شب جونگکوک در اتاق هوسوک و زد و پیشش رفتهوسوک با خوشحالی دو طرف صورت جونگکوک و گرفت و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و بعد محکم به خودش فشردش و گفت: پسرخاله ی کیوت خودم چیشد اومدی اینجا هوم؟ از صبح نمیذاشتی بیایم پیشت..
جونگکوک اهی کشید و گفت: هیونگ میشه شب پیشت بمونم؟
هوسوک سریع قبول کرد اما کمی هم ترسیده بود پس گفت: حالت خوبه؟
جونگکوک: خوبم فقط قراره رعد و برق بیاد منم با نامی هیونگ قهرم
هوسوک خندید: میخوام برای خودم شیر گرم کنم توام میخوری؟
جونگکوک: اره ممنون
هوسوک: زیاد از نامی شاکی نباش فقط میخواست کمتر اذیت شی
جونگکوک بیحرف به سمت تخت خواب رفت و پتو رو روی خودش کشید..
همین حین رعد و برق وحشتناکی شروع شد و باعث شد جونگکوک پتو رو محکم تر بگیره
هوسوک هم فورا زیر گاز و خاموش کرد و پیش جونگکوک رفت و دستاش و دور بدنش پیچید
چند دقیقه ای به همین منوال گذشت...
هوسوک: باهامون قهری اره؟ ولی چرا؟
جونگکوک: قهر نیستم
هوسوک: چند وقته اصلا باهامون حرف نزدی.. بگو چیشده
جونگکوک: هیچی
هوسوک: اگه بگی منم میگم امروز که نامی و آقای دکتر رفتن پیش تهیونگ چیشد
جونگکوک به طرف هوسوک برگشت و گفت: واقعا؟
هوسوک: اوهوم
جونگکوک: خب.. قبل از اینکه بیایم سفر وقتی داشتین راجب اومدن من تصمیم میگرفتین حرفاتون و شنیدم.. میدونم راجب منو تهیونگ و عشقمون چه فکری میکنید، لطفا از دورو بازیاتون دست بردارین دیگه
هوسوک کمی دهنش باز موند و با ناراحتی گفت: جونگکوکا نمیخواستیم برات نقش بازی کنیم یا گولت بزنیم فقط..
جونگکوک صداش و کمی بالا برد: فقط چی؟ منو خر فرض کردین اره؟ اهمیتی نمیدم چون همتون دارین قضاوتمون میکنید.. نمیدونین چی بینمون بوده فقط هرجوری که دوس دارین..
هوسوک حرفش و قطع کرد: بسه.. ما قضاوت نمیکنیم چیزی که میبینیم و میدونیم و میگیم.. امروز امروز تهیونگ حتی حاضر نشده نامجون و یونگی رو ببینه میفهمی یعنی چی؟
همه چی براش تموم شدس، ما میدونستیم اینجوری میشه بخاطر همین اونهمه بهت هشدار میدادیم و خواهش میکردیم سعی کنی فراموشش کنی
جونگکوک بی حرف به هوسوک نگاه کرد.. از فرط عصبانیت حتی دیگه صدای رعد و برقم نمیشنید
هوسوک با جدیت گفت: نمیخوادت اینو قبول کن
YOU ARE READING
Tosca
Fanfiction(Completed) couples: taekook, namjin genres: secret خلاصه: اصطلاح«توسکا» در زبان انگلیسی به «اشتیاق» یا «دلتنگی» ترجمه میشه و یک نوع افسردگی همراه با اشتیاق رو نشون میده که حاصل ناامیدی از عشقه... مثل وقتی که میدونی هیچ برگشتی در کار نیست اما باز هم...