part 2

119 22 4
                                    

بعد از خوردن میوه ها و کمی ‌آب خودش را روی تخت انداخت و خوابید.
صبح با صدای زنگی بیدار شد. خواب آلود به اطراف نگاه کرد. نگاهش به موبایلی خورد که روی عسلی کنار تختش بود. برداشت و آلارم ‌را قطع کرد.
با کنجکاوی آن را برانداز کرد.
موبایل مدل بالایی بود. همیشه آرزو داشت یکی از این گوشی ها را داشته باشد.
آن را روشن کرد و کمی داخلش را نگاه کرد. خالی خالی بود انگار که تازه خریده شده باشد پس احتمال داد هاشوان برای او گوشی جدیدی خریده.
پس موبایل قبلی اش کجا بود؟
به هر حال اهمیتی نداشت. او شماره فنشینگ و چنگ را حفظ بود. برای همین شماره آن ها را در موبایل جدیدش ذخیره کرد و لبخندی زد.
با خود فکر کرد:
'اگر اون ‌رابطه های جنسی ‌که قراره با شوان‌گه داشته باشمو در نظر نگیریم زندگی خوبی خواهم داشت.'
سعی می کرد در چنین اوضاعی باز هم ‌مثبت فکر کند، می دانست از مرد جدّی و ترسناکی مانند هاشوان قطعا رابطه جنسی رمانتیکی نباید انتظار داشت.
پس می دانست که قرار است درد زیادی بکشد. جدا از رابطه جنسی‌، رفتار هاشوان‌ با او آن قدر ها هم‌خوب نبود. قرار نبود زندگی ‌اش را در آن خانه راحت بگذراند اما باز هم ‌می خواست به نیمه پر لیوان نگاه کند.
دوست داشت به فنشینگ و چنگ خبر بدهد که چه اتّفاقی برایش افتاده اما از طرفی نمی خواست آن ها را نگران کند و از طرفی دیگر از واکنش هاشوان همچنین دوستانش می ترسید.
اگر آنها به آنجا می آمدند به احتمال زیاد نه اتّفاق خوبی برای خودش می افتاد، نه برای دوستانش پس بیخیال خبر دادن به دوست هایش شد. باید در این باره با هاشوان ‌ صحبت ‌می کرد که چقدر می تواند با دوستانش ارتباط داشته باشد.
به دستشویی اتاقش رفت و صورتش را شست بعد به حمام رفت و دوش سریعی گرفت، سریع یک پیراهن ساده سفید و یک ‌شلوار مشکی ‌پوشید و از اتاق بیرون رفت.
خدمتکار که دختری جوان و زیبا بود به سمتش رفت.
"صبحانتون حاضره آقا."
جیانگ لبخند زد.
"رئیس هستن؟"
"نه! همین چند دقیقه پیش رفتن شرکت."
جیانگ اوهومی‌ گفت.
"اسمت چیه؟"
خدمتکار که انتظار این سوال را نداشت مردّد پاسخش را داد.
"یوان ‌یوان"
 جیانگ با مهربانی گفت.
"اسم قشنگیه"
یوان یوان که از تعریف پسر زیبای روبریش ذوق کرده بود و با خجالت سر به زیر انداخت.
"ممنون."
جیانگ لبخند شیرینی زد. سرش را تکان داد و به آشپزخانه رفت. روی صندلی نشست و مشغول خوردن صبحانه ای شد که یوان یوان برایش تدارک دیده بود.
یوان یوان که همراهش به آشپزخانه آمده بود مشغول شستن ظرف ها شد. هر از گاهی زیر چشمی به جیانگ‌ نگاه می کرد اما جیانگ متوجّه نگاههای دزدانه او نبود. در ذهنش درگیری های زیادی داشت.
اما یوان‌ یوان انگار حسابی از این پسر زیبا و مهربان خوشش آمده بود.
جیانگ بعد از خوردن صبحانه به اتاق رفت و با موبایلش مشغول بازی شد. کار دیگری نمی توانست انجام دهد.
ظهر که شد کسی در زد. جیانگ گفت.
"بفرمایید تو."
و سر جایش نشست. یوان‌یوان میان چهارچوب در نمایان شد.
