همه چیز در هاله ای از ابهام بود. سهون نه به ابراز علاقه سانگ هو قلبا ایمان داشت و نه به قولش اعتمادی. بهرحال نمی توانست با دست روی دست گذاشتن خودش را از بین ببرد و تا اخر حسرت بخورد. او نیز لیاقت یک زندگی ارام و راحت صرفا با سانگ هو نه شاید با فرد دیگری را داشت.
-امیدوارم نکن.
سهون سرد به زبان اورد و سعی کرد خودش را با خوردن غذای رنگین مقابلش مشغول نشان دهد.
-امیدواری نیست، بهت قول میدم کاری کنم تا ببینیش.
سهون نیم نگاهی به سانگ هو انداخت. او فرمانده محافظان امپراطوری بود و همچنین تا زمانی هم به عنوان محافظ شخصی نزد امپراطور خدمت می کرد.
چه شد که کارش به انجا کشید؟ منظور هردواشان بود. هردو روزی از افراد رده بالای دربار محسوب می شدند. سهون نیمی از عمرش را در خدمت کای بود همینطور هم سانگ هو اما حالا هردو در کلیسایی متروکه گیر افتاده بودند و سهون با خودش فکر می کرد دقیقا چند روز است که همین تکه لباس را به تن دارد.
بعد از شورش و اتفاقاتی که افتاد همه چیز عوض شده بود.
***
با طلوع افتاب هر دو مرد خود را ناتوان از بلند شدند دیدند. تحرک های نیمه شبشان تاثیر بسزایی در این مسئله داشت. پرده های سفید رنگ اتاق با حرکت باد به رقص در امده و پرتوی خورشید بدون هیچ تقلایی بر سطح زمین و دیوار ها پاشیده می شد.
-بیداری؟
کای خیره به سقف زمزمه کرد، البته امیدی نداشت کیونگسو جوابش را دهد ولی مرد دیگر نیز چون او بیدار بود و خیره به نقطه ای.
-اره.
کای در جا غلطی زد و کیونگسو را از پشت بغل کرد.
-حالت خوبه؟
-هومم
کمر برهنه کیونگسو به سینه لخت امپراطور برخورد کرد و سرمای انی جای خودش را به گرمایی لذت بخش داد.
-امروز باید برگردیم؟
کیونگسو با نگرانی پرسید. با اینکه کای روز قبل موافقت کرده بود تا چند روز بمانند ولی کیونگسو احساس می کرد چیزی این وسط درست نیست و شده بخاطر امور مملکت کای از تصمیمش منصرف خواهد شد. این قلب مرد را به درد می اورد.
-به کیوهیون اطلاع دادم به احزاب گوشزد کنه تا گزارشات رو به صورت کتبی بدستم برسونن و از برگذاری هر نوع جلسه ای خودداری بشه پس نه نیاز به برگشت نیست عشق من.
کیونگسو نفسی از سر اسودگی کشید و سعی کرد قلبش را به این اغوش گرم بدهد.
یک روز در اغوش گرفتن سرورش را در محالات می دید چه برسد بخواهند شب را اینطور تا صبح سحر کنند.
YOU ARE READING
IQUELA
Historical Fictionایکوالا 🛡 کاپل←کایسو، کایهون ژانر←تاریخی، رومنس، درام، اسمات به قلم نارکو ✍️ 1 #Jongin در سرزمینی دور به نام ایکوالا ،فرمانروایی کای بزرگ جریان داشت. یک روز از روز ها به مناسبت به دنیا امدن دومین فرزند کای کبیر جشنی در عمارت خشخاش برگزار شد. رقاص...