part 22

145 22 30
                                    

تهیونگ بعد از چند دقیقه گریه کردن جونگکوک شروع به خوندن اهنگ مورد علاقش کرد و کاری کرد که دیگه گریه نکنه و تا اخرین دقیقه ی روز چهل و نهم روی حرفش موند و دیگه معشوق عزیزش رو به گریه ننداخت....

.

.

.

جیمین پالتوش رو روی مبل انداخت و مشغول بررسی اطراف شد..

این اولین بار بود که به خونه ی دوست پسرش میومد و گوشه گوشه ی اون خونه براش جالب بود و تازگی داشت..

چیزی از روی پاش رد شد و با تعجب به یونی نگاه کرد که خیلی راحت انگار که اینجا خونه خودشونه شروع به بازی و ورجه وورجه کرده بود و انگار که این محیط اصلا براش غریبگی نداشت...

یونگی سینی قهوه و بیسکوییت ها رو روی میز گذاشت و از پشت جیمین و در اغوش‌گرفت: خب جیمینا کی میخوای تشویقی منو بدی؟

جیمین که قلقلکش اومده بود خنده ای کرد و تو جاش‌ تکونی خورد و به یونگی نگاه کرد و گفت: خیلی خب چشمات و ببند تا تشویقیت و بگیری

یونگی چشماش و بست و جیمین لبای درشت و خوش فرمش و روی لبای دکتر مین گذاشتو چندبار دارکوبی بوسیدش

یونگی چشماش و اروم باز کرد و با تعجب گفت: همین؟

جیمین: هوم؟

یونگی: همین؟ یونی هم با این گول نمیخوره آشتی ‌کنه

جیمین خواست بگه رابطشون هنوز اونقدر پیشرفت نکرده.. که یونگی خودش اینبار جلو اومد و با چشمای بسته لبای جیمین و تو دهنش برد و از همون اول خیلی فرانسوی وار شروع به بوسیدنش کرد

بعد از چند ثانیه، چشمای جیمین هم خود بخود روی هم افتاد و هر دو به لب و زبونشون اجازه دادن تا با پیشروی و حس کردنِ بیشتر طرف مقابل براشون لذت وصف نشدنی ای رو به ارمغان بیاره...

یونگی زبونش و روی دوتا گوشت قلوه ای کشید و بعد از چشیدن دهنش و بازی با زبون جیمین، نوبتی لباش و مکید

جیمین هم برای اینکه کم نیاره هر چند ثانیه یکبار یه مک کوچیک به لب یونگی‌میزد اما حقیقتا پا به پای دکتر مین پیش رفتن تو این قضیه خیلی براش سخت بود

یونگی چند دقیقه ای رو خوب مشغول خوردن لبای خوشمزش شد و بعد که جیمین به نفس نفس افتاد، سرش رو عقب برد و گفت: تشویقی خوشمزه ای بود الان دیگه باید قهومون و بخوریم

جیمین دستی روی لبای خیسش کشید...

دیگه همو نمیبوسیدن ولی عجیب هنوز حرکت و گرمای لبای یونگی رو حس میکرد

یونگی سرخوشانه یونی رو صدا زد و همزمان با نوشیدنِ قهوش، به بازی با توله گربه ی جیمین پرداخت و هر چند دقیقه یکبار لبخند ژکوندی تحویل دوست پسر شیرینش میداد

ToscaOnde histórias criam vida. Descubra agora