"رئیس باهاتون کار دارن."
جیانگ با سرعت بلند شد و از اتاق بیرون دوید. هاشوان را دید که روی مبلی نشسته بود سریع رفت و روبرویش ایستاد.
"من اینجام شوان گه."
هاشوان سرش را بالا آورد و نگاه سردش را به جیانگ دوخت. به لباس های روی مبل روبرویش اشاره کرد.
"اینا رو بپوش. باید همراه من ‌به یه مراسم‌ بیای."
جیانگ بی‌ چون و چرا چشمی گفت و سریع لباس هارا برداشت. به اتاق رفت. آن هارا پوشید و به خودش در آینه نگاه کرد. خودش را نمی شناخت.
موهایش را شانه زد و از اتاق خارج‌شد. هاشوان ‌با دیدن جیانگ که حاضر و آماده بود بلند شد و به سمتش قدم‌ برداشت. موهای جیانگ را که به یه  طرف شانه شد بود با دستش روی پیشانی اش ریخت.
"اینجوری بهتره."
و سراپایش را بر انداز کرد.
"انگار واسه خودت دوخته شده."
جیانگ با شنیدن تعریف هاشوان متعجّب شد. امّا ظاهرش را حفظ کرد.
"ممنون از لطفتون."
هاشوان حرفی ‌نزد فقط به پسری که روبرویش ایستاده بود خیره شده بود.
جیانگ‌ معذّب نگاهش را به دورترین ‌نقطه ی ممکن‌دوخت و ساکت ماند.
هاشوان دوباره به حرف آمد.
"به من نگاه کن."
جیانگ نگاهش را به صورت هاشوان دوخت. برای اولین بار به اجزای چهره ی رئیسش دقت کرد ،او چهره ی زیبایی داشت.
هاشوان‌ چشمانش زل زد.
"تو این‌ پارتی ای که قراره بریم هر لحظه کنار من‌باش. حتی یه لحظه هم ازم جدا نشو. هر اتفاقی هم که بیوفته باید کنار‌ من ‌بمونی فهمیدی؟"
جیانگ سرش را تکان داد.
"بله فهمیدم شوان گه."
هاشوان به لب های قرمز ‌جیانگ نگاهی انداخت. "خوبه امیدوارم دردسر درست نکنی."
جیانگ معذّب سری تکان داد.
"کنارتون می مونم شوان ‌گه."
هاشوان قدمی به جلو برداشت.
"همراهم بیا."
از خانه خارج شده سوار ماشین‌ مشکی ای شدند. جیانگ به بیرون خیره بود. نمی دانست چرا باید با هاشوان به پارتی برود و چرا او آنقدر اصرار دارد که جیانگ حتی یک لحظه هم نباید از کنارش جنب ‌بخورد مگر چه پارتی ای بود؟
بالاخره رسیدند. راننده در را برایشان باز کرد و آن ها پیاده شدند.
جیانگ سریع کنار هاشوان ایستاد. مثل یک‌ چوب سیخ بود، استرس داشت. حس می کرد اتّفاق بدی خواهد افتاد امّا سعی کرد دلش را آرام ‌کند.
'اگر همونطور که شوان گه گفت از کنارش جم نخورم اتفاقی نمیوفته.'
هاشوان نگاهی به جیانگی که نفس عمیق می کشید انداخت.
"فقط کنارم بمون لازم‌ نیست بترسی."
جیانگ سرش را تکان داد.
"چشم."
هاشوان حرکت کرد و جیانگ هم دنبالش راه افتاد. وقتی وارد ساختمان شدند صدای بلند گوش جیانگ ‌را آزار داد.
همیشه صدای بلند اذیّتش می کرد. باعث می شد سرش سوت بکشد و چشمانش سیاهی برود اما این بار نباید یک لحظه هم از هاشوان دور می ماند. اگر اتفاقی برایش می افتاد چه؟
سعی کرد خودش را آرام کند.
همراه هاشوان قدم برمی داشت، جوان های زیادی بودند که آن جا می رقصیدند و در هم می لولیدند. بعضی ها هم در گوشه کنار ساختمان در حال مشروب خوردن دیده می شدند.
