part 28

131 20 24
                                    


دیگه کم کم سرم هم گیج میرفت و چیزی از این دنیای خاکستری و صداهای گنگ نمیفهمیدم، دست و پام یخ زده بود و بدنم میلرزید... دوباره شروع شد، تو نیستی تن منم بیشتر از هر وقت دیگه ای به تنت و آغوشات معتاده و الان میخوام تا جایی که میتونم فریاد بکشم

من یبار دیگه بی تو تاب نمیارم برگرد نذار جوونمرگ بشم عشق من برگرد زودتر الانه که قلبم از دوری چند ساعتمون بترکه

برگرد خواهش می...

همین لحظه صدای زنگ در بلند شد

با هول جوری از جام بلند شدم که هنوز چند قدم برنداشته بودم، پام به چیزی پیچ خورد و با سر به زمین خوردم اما بی‌توجه به اون ضربه و زمین خوردن از جا بلند شدم دوباره به سمت در دوییدم

هیچ ایده ای ندارم چطوری تونستم خودمو به در برسونم و بازش کنم اما مهم نبود تا وقتی که تو پشت در باشی هیچ چیز اهمیتی نداره...

با دیدنت انگار دوباره جون تازه ای بهم بخشیدن، خودم و تو بغلت پرت کردم و بوی بهشتیت رو به ریه هام دعوت کردم.. آ

خیش زندگی من دوباره بهم برگشت

آرامش من تو بغلم بود و حالا دوباره همه چیز به نرمال بودن برمیگشت..

سردردم خوب شد، دل دردم خوب شد، دیگه تهوع نداشتم، حتی سرگیجه و پایی که پیچ خورده بود رو هم حس نمیکردم

تو اینجا تو بغلم بودی دیگه هیچ چیزی اونقدر اهمیت نداشت که خوشحالیمو بهم بزنه

صدای نامجون هیونگ و سوکجین هیونگ رو از پشت سرم شنیدم

و بعد صدای دوستداشتنیت تو گوشم پیچید: ببخشید که نگرانت کردم وصله ی جون

ناخوداگاه اشکام سرازیر شد و خودمو بیشتر بهت چسبوندم: اشکال نداره تقصیر منه زیادی لوس شدم

حس لبای گرمت روی شقیقم باعث شد میون اشکام لبخندی به لبام بیاد و دلم از بودنت آروم بگیره

.
.
.

راوی

جین: همیشه اینجوری ازش استقبال میکنی؟ نیم ساعت طول کشید تا تهیونگ بتونه بیاد تو به ما سلام بده

جونگکوک: هیوونگ بسه انقدر خجالتم نده من خب فقط دلتنگش شده بودم همین

نامجون: تهیونگ همیشه انقدر دیر میای خونه؟ نمیخوام از کارت یا چیزی ایراد بگیرما فقط از بعد از اون قضیه ی دزدی که اومده بود زیاد به این خونه اعتباری نیست اگه معمولا کارت طول میکشه بگو که تو این ساعتا بیایم پیش جونگکوک

تهیونگ: نه هیونگ حقیقتش قرار بود خیلی زودتر از اینا برگردم اما کارها یه طوری پیش رفت که دست خودم نبود.. مجبور بودم بمونم

ToscaWhere stories live. Discover now