part 8

188 36 82
                                    


شب جونگکوک در اتاق هوسوک و زد و پیشش رفت

هوسوک با خوشحالی دو طرف صورت جونگکوک و گرفت و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و بعد محکم به خودش فشردش و گفت: پسرخاله ی کیوت خودم چیشد اومدی اینجا هوم؟ از صبح نمیذاشتی بیایم پیشت..

جونگکوک اهی کشید و گفت: هیونگ میشه شب پیشت بمونم؟

هوسوک سریع قبول کرد اما کمی هم ترسیده بود پس گفت: حالت خوبه؟

جونگکوک: خوبم فقط قراره رعد و برق بیاد منم با نامی هیونگ قهرم

هوسوک خندید: میخوام برای خودم شیر گرم کنم توام میخوری؟

جونگکوک: اره ممنون

هوسوک: زیاد از نامی شاکی نباش فقط میخواست کمتر اذیت شی

جونگکوک بیحرف به سمت تخت خواب رفت و پتو رو روی خودش کشید..

همین حین رعد و برق وحشتناکی شروع شد و باعث شد جونگکوک پتو رو محکم تر بگیره

هوسوک هم فورا زیر گاز و خاموش کرد و پیش جونگکوک رفت و دستاش و دور بدنش پیچید

چند دقیقه ای به همین منوال گذشت...

هوسوک: باهامون قهری اره؟ ولی چرا؟

جونگکوک: قهر نیستم

هوسوک: چند وقته اصلا باهامون حرف نزدی.. بگو چیشده

جونگکوک: هیچی

هوسوک: اگه بگی منم میگم امروز که نامی و آقای دکتر رفتن پیش تهیونگ چیشد

جونگکوک به طرف هوسوک برگشت و گفت: واقعا؟

هوسوک: اوهوم

جونگکوک: خب.. قبل از اینکه بیایم سفر وقتی داشتین راجب اومدن من تصمیم میگرفتین حرفاتون و شنیدم.. میدونم راجب منو تهیونگ و عشقمون چه فکری میکنید، لطفا از دورو بازیاتون دست بردارین دیگه

هوسوک کمی دهنش باز موند و با ناراحتی گفت: جونگکوکا نمیخواستیم برات نقش بازی کنیم یا گولت بزنیم فقط..

جونگکوک صداش و کمی بالا برد: فقط چی؟ منو خر فرض کردین اره؟ اهمیتی نمیدم چون همتون دارین قضاوتمون میکنید.. نمیدونین چی بینمون بوده فقط هرجوری که دوس دارین..

هوسوک حرفش و قطع کرد: بسه.. ما قضاوت نمیکنیم چیزی که میبینیم و میدونیم و میگیم.. امروز امروز تهیونگ حتی حاضر نشده نامجون و یونگی رو ببینه میفهمی یعنی چی؟

همه چی براش تموم شدس، ما میدونستیم اینجوری میشه بخاطر همین اونهمه بهت هشدار میدادیم و خواهش میکردیم سعی کنی فراموشش کنی

جونگکوک بی حرف به هوسوک نگاه کرد.. از فرط عصبانیت حتی دیگه صدای رعد و برقم نمیشنید

هوسوک با جدیت گفت: نمیخوادت اینو قبول کن

ToscaWhere stories live. Discover now