part 32

144 18 62
                                    


جیمین نگاهی به دوس پسرش انداخت و با تعجب به پایین شلوار یونگی نگاهی انداخت و سکسکه ای زد و دوباره به صورت یونگی و دوباره متعجب تر از قبل به شلوارش نگاه کرد و گفت: یونگیا

یونگی:‌ جانم؟

جیمین: چرا دودولت سبز شده؟ چی خوردی مگه؟

یونگی کمی به پسر که گونه هاش قرمز بود نگاه کرد و گفت: جیمینا مگه قول نداده بودی دیگه مست نکنی؟

جیمین: چرا جوابمو نمیدی؟

یونگی: جیمینا چیزی سبز نشده اینی که میبینی شیشه ی سوجوعه که تو دستمه

جیمین به شیشه ی سبز رنگ تو دست یونگی که حالا بالا آورده بودش نگاهی کرد و هینی کشید: چرا کندیش؟ برش گردون سرجاش

یونگی آهی کشید و سر جیمین و به خودش تکیه داد: باشه چیزی نیست داد نزن برش میگردونم سرجاش

جیمین: اره باید برش‌ گردونی حتی با اینکه سبز شده من هنوز حاضرم بخورمش

مونبیول متعجب به میز نگاهی انداخت و گفت: چیو جیمینا اینجا چیز سبز نداریم.. چیو میخوای بخوری؟

یونگی هول شده دستش و جلوی دهن جیمین نگه داشت و رو به مونبیول گفت: هیچی مست کرده داره چرت و پرت میگه دوباره

جیمین با زور و تقلا دست یونگی رو کنار زد و گفت: برو اونور دیو سبز بیریخت با دوس پسرم چیکار کردیییییی؟ هاان؟

یونگی: فایده نداره پاشو جیمینی باید برگردیم خونه

جیمین: نه نمیخوام کمکککک یه دیو سبز میخواد منو بدزده

یونگی پوفی کشید و دستاش و دو طرف صورت جیمین گذاشت: جیمینا آروم باش عزیزم منم یونگی نگام کن.. بیا برگردیم خونه باید استراحت کنی

جیمین کمی با چشمای ریز شده به یونگی نگاه کرد و با شناختنش گفت: بریم

یونگی زودتر دوس پسرش و بلند کرد و پالتوش رو پوشوند تا قبل از یه آبروریزی جمع رو ترک کنن..

و همه چیز خوب پیش رفت و حتی خداحافظی هاشون هم کرده بودن که یک مرتبه جیمین با صدای داد مانندی که از نظر خودش یه حرف درگوشی بود، به یونگی گفت: ددی امشب هم میخوای منو به تخت ببندی و شلاقم بزنی؟

یونگی با چشمای درشت شده دست جیمین و گرفت و دنبال خودش کشوند و حتی به عقب نگاه هم ننداخت

و بقیه ی افراد دور میز هم با شنیدن اون حرف جیمین چشماشون گرد شده و به هم دیگه نگاهی انداختن

یونگسان: فاک اصلا فکرشم نمیکردم انقدر منحرف و کینکی باشن

هوسوک: من فکرش و نمیکردم جیمین وایسه یکی شلاقش بزنه

ToscaWhere stories live. Discover now