صدای موزیک ‌بلند تر و آزار دهنده تر از قبل شد. چشمان جیانگ ‌سیاهی رفت و ناخوداگاه به بازوی هاشوان چنگ ‌زد.
هاشوان ‌سرش را برگرداند و با دیدن چهره ی در هم رفته جیانگ عصبی شد.
'چه مرگش شده این ‌پسر؟'
او را به کناری برد و روی صندلی نشاند.
"چت شده؟"
جیانگ با ناراحتی نگاهش کرد و با صدای بلندی که به گوش هاشوان برسد گفت.
"صدای بلندی مثل این باعث می شه سرم سوت بکشه و چشمام سیاهی بره."
هاشوان از جا برخاست.
"همین جا وایستا الان میام."
جیانگ سرش را تکان داد. هاشوان از او دور شد. چند لحظه بعد دختر و پسری به او نزدیک شدند. جیانگ ترس برش داشت. سعی کرد نشان دهد متوجه آنها نشده امّا‌ پسر روبرویش ایستاد و دستش را روی شانه ی جیانگ گذاشت. با صدای خشنی گفت:
"تو کی هستی؟"
جیانگ ‌ترسیده و با اضطراب من و منی ‌کرد.
"من....خب..."
دختر گفت:
"با کی اومدی؟"
جیانگ ‌با خود فکر کرد:
'شاید بهتر باشه راهمو بکشم و برم ؟اگر بهشون بگم با شوان ‌گه اومدم شاید شوان ‌گه عصبانی بشه.'
با اضطراب گفت:
"من ‌باید برم."
و سریع از کنارشان گذشت و از آن ها دور شد. دنبال هاشوان می گشت. صدای گوش خراش  موزیک روح و روانش را بهم ‌می ریخت، به زور خودش را سرپا نگه داشته بود.
نا‌گهان‌ کسی مچ دستش را گرفت و به کناری ‌کشید. جیانگ نگاهش کرد پسری غریبه بود. پسر نیشخندی بر لب نشاند.
"تو چقدر خوشگلی گوگولی."
دستان جیانگ می لرزید. صدای آهنگ روی اعصابش بود و آن ‌پسر هم‌ قوز بالا قوز شده بود.
خواست از کنار پسر رد شود که پسر دستش را کنار او به دیوار کوبید و مانع شد.
"کجا با این ‌عجله؟"
دختری به آنها نزدیک‌ شد. پسر را کنار زد، سرش را به جیانگ ‌نزدیک کرد.
 موشکافانه چهره اش را برانداز کرد و گفت.
"تو دوست پسر شوانی؟ همونی که شوان ازش حرف می زد؟"
جیانگ نمی دانست چه بگوید بهتر بود حرفی نزند تا این که نسنجیده صحبت کند. دختر سیلی محکمی به صورت جیانگ زد.
"چرا حرف نمی زنی؟ دیدم با شوان اومدی تو."
جیانگ سرش کج شد اما باز هم حرفی نزد به نظر نمی آمد آن دختر رابطه خوبی با هاشوان داشته باشد پس چیزی نگفت.
پسر جلو آمد و این بار او با لحنی سرزنشگر جیانگ را خطاب قرار داد.
"مگه کری؟"
و مشت محکمی ‌به شکم‌جیانگ زد. جیانگ از درد ناله ای کرد و خم‌ شد، از این‌ زندگی اش متنفر بود.
دستی یقه اش را گرفت و او را صاف کرد و دوباره به دیوار کوبید. آن دختر بود، دختری که از نظر جیانگ با این که چهره اش بسیار زیبایی داشت امّا مانند یک شیطان به نظر می‌رسید.
جیانگ، هاشوان را دید که به سرعت داشت به طرف آن ها می آمد.
دختر از پشت دندان های قفل شده اش غرید.
"جواب بده؟ دوست پسر هاشوانی؟"
قبل از اینکه ‌جیانگ حرفی بزند هاشوان به آن ها رسید. از پشت لباس دختر را گرفت و او را از جیانگ جدا کرد. دست جیانگ را گرفت و او را به طرف خودش کشید.
با اخم ‌به دختر خیره شد.
دستش را دور کمر جیانگ انداخت و رو به دختر گفت.
