Part 28

311 88 41
                                    


نامه های اداری را تمام کرد و دستوراتش را نوشت. سهون را مرخص کرده بود برای همین خودش مجبور به سابیدن جوهر شد. انگشتان کشیده اش بخاطر بی دقتی به سیاهی می زدند. اخم درهم کشید.

-سهون

سهون معمولا بیرون از اقامتگاه می ماند و در صورتی که کاری برایش پیش می امد که اغلب دستورات خود کای بودند ندیمه جایگزین او می ایستاد.

وقتی ندیمه وارد اقامتگاه شد کای ابرویی بالا انداخت.

-سهون هنوز کارش رو انجام نداده؟

کمی عجیب بود چون دستوراتی که به قصر داخلی و حرمسرا مربوط می شد را سهون به بانوان درباری میگفت چرا که خودش اجازه شرفیابی در خدمت معشوق ها را نداشت.

ندیمه تعظیم کرد و با پارچه ای مشغول تمیز کردن دستان سرورش شد.

-خیر قربان هنوز برنگشتن.

کای دستانش را عقب کشید و از پشت میز بلند شد.

-یکی رو دنبالش بفرست.

از اقامتگاه خارج شد و پشت سرش محافظان راهی شدند.

-سانگ هو رو بین شما نمی بینم!

محافظان متوقف شدند و سر به زیر انداختند. یکی از بین ان ها جرئت کرد حرفی به میان اورد:

-ایشون با عجله به سیاه چال رفتند.

همه امروز عجیب رفتار می کردند. از سهون گرفته تا سانگ هو... البته قصدش را داشت به ملاقات کیونگسو برود. تا جایی که یادش می امد سانگ هو وظیفه تنبیه وزیر را برعهده داشت و باز هم تا الان می بایست کارش را تمام کرده باشد.

تخت روان را اورده اند و کای با ذهنی درهم رویش نشست. روبروی سیاه چاله متوجه ازدحام خدمتکاران و نگهبانان شد. با ورودش همه از ترس عقب کشیدند. ابروانش درهم گره خورده بود. بدش می امد در قصر خبری باشد و او هیچ نداند.

از پله های سنگی پایین رفت و در راهرو تاریک سانگ هو را دید. روی زمین نشسته و شانه هایش لرز گرفته بودند.

-اینجا چه خبره

صدایش در سیاه چاله طنین انداخت و سانگ هو را مجبور به ایستادن کرد. اول قصد بازخواست داشت ولی وقتی جسم غرق در خون سهون را دید احساس کرد قلبش ایستاده و روحش از تنش فرار کرده. با عجله و بدون توجه به وقار شاهی اش سمت سهون رفت.

-پزشک دربار رو بیارید!!

اول تن خسته سهون را در اغوش کشید. مهم نبود اگر تنپوش زرینش غرق خون شود. سهون نفس می کشید اما کم... زنده بود اما تا مرگ فاصله ای نداشت.

طولی نکشید که پزشک وارد شد. کای از جا بلند شد تا پزشک دسترسی بیشتری داشته باشد. اطراف را نگاهی سرسری انداخت تا علت حال سهون را پیدا کند. فرد دیگری نیز وجود داشت. برخلاف سهون کسی دورش را نگرفته یا نگرانش نبود...

IQUELAOù les histoires vivent. Découvrez maintenant