*******
جیانگ نگاهی به اطراف انداخت و لبخندی زد.
باورش نمی شد که به شهربازی آمده بودند.
فنشینگ خودش را به جیانگ چسبانده بود و با دهان باز به اطراف نگاه می کرد.صدای جیغ داد و خنده از همه جا به گوش می رسید.
هیجان زیادی آن جا موج می زد.
هاشوان کمی عقب تر دستانش را در جیب شلوارش فرو کرده بود و جیانگ را نگاه می کرد.
چنگ هم کنارش ایستاده بود و به دو پسری که روبرویش با ذوق به هم چسبیده بودند و اطراف را نگاه می کردند نگاه می کرد.نگاهش را روانه ی هاشوان کرد.
"ببینم چی شده که ما رو آوردی شهربازی؟"
هاشوان نگاهش را از جیانگ گرفت و به چنگ دوخت.
"خیلی وقت بود تو خونه بود...گفتم بیارمش یکم باهاتون یکم خوش بگذرونه"
و دوباره به جیانگ نگاه کرد.چنگ پرسید.
"دوستش داری؟"
هاشوان لب هایش را به هم فشرد و سرش را تکان داد.
"خیلی"چنگ لبخندی زد و به جیانگ نگاه کرد. از دوستش بعید نبود که بتواند دل سنگی این مرد را نرم کند. از جیانگ هر چیزی انتظار می رفت.
جیانگ و فنشینگ به طرف آن ها برگشتند که فنشینگ با ذوق گفت.
"حالا چی سوار شیم؟"هاشوان شانه هایش را بالا انداخت که چنگ لبخندی زد.
"خودت بگو...چی دوست داری؟"
فنشینگ با سرعت گفت.
"من ترن هوایی خیلی دوست دارم...چرخ و فلک هم روی شاخشه کلا می خوام همه چیز سوار شم"چنگ ابروهایش را بالا انداخت.
"اوهوع! بعد پولشو داری که بخوای همه ی اینا رو سوار شی؟"فنشینگ نگاهش را بین هاشوان، چنگ و جیانگ چرخاند. سپس سرش را پایین انداخت و گفت.
"نه"
هاشوان تک خنده ای کرد.
"هر چی دوست داری بلیط بگیر براش من پولشو می دم"فنشینگ با ذوق سرش را بالا آورد و فریاد زد.
"واقعا؟"
هاشوان سرش را تکان داد که فنشینگ جیانگ را رها کرد و خودش را در آغوش هاشوان انداخت.
"مرسی گه گه تو بهترینی"انگار فراموش کرده بود تمام بدی هایی را که این مرد در حق بهترین دوستش کرده بود.
شاید همین که می دید آن ها در آن لحظه رابطه ی خوبی دارند و جیانگ دیگر از طرف هاشوان آزار نمی بیند برایش کافی بود تا با هاشوان صمیمی شود.
چنگ و جیانگ خندیدند. هاشوان نیز خندید و گفت.
"خفه شدم بچه"فنشینگ از هاشوان جدا شد و خندید.
چنگ دستی به شانه ی فنشینگ زد.
"حالا زیادی هم پرو نشی هاشوانو ورشکست کنی"فنشینگ خندید و سرش را تکان داد.
"نه من گه گه رو ورشکست نمیکنم من بچه ی خوبی ام"جیانگ خندید و فنشینگ را مورد خطاب قرار داد.
"فنشینگ! گه گه ی تو منم...چرا به اون می گی گه گه؟"
فنشینگ دندان هایش را با لبخند بزرگی به نمایش گذاشت و خودش را لوس کرد.
"هر دوتاتون گه گه ی منین...حسودی نکن گه گه"
YOU ARE READING
𝚙𝚊𝚒𝚗 𝚘𝚏 𝚕𝚘𝚟𝚎
Fanfiction♡couple: jixuan ♡genre:Romance__smut_angst ♡completed 《دقیقا وقتی که فکرش رو نمی کنی... یکی وارد زندگیت می شه که باعث حال خوبت میشه... آرزو می کنی هیچ وقت از دستش ندی... ولی سرنوشت با خواسته ی دلت همکاری می کنه؟》 *این داستان اولاش فضای دارکی داره ا...