جیمین نگاهی به دوس پسرش انداخت و با تعجب به پایین شلوار یونگی نگاهی انداخت و سکسکه ای زد و دوباره به صورت یونگی و دوباره متعجب تر از قبل به شلوارش نگاه کرد و گفت: یونگیایونگی: جانم؟
جیمین: چرا دودولت سبز شده؟ چی خوردی مگه؟
یونگی کمی به پسر که گونه هاش قرمز بود نگاه کرد و گفت: جیمینا مگه قول نداده بودی دیگه مست نکنی؟
جیمین: چرا جوابمو نمیدی؟
یونگی: جیمینا چیزی سبز نشده اینی که میبینی شیشه ی سوجوعه که تو دستمه
جیمین به شیشه ی سبز رنگ تو دست یونگی که حالا بالا آورده بودش نگاهی کرد و هینی کشید: چرا کندیش؟ برش گردون سرجاش
یونگی آهی کشید و سر جیمین و به خودش تکیه داد: باشه چیزی نیست داد نزن برش میگردونم سرجاش
جیمین: اره باید برش گردونی حتی با اینکه سبز شده من هنوز حاضرم بخورمش
مونبیول متعجب به میز نگاهی انداخت و گفت: چیو جیمینا اینجا چیز سبز نداریم.. چیو میخوای بخوری؟
یونگی هول شده دستش و جلوی دهن جیمین نگه داشت و رو به مونبیول گفت: هیچی مست کرده داره چرت و پرت میگه دوباره
جیمین با زور و تقلا دست یونگی رو کنار زد و گفت: برو اونور دیو سبز بیریخت با دوس پسرم چیکار کردیییییی؟ هاان؟
یونگی: فایده نداره پاشو جیمینی باید برگردیم خونه
جیمین: نه نمیخوام کمکککک یه دیو سبز میخواد منو بدزده
یونگی پوفی کشید و دستاش و دو طرف صورت جیمین گذاشت: جیمینا آروم باش عزیزم منم یونگی نگام کن.. بیا برگردیم خونه باید استراحت کنی
جیمین کمی با چشمای ریز شده به یونگی نگاه کرد و با شناختنش گفت: بریم
یونگی زودتر دوس پسرش و بلند کرد و پالتوش رو پوشوند تا قبل از یه آبروریزی جمع رو ترک کنن..
و همه چیز خوب پیش رفت و حتی خداحافظی هاشون هم کرده بودن که یک مرتبه جیمین با صدای داد مانندی که از نظر خودش یه حرف درگوشی بود، به یونگی گفت: ددی امشب هم میخوای منو به تخت ببندی و شلاقم بزنی؟
یونگی با چشمای درشت شده دست جیمین و گرفت و دنبال خودش کشوند و حتی به عقب نگاه هم ننداخت
و بقیه ی افراد دور میز هم با شنیدن اون حرف جیمین چشماشون گرد شده و به هم دیگه نگاهی انداختن
یونگسان: فاک اصلا فکرشم نمیکردم انقدر منحرف و کینکی باشن
هوسوک: من فکرش و نمیکردم جیمین وایسه یکی شلاقش بزنه
YOU ARE READING
Tosca
Fanfiction(Completed) couples: taekook, namjin genres: secret خلاصه: اصطلاح«توسکا» در زبان انگلیسی به «اشتیاق» یا «دلتنگی» ترجمه میشه و یک نوع افسردگی همراه با اشتیاق رو نشون میده که حاصل ناامیدی از عشقه... مثل وقتی که میدونی هیچ برگشتی در کار نیست اما باز هم...