part 35

26 7 6
                                    

هاشوان چشمانش را بست و صورتش را محکم تر به شانه ی جیانگ فشرد. جیانگ کتف و کمر هاشوان را به آرامی نوازش کرد.
"هاشوان...داری می لرزی...بیا رو تختت بشین...هوم؟ من نمی رم...قول می دم...قول می دم هاشوان"

هاشوان با تردید چشمانش را باز  کرد.
"قول می دی؟"
جیانگ تائید کرد.
"اهوم قول می دم..."

هاشوان به آرامی و با تردید از جیانگ جدا شد که گونگ جون او را گرفت و به خود تکیه داد.
"بیا رو تختت بشین"

هاشوان سرش را تکان داد اما نگاهش را از جیانگ نگرفت. می ترسید اگر نگاهش را از جیانگ بگیرد ناپدید شود.

گونگ جون هاشوان را به طرف تخت برد که جیانگ با قدم های آرام دنبالشان رفت.
هاشوان که روی تخت نشست گونگ جون گفت.
"من بیرون وایمیستم..."

جیانگ لبخند محوی زد و سرش را تکان داد.
"ممنون"
گونگ جون لبخندی زد، از اتاق بیرون رفت و در را بست.
هاشوان به تخت ضربه ای زد.
"بیا بشین...خسته نشی"

جیانگ لبخند شیرینی زد و سرش را تکان داد. کنار هاشوان روی تخت نشست و دست سرد او را میان انگشتان کشیده اش محصور کرد.

دست دیگرش را بالا آورد، روی گونه ی هاشوان گذاشت و به آرامی نوازشش کرد. هاشوان بدون هیچ حرفی محو چهره ی جیانگ شده بود و هیچ حرکتی نمی کرد.

آن بغض لعنتی، گلوی جیانگ را به سختی می فشرد و وادارش می کرد گریه کند، وادارش می کرد هاشوان را دوباره در آغوش بگیرد اما این بار بدون هیچ ترسی اشک بریزد.

با این حال به سختی جلوی خودش را گرفت؛ نمی خواست باعث بد شدن حال هاشوان شود. او باید به بهبود حال روحی هاشوان کمک می کرد نه به بدتر شدنش.

هاشوان دست سردش را بالا آورد، روی دست جیانگ گذاشت و آن را پایین آورد.
"تو...واقعا...اینجایی؟"
جیانگ لبخند غمگینی زد و سرش را تکان داد.
"آره...اینجام..."

هاشوان با تردید گفت.
"می تونم...موهاتو..."
سرش را پایین انداخت.
"ولش کن"

جیانگ سرش را جلو برد و زمزمه کرد.
"هاشوان"
هاشوان سرش را بالا آورد که جیانگ دست او را گرفت و روی موهایش گذاشت.
"هر چی که مال منه متعلق به توهم هست..."

قلب هاشوان در سینه فرو ریخت. جیانگ دستش را پایین آورد که هاشوان به آرامی دستش را روی موهای لخت جیانگ حرکت داد.

دستش را کمی پایین آورد و تکه های موی جیانگ را که روی صورتش ریخته بود را پشت گوشش زد.
"موهات...خیلی قشنگ شده...جیانگ"

جیانگ لبخندی زد و با کمی شیطنت گفت.
"یعنی قبلا نبود؟"
هاشوان به سرعت دستش را پایین آورد و سرش را با طرفین تکان داد.
"نه...نه...منظورم این نبود"

𝚙𝚊𝚒𝚗 𝚘𝚏 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now