"درسته جیانگ دوست پسرمه همونی که بهت گفتم."
چشمان دختر پر از عصبانیّت شد.
"فکر می کنی باور می کنم ؟تو می تونی هر پسری که از راه رسید رو با وعده پول دنبال خودت بکشونی تو پارتی و بگی این دوست ‌پسرمه."
هاشوان کمی به دختر خیره شد. سرش را به سمت جیانگ که هنوز به او تکیه داده بود چرخاند و نگاهش را به او دوخت. دستش را پشت گردن او گذاشت  و سرش را به سمت جلو کج کرد و آرام لب های جیانگ ‌را بوسید.
انگار به بدن جیانگ جریان ‌برق وصل شد امّا تکان نخورد و چشمانش را بست تا نقشه ی هاشوان را خراب نکند.
بعد از چند لحظه هاشوان لب هایش را از لب های جیانگ‌ جدا کرد و به دختر خیره شد.
"حالا چی فکر می کنی؟"
با خود فکر کرد لمس لب های جیانگ با لب هایش حس عجیب و خاصّی به او داه بود.
دختر به او چشم غرّه ای رفت و برگشته از آن ها دور شد. آن‌ پسر هم دنبالش رفت. هاشوان از جیانگ جدا شد و با صدای خشنی سرزنشش کرد.
"مگه بهت نگفتم همونجا وایستا؟"
جیانگ ترسیده و با صدای لرزان سعی کرد عملش را توجیه کند.
"دو نفر اومدن پیشم و می خواستن ‌بدونن که من کی ام‌ و با کی اومدم. ترسیدم حرفی بهشون بزنم که نباید بزنم‌ برای همین از دستشون فرار کردم و داشتم دنبال شما می گشتم ولی پیداتون نکردم."
هاشوان دوباره غرّید.
"من ‌بهت نگفتم که نمی تونی به کسی بگی که کی هستی و با کی اومدی درسته؟"
جیانگ‌ دستپاچه من و منّی کرد.
"درسته ولی من نمی خواستم با یه کار بدون‌ فکر، شما رو عصبانی کنم"
هاشوان حرفی نزد. با خود فکر کرد که این ‌پسر علاوه بر قیافه، عقل و منطق نیز دارد. پوزخندی زد و این بار آرام تر جیانگ را خطاب قرار داد.
"آهنگ آرومی پخشه ببا برقصیم."
جیانگ ‌متعجبانه گفت.
"برقصیم؟ اما من ‌بلد نیستم."
هاشوان نفسی با صدا بیرون داد.
"اشکال نداره فقط یکم ‌تو بغل هم ‌تکون ‌می خوریم. باید به اون دختره احمق بفهمونم که دیگه نباید نزدیک من ‌بشه."
جیانگ سرش را تکان داد.
"باشه چشم."
هاشوان دست جیانگ‌ را گرفت و روی شانه اش گذاشت. خودش هم دستش را روی پهلوی جیانگ قرار داد و آرام باهم شروع به رقصیدن کردند. هاشوان‌ با نگاه اشاره ای به شانه اش کرد کرد.
"سرتو بزار رو شونه ام."
جیانگ‌ بی حرف انجامش داد.
بوی ادکلن خنک هاشوان در مشامش پیچید، همیشه عاشق این ادکلن ها بود.
نفس عمیقی کشید و از آن بوی دلپذیر لذّت برد.
هاشوان چینی به پیشانی اش کشید.
"یه وقت فکر دیگه ای نکنی. تو هنوزم برده جنسی منی."
جیانگ این را می دانست. فکر دیگری هم نکرده بود. آرام دم‌گوش هاشوان‌ زمزمه کرد.
"میدونم گه گه."
حتی خودش هم ‌نفهمید چرا هاشوان را اینطور صدا کرده بود.
ابروهای هاشوان ‌بالا پرید
'گه گه؟'
یک لحظه حس لرزشی را در قلبش حس کرد. امّا بعد از آن دیگر چیزی نبود.
بعد از اتمام آهنگ، گوشه ای نشستند و مشغول نوشیدن مشروب شدند. جیانگ کم‌ می خورد. می دانست ظرفیتش آن‌قدر ها هم‌ بالا نیست. نمی‌خواست برای مردی که اربابش بود دردسر درست کند.
