part 21

177 24 73
                                    

تهیونگ اخرین بوم رو هم توی کارگاه جا داد و با ذوق به جونگکوک نگاه کرد و منتظر موند، جونگکوکیه با استعداد و هنرمندش دست به قلم بشه...

جونگکوک از ذوقِ تهیونگ سر شوق اومد و گشتی توی کارگاه زد و بعد از برداشتن یه سری از وسایلش، روی صندلی نشست و دستی به بوم سفید کشید و زمزمه کرد: بهت قول میدم زیباترین نقاشی هستی رو روی تو بکشم

تهیونگ با شنیدن زمزمه ی معصومانه ی جونگکوک، خندید و چشمای قلب قلبیش خودش رو نشون داد..


تهیونگ: من اینجا بشینم حواست پرت نمیشه؟ میتونی نقاشی کنی؟

جونگکوک خنده ای سر داد: تو اگه اینجا نباشی نمیتونم نقاشی کنم چون همیشه حواسم به تو پرته فرشته ی من

تهیونگ لبخند مستطیلیش و زد و جونگکوک همونطور که برای لبخندش ضعف کرده بود، قلمو رو روی بوم به حرکت دراورد ...

تهیونگ: حالا بگو ببینم چی میخوای بکشی؟

جونگکوک با لبخند گفت: تو رو

تهیونگ آهی کشید: من و زیاد کشیدی یه چیز خوشگلتر بکش مثلا یه باغ پر از گل یا یه اتاق پر از بچه..

جونگکوک پوزخندی زد و گفت: متاسفم برای من هیچ چیزی زیباتر از چهره ی محبوبم نیست...


تهیونگ: عکس منو قراره بذاری تو نمایشگاه؟


جونگکوک: مگه دیوونم؟ اونجوری فقط تعداد ادمایی که عاشقت میشن و زیاد میکنم، البته ایده ی بدی هم نیست میتونم به بقیه نشون بدم چه جواهری دارم و اونا از چی محرومن


تهیونگ به حسادت جونگکوک خندید و گفت: راستی کی میخوای کار تو رستوران و دوباره شروع کنی؟

جونگکوک مکثی کرد و متعجب به تهیونگ گفت: چی؟

تهیونگ:‌ مگه همیشه آشپزی و بیشتر از بقیه ی کارها دوست نداشتی؟

جونگکوک: داشتم دیگه ندارم، امکان نداره سر این یکی کوتاه بیام پس مجبورم نکن... تهیونگ من دلم میخواد تو این مهلت چهل و نه روزه تمام فانتزیام و باهام انجام بدی پس وقت واسه کارهای اضافی ندارم


تهیونگ: من برای هیچ کاری مجبورت نمیکنم عزیز من اگه دوست نداری نقاشی نکش ولی من مطمئنم تو عاشق اینکاری بخاطر همین...

جونگکوک حرفش و قطع کرد: مجبورم نکردی.. راستش هنوزم اشپزی رو دوس دارم اما بیشتر از اون دلم میخواد با تو وقت بگذرونم پس فعلا اشپزی تعطیله


تهیونگ: یعنی قرار نیست برای منم اشپزی کنی؟

جونگکوک با صدای بلندی خندید: آشپزی؟؟ تو جونمم بخوای برات میدم

ToscaWhere stories live. Discover now