part 17

217 28 103
                                    


سوبین: دارم بهت میگم تهیونگ هم ازت میخواد به زندگیت ادامه بدی.. به بیراهه نرو ازت خواهش میکنم به حرف من گوش نمیدی به حرف تهیونگ گوش بده... بیا برگردیم

جونگکوک با اخم و تردید سر جاش ایستاد... اول تهیونگ و از زندان نجات میداد بعد هم به فکری به حال تغییر دادن سرنوشتش میکرد

وقتیکه یونجون با ابلیس پیر از خرابه ها بیرون اومدن، سوبین ملتمسانه تو گوش جونگکوک زمزمه کرد: تو رو به جون تهیونگت قسم میدم تو رو به خدا جونگکوک حداقل فقط به این حرفم گوش بده، مهم نیست چی بگن و چه وعده ای بدن قبول نکن روحتو به شیطان بفروشی وگرنه بعدش فقط سیاهی و سیاهیه به جلال پروردگارم قسم میخورم که حقیقته و بعد از اون کار دیگه حتی نمیدونی عشق یعنی چی..

جونگکوک با تعجب از سوبین پرسید: شیطان؟

صدای یونجون بلند شد: درسته جونگکوک .. پدربزرگ عزیزم سرورم لوسیفر حاضر شدن بهت کمک کنن و بخاطر تو تا اینجا اومدن

جونگکوک کمی ترسیده به اون موجود و شاخ های گدازه ای رو سرش و تاج بلند و زشتش که انگار از اسکلت انسان ساخته شده بود، نگاهی انداخت و گفت: مطمئن نیستم بتونه کمکم کنه

لوسیفر خندید...

صدای خندش به صدای گریه ی عجیب و غریبی شباهت داشت، فقط از کش اومدن لبهاش میشد تشخیص داد که داره میخنده

لوسیفر: ای جوان مطمئن باش تو کل اسمون و طبقه هاش هیچ کسی رو پیدا نمیکنی که بتونه کمکت کنه و به معشوقت برسونتت بغیر از من

جونگکوک: واقعا میتونید تهیونگ و ازاد کنید؟

لوسیفر نیشخند مرموزانه ای زد: البته به راحتی ازادش میکنم و شما دوتا میتونید با هم باشید

جونگکوک: برای اینکار من باید براتون چیکار کنم؟

لوسیفر: راجب اون، خواسته ام رو الان نمیگم.. خواستم و چهل و نه روز دیگه بهت میگم قبوله؟

جونگکوک اخم کرده گفت: خب من اگه ندونم خواستتون چیه چطوری باهاش موافقت کنم؟

لوسیفر: فکر کن این بهاییه که برای عشقت میدی.. میتونم برات به ایزد یزدان قسم بخورم که بعد از قراری که با من میبندی دیگه هیچوقت عشقت و توی زندان نمیندازن..

تهیونگ تا اخر عمرش بدون عذاب و تاوان دادن زندگی میکنه، شما دوتا هم به محض ازاد شدنش میتونید باهم از اینجا برید فقط باید چهل و نه روز دیگه به اینجا برگردی تا معاملمون و کامل کنیم.. قبوله؟

سوبین ترسیده دستاش و روی دست جونگکوک گذاشت و شروع به حرف زدن کرد تا متوقفش کنه، یونجون هم برعکس اون سعی در تحریک کردن جونگکوک برای قبول کردن معامله داشت....

ToscaOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz