Part 34

218 64 2
                                    

دزیره ناباورانه به زمین خیره شد.

-میخوام ببینمش

-فراموش کردی چی گفتم؟ نمیشه اون دید.

کیونگسو مایل بود تا دستانش را روی شانه های جانانش بگذارد و از تنش های درونی اش کم کند اما در حضور ملکه اینکار جایز نبود.

-بابتش معذرت می خوام

دزیره سرش را پایین انداخت.

-بابت اینکه ذره ای بهت شک کردم

کای تنها توانست اهی بکشد و تن رنجور همسرش را بغل کند. اشاره ای به کیونگسو کرد و به او فهماند می خواهد تا بیرون دزیره را همراهی کند. کیونگسو سر تکان داد و روی تاب نشست.

تاب را تکان داد و با خودش فکر کرد؛ تا پیش از این رقبای عشقی زیادی داشت. گاها می ترسید سهون باشد و گاهی ملکه اما حالا ته قلبش ایمان داشت جز خودش کسی در قلب امپراطور لانه نکرده. همین به او انرژی مضاعفی میداد و باعث پدیدار شدن لبخند بر لبانش می شد.

از روی بالکن رفتن ملکه را دید و بعد از ان برای سرورش دست تکان داد. کای لبخندی زد.

-مراقب باش نیوفتی

***

اگر چه در قصر زمزمه رسوایی بود اما خارج از ان مردم بی هیچ دغدغه ای می رقصیدند و شادی می کردند.

سهون به حرف سانگ هو گوش داده بود وگرنه دلیلی نداشت لباس زنانه به تن کند و طوری قدم بردارد انگار که سانگ هو ایمای اوست.

هرگز در مخیلش نمی گنجید بلا هایی که سر کیونگسو اورده سر خودش هم بیاید. پوشیدن لباس زنانه یک ننگ بود و ایمان داشت اگر سانگ هو او را به خواسته اش نرساند قطعا جنازه اش را تحویل خواهد داد.

راه رفتن میان شلوغی بازار و شنیدن فریاد مردمانی که نام ملکه را فریاد می زنند و برایش عمر طولانی می خواهند سهون را به درون قصر می برد. زمانیکه تمام این تدارکات توسط خودش محیا می شد و همیشه پرهیبت ترین جشن ها را می گرفت.

سهون روزی سوگلی امپراطور به شمار می رفت. کسی از کارهایش ایراد نمی گرفت. اگر میخواست شام را گوشت و الو سرو کنند کسی چیزی نمی گفت. اگر رنگ پرده ها را عوض می کرد یا حتی اگر تزئینات باغ را بهم می ریخت کسی جرئت حرف زدن نداشت. قصر روی انگشت کوچک سهون می چرخید.

حتی معشوق های سابق نیز برای انتخاب لباس هایشان پیش او می رفتند. سهون گمان می برد این همه توجه و عزتی که از سمت امپراطورش به او داده می شود از سر عشق است و هرشب در سرش رویاهایی می دید.

حالا داشت مخفیانه به مکانی می رفت که روزی خانه او بوده. احساس شرم داشت و دلش نمی خواست کسی متوجه حضورش شود فقط از دور امپراطور را ببیند و برود.

IQUELAWhere stories live. Discover now