونگ!
با شنیدن صدای جکسون از روی صندلی بلند شد
_جکسون؟
÷درسته خودمم
_کثافت
÷من زنگ زدم منطقی و محترمانه باهات حرف بزنم
_تو منطق سرت میشه؟
÷بیخیال این حرفا جیمین چطوره؟
_اسمشو نیار عوضی به تو هیچ ربطی نداره
÷یادمه میگفت تهیونگ هیچ علاقه ای بهم نداره
_خفه شو
÷عجیبه که برات مهم شده
_یا اون پادزهرو میدی بهمون یا بلاخره یه جوری تهیه ش میکنم
جکسون با خنده گفت:
÷چجوری؟ اون سم و پادزهرش تو آزمایشگاه پدر من ساخته شده و پدرمم سالهاست که مرده یه نمونه از اون پادزهر پیش منه و هیچکس دیگه قادر به درست کردنش نیست
تهیونگ سعی کرد حرصشو کنترل کنه
_تو چجور آدمی هستی جکسون.....حتی به کسی که مثلاً دوسش داری هم رحم نمیکنی .....جونش برات مهم نیست؟
÷معلومه که مهمه اما من شرطمو گفتم
_مگه اینکه مرده باشم بذارم جیمین بیاد پیش تو
÷وقتی مجبور بشین اینکارو میکنین
جکسون اینو گفت و قطع کرد تهیونگ گوشیو روی میز پرت کرد انگشت شصت و اشارشو روی چشاش گذاشت و فشار داد
_بی شرف
همون لحظه صدای عوق زدن جیمین حواسشو پرت کرد با عجله از پله ها رفت بالا
_جیمین؟
سراسیمه وارد حموم شد و درو باز کرد جیمین با حال زار تکیه داده بود به دیوار و حوله رو روی صورتش گذاشته بود
_چیشده؟ ببینمت
حوله رو از روی صورت جیمین برداشت رنگ چهرش به زردی میزد
_چی شده جیمین؟
×فکر کنم .....فکر کنم نشونه هاشه
_نشونه ی چی؟
×سم
_یعنی....یعنی داره علائم نشون میده !
جیمین دوباره به طرف توالت رفت و زانو زد و بالا آورد
تهیونگ کنارش نشست و شروع کرد به ماساژ دادن پشتش عمیقا احساس میکرد که قلبش در حال تیکه تیکه شدنه اگه قرار بود هر روز جیمینو با این حال ببینه یا حتی بدتر قطعا قلبش طاقت نمی آورد
بهش کمک کرد بلند شه صورتشو شست و با حوله پاک کرد
_حالت خوبه؟
جیمین سرشو تکون داد
_بریم برات یه چیز گرم درست کنم خوب میشی جیمینا اصلا نترسیا من نمیذارم زیاد طول بکشه درستش میکنم
تهیونگ خودشم این حرفارو با ترس و نگرانی میزد چه تضمینی وجود داشت که موفق بشه!
جیمین چیزی نگفت
هر روز که میگذشت سم علائم بیشتری از خودش نشون میداد و این باعث میشد کوک و ته بیش از پیش نگران شن و دنبال راه های چاره ی بیشتری باشن بخاطر وضعیت پدر بزرگ مجبور بودن از گفتن این خبر بهش خودداری کنن خانواده هاشونم بی اطلاع بودن چرا که قطعا کار زیادی جز سرکوفت زدن سرزنش کردن و نگران کردنشون انجام نمیدادن و این اوضاع رو متشنج تر میکرد .....
تنها چیزی که خیلی جیمینو آزار میداد علائم سم نبود بلکه دلبستگی ای بود که بیدار شده بود! هر روز که میگذشت حس میکرد دلش میخواد بیشتر با اونا وقت بگذرونه حتی با جانگوک!
حس میکرد دلش برای گیر دادن و سخت گیری های کوک هم تنگ میشه!
تهیونگ راست میگفت اون میتونست کلاس آواز ثبت نام کنه چون دیگه لکنت نداشت اما آرزو میکرد که کاش هنوز لکنت داشت اما وقت زندگی کردن داشت.......برین پایین راجب فیک جدید یه چیزایی عوض شد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
قرار شد یونگی پدرخوانده باشه
و راجب بچه مشخص نیست برای کیه تو فیک مشخص میشه
پس کاپلامون شدن
کوکمین و یونمین
دوست دارین کی شروش کنم؟
راجب پایان این فیک اکیدا سوال نکنین
💓💓💓

ŞİMDİ OKUDUĞUN
I..L..L..L..LOVE..y..y..y..you.
Hayran Kurguدو...س....س...ست.....دا..ر....ر...ر....م خلاصه: پدر بزرگ خاندان جئون برای جلوگیری از اختلاف بین سه پسرش تصمیم عجیبی میگیره.....اون براشون شرط میذاره که فقط در صورتی سهم شرکت رو بهشون واگذار میکنه که پسراشون با هم ازدواج کنن و یه وارث به دنیا بیارن...