پی شین با شنیدن صدای زنگ نگاهش را از روی فنشینگ که روی تخت خودش را جمع کرده و خوابیده بود برداشت.
از اتاق بیرون رفت و پشت آیفون ایستاد. با دیدن چهره ی مضطرب و نگران چنگ لبخند کجی زد و در را باز کرد.پس از چند دقیقه ی کوتاه صدای تق تق در آمد.
پی شین در را باز کرد و نگاهش را به چنگ دوخت.
"اومدی...فکر نمی کردم بیای"
چنگ با نگرانی پرسید.
"می تونم بیام تو؟"پی شین ابروهایش را بالا انداخت و از جلوی در کنار رفت تا چنگ وارد شود.
چنگ به سرعت وارد خانه شد و پرسید.
"کجاست؟"پی شین در را بست و با نگاهش به اتاق اشاره کرد.
"تو اتاقه"
چنگ بدون هیچ معطلی ای به طرف اتاق رفت و واردش شد.
با دیدن فنشینگ که آن طور مظلومانه خودش را روی تخت جمع کرده بود دلش لرزید.لعنتی به خودش فرستاد و کنار تخت روی زمین نشست.
دستش را آرام به طرف صورت فنشینگ برد و موهایش را از روی پیشانی اش کنار زد.صدای پی شین در گوشش پیچید.
"تو دوستش داری"
چنگ حیرت زده سرش را برگرداند و به پی شین نگاه کرد.
"منظورت چیه؟"پی شین شانه هایش را بالا انداخت و گفت.
"زیاد از حد نگرانشی و بهش اهمیت می دی پس معلومه دوستش داری"
چنگ مضطربانه زمزمه کرد.
"اینطور نیست...من نمی تونم دوستش داشته باشم"پی شین ابروهایش را بالا برد.
"چرا؟ مشکل دوست داشتن اون پسر چیه؟"
چنگ آرام گفت.
"اینکه اون...یه پسره"
پی شین نیشخندی زد.
"اوه! پس حدسم درسته"چنگ لب هایش را به هم فشرد اما حرفی نزد.
پی شین آرام گفت.
"بخاطر همینه که می خوای بری"
چنگ سرش را به طرف فنشینگ برگرداند و زمزمه کرد.
"فکر کنم همین طور باشه"پی شین با همان لحن آرامش گفت.
"تو بخاطر این که فنشینگ پسره نمی خوای دوستش داشته باشی"
چنگ در حالی که به چهره ی بامزه ی فنشینگ خیره بود گفت.
"من نمی خوام بهش آسیب بزنم"پی شین اخم ریزی کرد.
"ولی تو با رفتنت داری بهش آسیب می زنی"
چنگ آهی کشید.
"من اگر بخوام دوست پسرش بشم بهش آسیب می زنم...اون می تونه با یه دختر باشه و به صورت نرمال زندگی کنه...اگر بخوام دوست پسرش بشم با خودخواهی اون زندگی نرمالو ازش می گیرم"پی شین از چهارچوب در تکیه اش را گرفت و با جدیت گفت.
"چنگ! این حرفا مسخره است...تو از احساس فنشینگ خبری نداری...شرط می بندم خودشم از احساسش خبر نداره...بعدشم در مورد زندگی نرمالی که گفتی...واقعا خندم می گیره...یه عالمه پسر تو دنیا هست که با هم دارن یه زندگی نرمالو می گذرونن.حتی دخترایی هم هستن که با هم زندگی می کنن...چرا فکر میکنی اگر با یه پسر باشی نرمال نیست...الان قرن بیست و یکه...این تفکرات پوچ و توخالیتو از کجا آوردی؟"
YOU ARE READING
𝚙𝚊𝚒𝚗 𝚘𝚏 𝚕𝚘𝚟𝚎
Fanfiction♡couple: jixuan ♡genre:Romance__smut_angst ♡completed 《دقیقا وقتی که فکرش رو نمی کنی... یکی وارد زندگیت می شه که باعث حال خوبت میشه... آرزو می کنی هیچ وقت از دستش ندی... ولی سرنوشت با خواسته ی دلت همکاری می کنه؟》 *این داستان اولاش فضای دارکی داره ا...