هاشوان ابرویی بالا انداخت.
"برای چی نمی خوری؟"
جیانگ آب دهانش را فرو خورد.
"ظرفیتم بالا نیست. نمیخوام براتون دردسر درست کنم."
هاشوان ابروهایش را بالا انداخت و فکر کرد:
'با اینکه می دونه برده جنسی منه و من ‌اونقدر ها هم‌ باهاش خوش رفتار نیستم چطور انقدر نگران ‌اینه که برای من دردسر درست نکنه؟ اگر من ‌بودم اصلا مراعات کسی که عذابم‌میده رو نمی کردم.'
برایش تعجب آور بود، پسری که روبرویش نشسته بود با تمام کسانی که تا به حال دیده بود فرق داشت.
جیانگ افکار هاشوان را از هم‌گسیخت.
"شوان ‌گه؟"
"هوم؟"
با من و من‌گفت:
"من ازتون یه سوالی داشتم."
هاشوان کمی ‌از مشروبش را نوشید و زمزمه کرد.
"بپرس."
"من دوتا دوست دارم... می تونم باهاشون ارتباط داشته باشم؟ یعنی این ممنوع نیست برام؟"
هاشوان با خود فکر کرد:
'یه تفاوت دیگه، برای ارتباط با دوستاش هم ازم ‌اجازه می گیره. یعنی اگر اجازه ندم ارتباطشو باهاشون قطع میکنه؟ "
سرد گفت:
"نمی تونی باهاشون ارتباط داشته باشی."
جیانگ ‌سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. غم فراوانی از چشم هایش بیداد کرد.
هاشوان با خود فکر کرد:
'این ‌پسر واقعا عجیبه؟ چرا حرفی ‌نمی زنه؟ چرا مخالفت نمی کنه؟ چرا نمی گه اونا دوستای منن و من چرا نمی تونم ‌باهاشون ارتباط داشته باشم؟ من پسرای زیادی رو به عنوان ‌برده ی جنسیم ‌وارد خونه ام‌ کردم اما هیچکدومشون مثل این پسر نبودن. همشون یه مشت احمق نادون بودن. امّا این‌پسر...'
جیانگ‌ زیر لب زمزمه کرد:
"هر چی شما بگین رو انجام ‌می دم شوان‌گه."
هاشوان حرفی نزد اما فکر کرد:
'ببینم ‌به این حرفش عمل می کنه یا نه.'
بعد از تمام شدن پارتی به خانه رفتند. جیانگ ‌خواست به اتاقش ‌برود اما هاشوان ساق دستش را گرفت و او را به اتاق خودش کشاند. فکر کرد کمی از بدن این‌پسر عجیب و غریب لذّت ببرد.
اورا روی تخت انداخت و رویش خیمه زد. جیانگ ترسیده بود اما حرفی ‌نمی زد .
هاشوان لب هایش را روی گردن جیانگ‌گذاشت و بوسه خیسی نشاند.
جیانگ ملافه زیرش را در دستانش فشرد. در ذهنش نالید:
'دقیقا دست گذاشت روی بدترین نقطه ضعفم.'
هاشوان همانطور که جای جای گردن و گلوی جیانگ را می‌بوسید کت و پیراهنش را درآورد. جیانگ‌ را بلند کرد و روی تخت نشاند به لب هایش بوسه های آرامی زد و کت چرم و پیراهن پسر را از تنش کند و به کناری انداخت. جیانگ نمی توانست بگوید که از حرکت لب های اربایش بر روی لب هایش خوشش نمی آید .
هاشوان دوباره او را محکم‌ به تخت کوبید و لب های جیانگ ‌را لیسید.
جیانگ از بوسه های هاشوان لذّت می برد اما نمی دانست بعد از ان‌چه اتّفاقاتی در انتظارش است.
هاشوان با سینه های او ور می رف. با بی رحمی نپیل هایش را می لیسید و‌ گاز می گرفت.
