یونگی کمربند جیمین رو باز کرد و سرش و روی شونش گذاشت و دستش و زیر زانوهاش انداخت و اروم به سمت اپارتمانش رفتبه داخل که رسیدن با اینکه نمیخواست ولی مجبور بود جیمین رو زمین بذاره و بیدارش کنه چون رمز در و بلد نبود، اما مشکل اینجا بود که جیمین تو دنیای دیگه ای بسر میبرد ...
یونگی: جیمینا صدامو میشنوی؟ بگو رمز در چیه.. نگاه کن جلو در موندیم چون من رمز عبور و نمیدونم بیا خودت واردش کن
جیمین یه پلکش و باز کرد و با اخم به اطراف و نور شدیدی که تو چشماش میخورد، نگاه کرد و بعد رو به یونگی گفت: تو که هنوز اینجایی
یونگی: اومدم برسونمت
جیمین: خب دیگه برو
یونگی: رمز در و بزن برو داخل من خیالم راحت شه بعد میرم
جیمین مشکوکانه پرسید: رمز خونمو میخوای چیکار؟
یونگی پوفی کشید و گفت: جیمینا منم یونگی دوست پسرت
جیمین: دروغ نگو تو دوست پسرم نیستی تو یونگی ای
یونگی: جیمین عزیزم رمز عبور و بزن ساعت یکه شبه ولی هنوز درست حسابی نخوابیدی فردا شش صبح چجوری میخوای پاشی اماده بشی بری سرکار؟
جیمین: منو دعوا نکن
یونگی: دعوات نمیکنم.. تازه ممکنه غذای یونی هم تموم شده باشه ها بگو رمز عبور چیه نباید بچه رو زیاد تنها بذاری
جیمین نگران گفت: اره راس میگی بچم تنهاس زودتر در و باز کن
یونگی: رمز عبور چیه؟
جیمین اعداد و سه بخش کرد و گفت: ۹..۱۲..۹۳
یونگی خوشحال بسمت در خیز برداشت ولی قبل ازینکه رمز و وارد کنه شوکه به طرف جیمین برگشت و کمی خیره خیره نگاهش کرد و بعد گفت: اینکه تاریخ تولد منه
جیمین چرتش پرید و گفت: چی گفتی؟
یونگی: رمز عبور در تاریخ تولد دکتر مینه
جیمین لبخند خوشگلی زد و گفت: معلومه
یونگی کمرش و گرفت و گفت: چرا رمز عبور و تولد دوس پسرت گذاشتی؟
جیمین سرش و به در تکیه داد و چشماش و ریز کرد و به یونگی نگاه کرد و گفت: چون اون مهمترین ادم زندگیمه
و ثانیه ی بعد یونگی ای که از جواب جیمین تو دلش کیلو کیلو قند اب میشد، لباش و به لبای جیمین چسبوند و شروع به بوسیدن دوس پسر کیوت و شیرینش کرد و حتی براش مهم نبود جیمین باهاش همکاری نمیکنه فقط و فقط براش رازی که از جیمین فهمیده و جواب ناخوداگاهی که تو مستی ازش شنیده بود، اهمیت داشت
YOU ARE READING
Tosca
Fanfiction(Completed) couples: taekook, namjin genres: secret خلاصه: اصطلاح«توسکا» در زبان انگلیسی به «اشتیاق» یا «دلتنگی» ترجمه میشه و یک نوع افسردگی همراه با اشتیاق رو نشون میده که حاصل ناامیدی از عشقه... مثل وقتی که میدونی هیچ برگشتی در کار نیست اما باز هم...