Part 32

195 61 6
                                    

طولی نکشید که میان این بحث کیوهیون سراسیمه سمت امپراطورش امد.

-سرورم

ادای احترام کرد و سر بالا اورد.

-چی شده؟

کیوهیون نامه ای که از وزیر ارشد لی لیم دریافت کرده بود را با احترام در دستان کای قرار داد.

-نامه ای از درباره سرورم.

کیونگسو کنجکاو به کای که شروع به خواندن نامه کرده بود نگاه کرد. چهره جانانش هر لحظه جدی تر میشد.

"درود به فرستاده الهه، امپراطور پنج کشور.

از اینکه مصدق اوقاتتون میشم عذرخواهم اما موضوع مهمی وجود داشت که می بایست هرچه زودتر با شما در میان بگذارم.

سرورم امیدوارم گستاخیم را ببخشید ولی وزیر جنگ قرار نیست به همین راحتی کناره گیری کند ان هم بخاطر یک خائن همانطور که می دانید ایشون یکی از ستون های مهم سلطنت هستند.

سرورم، امیدوارم به خوبی مراقب خائن کشورمون باشید و قطعا تدبیری برایشان پیشه کردید که به نفع همه مردم ماست. همراهی شما و اکیرا شاهزاده فوکوشی می تواند پایه های سلطنت را استوار و شایعه هایی که در کشور می پیچد را خاموش نماید. به عنوان فرستاده الهه ایکوالا و کسی که به تمام قوانین اگاه است باید بدانید که تند خو و تک رو در میان مردم کم نیست و ان ها همه منتظر کوچیک ترین اشتباه از سمت شما اند تا دوباره انگ همجنسبازی به شما بزنند.

به امید زندگی طولانی و رحمت بیشتر از سوی خدا بر سلطنت امپراطور بزرگ، کای"

-اتفاقی افتاده؟

کیونگسو خیره به کای این را گفت و منتظر پاسخی از سمت او شد.

-بیا امشب رو کنار هم بگذرونیم همونطور که تو میخوای.

قلب نگران کیونگسو ارام گرفت و لبخند زد.

-می پرستمت.

انگشت کای روی لبانش قرار گرفت.

-هیس! دوباره کفر گویی نکن

کیونگسو شیرین خندید و سعی کرد غذاخوردنش را زودتر تمام کند.

اسمان تاریک شب که با ستاره های روشن مزین شده بود به ان دو سلام میگفت.

کای که متوجه نگاه خیره کیونگسو به اطراف شد گفت:

-اینجا رو دوست داری؟

کیونگسو بی توجه به عواقبش سرش را تکان داد و به چشمه اب خیره شد.

-پس اینجا برای تو.

با چشمان درشت سمت کای برگشت.

-چی داری میگی؟ این امکان نداره.

کای با چشمانی که در ان شیفتگی موج می زد به کیونگسو خیره شد.

-اینطور نگاهم نکن.

IQUELADonde viven las historias. Descúbrelo ahora