part 38

428 33 83
                                    


صبح فردا تهیونگ با صدای ریز و آهسته ی گریه ی یکی از فرشته کوچولو هاش از خواب بیدار شد و به آمیل نگاه کرد که مدام اشک میریزه و آروم آروم نق میزنه

خنده ای کرد و به سمتش رفت: چیشده دوباره آمیل؟

آمیل با دیدن پدرش تند تند دستهاش و بالا پایین کرد تا زودتر نجات پیدا بکنه

تهیونگ با دیدن بال سفید کوچولوش که زیر کون کوچولوترش گیر افتاده بود، خنده ای کرد و پسرش رو بغل گرفت: اشکال نداره دیگه گریه نکن از فاجعه نجات پیدا کردی.. تقصیر خودت نیست میدونی زیادی به جونگکوک بردی بالت کوچولوعه کونت..

با دیدن جونگکوک ساکت شد و خندید

جونگکوک باسن همسرش و اسپنک کرد: بال من کوچولوعه؟

تهیونگ سر فرشته کوچولوش و به شونش تکیه داد و دستش و دور کمر جونگکوک پیچید و بوسه ای روی لبهاش گذاشت: ولی کونت بزرگه نگران نباش

جونگکوک مشتی به سینه ی تهیونگ زد: بالهام و به این بزرگی نمیبینی؟ حتی روی زمین کشیده میشه

تهیونگ: جونگکوکی بال همه ی فرشته ها رو زمین کشیده میشه اصلا چون این مدلیه فرشته کوچولو هامون دم به دقیقه با فاجعه ی بال گرفتگی روبرو میشن

جونگکوک چشماش و ریز کرد و فحشی زیرلب داد: مال خودتم همچین بزرگ نیست

و همین موقع تهیونگ بالهای سفیدش و بلند کرد و بخاطر بزرگیش اتاق در سایه فرو رفت و آمیل کوچولو دهنش از عظمت پدرش باز موند و جونگکوک چشمی چرخوند...

تهیونگ دوباره لبهاش و بوسید: رفتی پیش دنیل؟

جونگکوک: اره رفتم یه سر به اون احمق زدم.. احمق.. یجوری خودش و وقف دخترش کرده که انگار..

تهیونگ: انگار چی؟ اینکه بالاخره دخترش و قبول کرده و حالا همو دارن خیلی خوبه

جونگکوک: نه این افتضاحه باید ببینیش که چطور تموم خوشیای دنیا رو از یاد برده... مشروب نمیخوره با کسی نمیخوابه یه پارتی نمیره حتی شک دارم این بشر بتونه کسی رو ببوسه

تهیونگ خندید و در حالی که سعی داشت آمیل کوچولو رو روی تخت بگذاره تا لباسای خودش و عوض کنه، گفت: میتونه فقط باید حسابی سعی کنی و یه آدم خوب براش پیدا کنی و سمت اون هولش بدی

جونگکوک به آمیل که مثل به کنه دست تهیونگ و چسبیده بود و ازش کنده نمیشد نگاه کرد و به طرفشون رفت و پسرش و از شکمش بلند کرد و روی شونه اش گذاشت و یدونه در کونی هم نثارش کرد و رو به تهیونگ گفت: نمیدونی اول صبح زیادی لوسه بغلش کنی تا اخر شب نمیاد پایین؟

تهیونگ شلوارش و عوض کرد و زود سراغ پیرهنش رفت: بالش زیر خودش گیر کرده بود داشت گریه میکرد باید چیکار میکردم؟

ToscaWhere stories live. Discover now