part 38

182 51 0
                                    

***

(گذشته: اولین دیدار ملکه با سهون)

-به یک شرط؛ مثل قبل از راز بزرگ امپراطور محافظت کنی!

اگر می گفتند خردمند ترین ملکه ایکوالا بعد از بانو انی چه کسی است قطعا نام دزیره بر زبان می امد.

اگر می گفتند وفادار ترین خادم سلطنت کای کبیر که بود کسی حرفی نمی زد.

سهون در خفا کارش را انجام می داد. سهون، همان لحظه که فهمید ادامه رابطه اش با امپراطور به ضرر ایشان تمام خواهد شد خود را عقب کشید.

اما عشق چیزی نیست که به راحتی به توان ان را فراموش کرد یا از بین برد.

-چرا باید اینکار انجام بدم سرورم؟

سهون سرش را بالا اورد و به چشمان ملکه خیره شد.

-اون خائن هنوز زندست و توی کاخ خشخاش زندگی میکنه. هیچ کس بهتر از تو وجود نداره که بتونم بهش اعتماد کنم. این کشور امادگی یه شورش دیگه رو نداره.

سهون فقط قصد داشت فرارکند اما اینبار بدجور گیر افتاده بود. مشتش را روی قلبش قرار داد و تعظیم کرد.

-انجام میشه بانوی من. اما می تونم قبلش دو سوال بپرسم.

ملکه منتظر نگاهش کرد و سهون سکوت او را جوازی برای ادامه صحبتش تلقی کرد.

-چطور من شناختید؟

سکوت ملکه باعث نمی شد سهون متزلزل و بیخیال پاسخ شود ملکه نیز این را فهمید بنابراین با خونسردی جواب داد:

-من می دونستم تو زنده ای. سانگ هو به اجازه من تورو از قصر خارج کرد.

سهون لحظه ای ترسید. با خودش فکر کرد نکند ملکه از سوقصد او با خبر شده است.

-چ... چرا اینکار کردید؟

-برای اینکه استراحت کنی. برای اینکه لیاقت ارامش داشته باشی. تو از خودت برای امپراطور میگذری. اگر هوا کم باشه تو نفس نمی کشی تا اون بیشتر نفس بکشه. اگر غذا کم باشه تو نمی خوری تا اون بیشتر بخوره. از اول ازدواجم با کای تا الان تو کنارش بودی. کای حضورت رو نمی دید. هم تو به استراحت نیاز داشتی و هم امپراطور نیاز داشت تا بدونه چه الماسی رو از دست داده.

زبان سهون در دهانش نمی چرخید. باید متشکر می بود؟ اینکار ملکه فقط عذاب وجدانش را دو برابر کرد. با صدایی لرزان پرسید:

-و سوال دوم... چرا از من میخواید تا از کیونگسو مراقبت کنم؟

-این سوال توضیحات زیادی داره و توهم باهوش هستی و می فهمی. کشور ما در شرف جنگه. شورش و جنگ داخلی پایه های سلطنت رو سست کرد و تا ما به خودمون بیایم بقیه زمان زیادی دارن تا اسب بتازونن و وارد کشور بشن.

یولین، اولین دشمن ماست. به تازگی خبر دار شدیم که جاسوس های اون ها تا قصر هم نفوذ کردن. البته که امپراطور برای حل این مشکل راه حلی دارن اما چیزی که بیشتر از همه ایشون رو نگران میکنه کیو...همون مرده!

IQUELAWhere stories live. Discover now