هاشوان با برخورد نور به چشمانش بیدار شد. چشمانش را به آرامی باز کرد و به اطراف نگاه کرد. متوجه شد جیانگ خودش را در آغوش او جا کرده و خوابیده. نگاهش را از بالا به چهره ی معصوم و زیبای جیانگش دوخت و لبخند محوی زد.
پدرش می خواست این پسر دوست داشتنی را از او بگیرد اما او نباید می گذاشت چنین اتفاقی بیافتد.
او و جیانگ به تازگی رابطه ی شان داشت ترمیم می شد.جیانگ حال روحی اش بهتر شده بود، حتی خود او نسبت به قبل بیشتر احساس زنده بودن داشت.
چطور می توانست اجازه دهد کسی جیانگ را از او بگیرد؟به آرامی موهای لخت و مشکی رنگ جیانگ را از روی پیشانی اش کنار زد که جیانگ تکانی خورد و چشمانش را به آرامی باز کرد.
سرش را بالا آورد، به چهره ی هاشوان خیره شد و زمزمه کرد.
"هاشوان...بیدار شدی..."هاشوان با لبخند محوی چشمانش را باز و بسته کرد و سرش را تکان داد.
جیانگ خودش را کمی بالا کشید و دستش را روی پیشانی هاشوان گذاشت.
"تبت دیگه اومد پایین"هاشوان پرسید.
"تب داشتم؟"
جیانگ دستش را از روی پیشانی هاشوان برداشت و سرش را تکان داد.
"خیلی داغ بودی واقعا حالت بد بود خیلی ترسیده بودم"هاشوان لبخند محوی زد و موهای لخت جیانگ را نوازش کرد.
"نمی خواستم نگرانت کنم..."
جیانگ به سرعت انگشتش را روی لبان هاشوان گذاشت و گفت.
"هیس! می دونم می خوای چی بگی...ببخشید که نگرانت کردم....ولی خواهشا نگو وگرنه می زنمت"هاشوان آرام خندید که گوشه ی چشمانش چین افتاد.
بوسه ای روی انگشت جیانگ که روی لبانش بود کاشت که جیانگ انگشتش را برداشت.
هاشوان با لبخند گفت.
"اگر نخوای منم نمیگم"جیانگ چشم غره ای به او رفت.
"ولی هر بار همینو میگی"
هاشوان لبانش را به هم فشرد.
"ببخشید"
جیانگ کلافه صورتش را پوشاند و گفت.
"خدای من!"هاشوان خندید و حرفی نزد.
جیانگ دستانش را از روی صورتش برداشت و پرسید.
"الان حالت بهتره؟"
هاشوان سرش را تکان داد.
"خوبم نگران نباش"جیانگ سرش را تکان داد و گفت.
"می رم صبحونه آماده کنم"
قبل از اینکه جیانگ از روی تخت بلند شود هاشوان دستش را روی کمر او گذاشت و او را به خود چسباند.
بوسه ی کوتاهی روی لبان جیانگ کاشت و زمزمه کرد.
"تا تو اینجایی صبحونه می خوام چی کار؟"جیانگ لبخندی زد و گفت.
"می خوای منو بخوری آقای وانگ؟"
هاشوان لبخندی زد که دندان های سفیدش را به نمایش گذاشت.
"چرا که نه؟"جیانگ با لبخند سرش را پایین برد و لبانش را روی لبان نرم و قرمز رنگ هاشوان گذاشت.
پلک های هاشوان روی هم افتاد و لب های جیانگ را به آرامی میان لب هایش گرفت.
YOU ARE READING
𝚙𝚊𝚒𝚗 𝚘𝚏 𝚕𝚘𝚟𝚎
Fanfiction♡couple: jixuan ♡genre:Romance__smut_angst ♡completed 《دقیقا وقتی که فکرش رو نمی کنی... یکی وارد زندگیت می شه که باعث حال خوبت میشه... آرزو می کنی هیچ وقت از دستش ندی... ولی سرنوشت با خواسته ی دلت همکاری می کنه؟》 *این داستان اولاش فضای دارکی داره ا...