رو به مادرش کرد و زمزمه کرد.
"مامان"
بی یو نگاه مهربان و پر از عشقش را به پسرش دوخت.
"جونم پسرکم؟"
جیانگ آرام گفت.
"می شه امشب پیشم بمونی؟"بی یو لبخندی زد و موهای جیانگ را نوازش کرد.
"حتما عزیزکم چرا که نه"
جیانگ خودش را در آغوش مادرش جا کرد و با حالت بچگانه ای گفت.
"تو بهترین مامان دنیایی"لبخند بی یو برای لحظه ای محو شد اما به سرعت لبخندی روی لب هایش نشاند و موهای پسرش را نوازش کرد.
"تو هم بهترین پسر دنیایی"
جیانگ لبخندی زد و چشمانش را بست.***********
چیرین وارد اتاق هاشوان شد. در را بست و به طرف هاشوان رفت.
"سلام هاشوان"هاشوان نگاهش را به چیرین دوخت و زمزمه کرد.
"من...می شناسمت؟"
چیرین لبخندی زد.
"نه...من دکتر جدیدتم"هاشوان نگاهی به پشت سر چیرین کرد و زمزمه وار گفت.
"گونگ جون کجاست؟ باید تا الان می اومد"
لبخند چیرین محو شد و آرام گفت.
"اون دیگه رفته..."هاشوان حیرت زده و شکه به چیرین نگاه کرد.
"چرا؟ از من خسته شد؟ من خیلی اذیتش کردم؟"
سرش را پایین انداخت و اشک چشمانش را پر کرد.
"من نمی خواستم اذیتش کنم"سرش را بالا آورد و با التماس به چیرین نگاه کرد.
"می شه بهش بگی برگرده؟ خواهش میکنم...دیگه اذیتش نمی کنم...قول میدم"چیرین کمی جلوتر رفت و با مهربانی گفت.
"بخاطر تو نیست هاشوان...تو اونو اذیت نکردی اون فقط مجبور شد از اینجا بره"هاشوان سرش را پایین انداخت و اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد.
چیرین آرام گفت."از این به بعد من مراقبتم هاشوان"
هاشوان زانوانش را در آغوش گرفت و پیشانی اش را روی آن ها گذاشت.
"نمی خوام...نمی خوام...نمی خوام"چیرین با کلافگی دستی به موهایش کشید. دستش را روی کتف هاشوان گذاشت و او را خطاب قرار داد.
"هاشوان؟ میخوای بهش بگم هر از گاهی بیاد و بهت سر بزنه؟ هوم؟"
هاشوان سرش را از روی زانوانش برداشت و نگاهش را به چیرین دوخت.
"واقعا؟"چیرین لبخندی زد.
"آره...واقعا"
هاشوان سرش را به آرامی تکان داد اما حرفی نزد.***********
جیانگ با جدیت به چشمان ژو شوان خیره شد.
"اونا پرونده ی هاشوانو به یه دکتر کاملا احمق دادن اینو که خودت می دونی...اوه در واقع تو فقط میدونی دکترش عوض شده...ولی من دکتره رو دیدم میدونم چقدر عوضی و احمقه"
ژو شوان دستانش را در هم قفل کرد.
"خب میخوای من چیکار کنم؟"جیانگ آرام گفت.
"میخوام به پدر هاشوان بگی...که تلاششو بکنه و پرونده ی هاشوان دوباره دست دکتر قبلیش برگرده...این جدیده تازه کاره...ممکنه بزنه حال هاشوانو بدتر کنه که احتمالش زیادم هست"
ژو شوان لبانش را به هم فشرد و سرش را تکان داد.
"باشه حتما بررسیش می کنیم..."
YOU ARE READING
𝚙𝚊𝚒𝚗 𝚘𝚏 𝚕𝚘𝚟𝚎
Fanfiction♡couple: jixuan ♡genre:Romance__smut_angst ♡completed 《دقیقا وقتی که فکرش رو نمی کنی... یکی وارد زندگیت می شه که باعث حال خوبت میشه... آرزو می کنی هیچ وقت از دستش ندی... ولی سرنوشت با خواسته ی دلت همکاری می کنه؟》 *این داستان اولاش فضای دارکی داره ا...