جیانگ ناله بلندی کرد و ملافه را محکم‌ تر در دستانش فشرد. هاشوان جای جای قفسه سینه و شکم جیانگ را بوسه زد و لیسید. با خود فکر کرد که پسر خوشمزه ای را انتخاب کرده.
دوباره به لب های جیانگ حمله کرد اما این بار محکم تر و وحشیانه تر از قبل.
جیانگ نمی توانست همراهی اش کند و این هاشوان را عصبی می کرد. نیشگونی از نپیل جیانگ‌گرفت و فریاد زد.
"باهام همراهی کن."
جیانگ با درد ناله ای کرد.
"چشم."
دوباره لب های جیانگ ‌را بوسید. لب پایین جیانگ‌ را مک‌ زد و زبانش را وارد دهان او کرد.
دستش را از قفسه ی سینه جیانگ ‌به پایین تنه اش رساند و آن‌ جا را مالید. ناله جیانگ در دهان هاشوان‌ خفه شد.
هاشوان دکمه شلوار جیانگ ‌را باز کرد و آرام شلوارش را پایین کشید. گازی از لب پایین جیانگ گرفت که مزه خون را در دهانش حس کرد. جیانگ ‌ناله ای سر داد.
هاشوان دستش را در باکسر جیانگ فرو کرد و آلت اورا مالید. دست های جیانگ روی پهلوی او نشست و ناله کرد. هاشوان سرش را پایین برد و گردن و گلو جیانگ را لیسید و با آلت و بیضه های جیانگ ‌بازی کرد. ناله های جیانگ‌ هر لحظه بلند و بلند تر می شد.
هاشوان روی زانوهایش ایستاد. شورت جیانگ را در آورد و دستش را دور آلت جیانگ‌ قرار داد و برایش پمپ‌زد. جیانگ ‌ناله می کرد و در هم‌ می پیچید.
هاشوان شلوار و باکسرش را در آورد.
در حالی که با یک ‌دستش آلت جیانگ ‌را می مالید انگشتهای دست دیگرش را به طرف دهان جیانگ ‌برد و با لحنی دستوری جیانگ را خطاب قرار داد:
"خیسش کن."
جیانگ سرش را بالا اورد اما عکس العملی نشان نداد هاشوان محکم ‌چانه ی اورا گرفت و دهانش را باز کرد. انگشتانش را وارد دهان او کرد به زبان جیانگ مالید سپس دستش را در آورد.
انگشتش را وارد سوراخ جیانگ کرد که جیانگ‌ آهی کشید.
هاشوان دستش را از دور آلت جیانگ برداشت .
آلت هایشان را به هم‌ مالید.
 سخت شدن آلت خودش را حس می کرد.
انگشت دیگرش را وارد سوراخ جیانگ ‌کرد و سعی کرد سوراخش را کمی گشاد کند.
جیانگ ناله می کرد و ملافه هارا در دستان لاغر و کشیده اش می فشرد.
هاشوان از خیر سوراخ جیانگ ‌گذشت.
از پشت روی آرنج هایش تکیه داد ودستور داد
"بیا بخورش "
جیانگ با بدنی لرزان جلو آمد و سرش را جلوی آلت هاشوان‌گرفت. دهانش را کمی ‌باز کرد. هاشوان کلافه شد. موهای جیانگ را با یک‌ دستش فشار داد و سرش را به سمت آلتش نزدیک کرد و فریاد زد.
"باز کن دهنتو."
جیانگ‌ به ناچار دهانش را باز کرد، هاشوان فشاری به سر جیانگ وارد کرد و آلتش را وارد دهان جیانگ کرد.
"خیسش‌کن."
جیانگ داشت حالت تهوّع می گرفت سعی کرد به دستور اربابش عمل کند. سرش را بالا پایین می‌برد و آلت اربابش را با دهانش خیس میکرد هاشوان با حس گرمای دهان جیانگ دور آلتش لذّت می‌برد. "لیسش ‌بزن."
جیانگ آلت هاشوان را از دهانش درآورد و با حالت تهوّع وحشتناکی که داشت، شروع به لیس زدن جای جای آلت و بیضه های هاشوان کرد.
بغض کرده بود و دلش می خواست گریه کند.
اما هاشوان بی رحم بدون توجه به حال خراب او با لذّت به منظره روبرویش نگاه میکرد وناله های خفیفی از روی لذّت سر می داد. دیدن آن پسر زیبا که آلتش را لیس میزند اورا به اوج لذّت می رساند. دوباره موهای جیانگ را در دستش فشرد و خشن گفت:
"ساک بزن برام."
جیانگ دهانش را دور آلت هاشوان قرار داد و سرش را بالا و پایین کرد. هاشوان دست دیگرش را در موهای جیانگ‌‌ فرو کرد و با سرعت بیشتری سر جیانگ ‌را بالا و پایین‌ می برد و ناله می کرد. موهای جیانگ ‌را محکم می کشید و از درد کشیدن پسرک لذّت می برد. چند دقیقه ای می شد که جیانگ‌ با درد سرش را بالا و پایین می کرد.
ناله هایش بخاطر آلت بزرگی‌ که در دهانش بود خفه می شد. می خواست عق بزند اما نمی توانست.
هاشوان محکم تر و سریع تر سر جیانگ‌ را بالا و پایین کرد تا جایی که ارضا شد و کامش داخل دهان جیانگ ریخت، آلتش را درآورد.
جیانگ‌ خواست آن مایع زهرمار مانند را تف کند که هاشوان با صدای خشنی گفت:
"قورتش بده."
جیانگ ‌به سختی قورتش داد اما کمی از آب دهانش ‌بیرون‌ ریخت. هاشوان یک دستش را آزاد کرد و با دست دیگرش موهای اورا کشید و سرش را به عقب برد.
" تمیزش‌ کن."
جیانگ با انزجار شروع به لیس زدن آلت هاشوان کرد و باقی مانده کام‌ هاشوان را هم با زبانش تمیز کرد. هاشوان از دیدن این‌ منظره لذّت میبرد .
دوست داشت بداند اگر آلتش را وارد سوراخ جیانگ کند چه حسی دارد.
"ادامه بده لیسش بزن"
جیانگ ‌با سختی به لیس زدن از ته تا نوک آلت ‌شوان ادامه داد تا جایی که هاشوان بلند شد و اورا از پشت به تخت کوبید باسنش را بالا برد و  انگشتانش را وارد سوراخ جیانگ‌ کرد که جیانگ ناله ای کرد.
با انگشتانش سوراخ جیانگ ‌را کمی گشاد کرد و بعد آلتش را وارد آن سوراخ گرم ‌و تنگ‌ کرد آهی از سر لذّت کشید اما جیانگ از شدّت درد در خود پیچید.
هاشوان از دیدن درد کشیدن جیانگ ‌لذّت می برد پس با شدّت شروع به تلمبه زدن کرد. جیانگ ‌از درد ناله می کرد و ملافه ها را در دستانش می فشرد. هاشوان غرّید:
"اربابت کیه؟"
جیانگ‌ با درد نالید.
"شما."
هاشوان نفس نفس در حالی که تلمبه میزد گفت.
"این سوراخ تنگ ‌مال کیه؟"
"شما."
هاشوان خندید.
"خوبه."
با فشار بیشتری آلتش را وارد سوراخ تنگ و گرم‌ جیانگ‌ کرد. ناله های جیانگ ‌به فریاد تبدیل شد. هاشوان سرعتش را بیشتر کرد تا جایی که به اوج رسید. آلتش را دراورد و به جیانگ ‌نگاه کرد. عرق کرده بود و معلوم‌ بود درد می کشد امّا اهمّیّتی به او نداد. خسته از آن همه فعّالیّت روی تخت افتاد و چشم‌هایش را بست. نفهمید چطور خوابش برد .
جیانگ ‌نگاهش‌ را به‌چهره ی هاشوان ‌دوخت؛ بعد از آن همه دردی که به جیانگ داده بود چقدر راحت خوابیده بود.
با مشقّت زیاد از جا بلند شد. شلوار و پیراهنش را پوشید و آرام از اتاق بیرون و به اتاق خودش رفت. به حمام رفت و دوشی گرفت. امّا آنقدر خسته بود که با همان حوله روی تختش دراز کشید و خوابش برد.

𝚙𝚊𝚒𝚗 𝚘𝚏 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now