chapter 3

5K 875 141
                                    

+مینجونا .....خیلی دلم برات تنگ شده بود
جونگوک دستای جیمینو بالای سرش قفل کرد و بهش نزدیک شد ضربان قلب جیمین شدت گرفت ....
×من جیمینم .....جونگوک...با توام
جونگوک با لپای گل انداخته و چشمای خمار هیچی نمی‌شنید
سرشو روی گردن جیمین گذاشت نفسای گرمش به گردن جیمین برخورد میکرد و جیمین حس میکرد بدنش هر لحظه داغ و داغ تر میشه .....و همه ی اینا باعث میشد زودتر از موعد بره تو هیتش!
عجیب بود که دلش میخواست به این سلطه تن بده هرم نفس های جونگوک گردنشو قلقلک میداد و قلبشو تسخیر میکرد اما عقل و منطقش اجازه نمی‌داد تسلیم این هوس بشه
×بلند شو از روم
جونگوک خیلی سنگین بود و حالا که مست بود مثل یه جنازه روی جیمین افتاده بود و از همیشه سنگین تر شده بود
×با توام کوک
جونگوک سرشو بلند کرد و بدون اینکه جوابی بده جیمینو‌ بوسید و مهر خاموشی به لباش زد جیمین با چشم های گرد شده و متعجب به کوک نگاه میکرد انگار تو وجودش آتیش روشن کرده بودن
سعی کرد دستاشو از بین دستای کوک آزاد کنه اما فایده نداشت
وقتی کوک بوسه های آرومشو روی گردنش به یادگار میذاشت جیمین کم کم دست از مقاومت کشید هرچقدر بوسه های کوک عمیق تر میشد چشم های جیمین هم خمار تر میشد ......
+دلم برات تنگ شده بود
جیمین اخم کرد اون جیمینو مینجون میدید .....جیمین به  کوک که تشنه ی بوسیدنش بود نگاه کرد و بعد به عکس مینجون که درست در طرف راستش خودنمایی میکرد .....
×من اون نیستم ......من جیمینم
هربار که جیمین اینو تکرار میکرد جونگوک با قاطعیت بیشتری میبوسیدش  زبونشو دور نیپلش دایره وار به حرکت درآورد
×آااه
صدای جیمین هوش از سر جونگوک پروند حالا فقط و فقط میخواست طعم اون پسر رو بچشه پسری که براش مینجون بود ....
کوک دوباره بهش زل زد از فاصله ی خیلی نزدیک به چشماش نگاه کرد جیمین هم همینطور فکر کرد شاید حالا اونو شناخته باشه اما با شنیدن دوباره ی اسم مینجون نا امید شد
+مینجونا
جیمین با حرص دستاشو تکون داد اما دیگه دیر شده بود کوک کمربندشو باز کرد!
نور قرمز اتاق باعث میشد جیمین سرگیجه بگیره هم دلش میخواست خودشو تسلیم جونگوک کنه و هم دلش نمی‌خواست کسی جز خودش باشه
جونگوک دستای جیمینو آزاد کرد جیمین خواست هولش بده که چیزی رو درون خودش حس کرد .....کوک بی مقدمه تصاحبش کرده بود جیمین از درد چشاشو رو هم فشار داد و با دستای آزادش به کتف جونگوکو محکم چنگ زد جونگوک با حس سوزش پشتش اخم کرد  اما چیزی نگفت
همون‌طور که به آرومی عضوشو داخل جیمین به حرکت درمی‌آورد گلوی جیمینو میبوسید جیمین هم احساس بدی داشت و هم نداشت
با چشم های نیمه باز به جونگوک نگاه میکرد قلبش بهش میگفت که از اون مرد آسیب دیده بدش نمیاد اما مغزش دائم اونو طرد میکرد
کار از کار گذشته بود و جیمین نمی‌خواست و نمیتونست جلوی لذتی که اون پسر عضلانی به وجودش تزریق میکردو بگیره میدونست که بعد از پایان این همخوابی پشیمونی به سراغش میاد اما جیمین اجازه داد این چشمه روان شه و حس دوست داشته شدنو  حتی برای دقایقی تجربه کنه
جیمین ضعیف نبود اما با دیدن کوک دلش میخواست این ضعفو به جون بخره! فکر میکرد تو زندگیش به هیچ آلفایی نیاز نداره اما در مقابل آلفای روبروش پر از تمنای خواستن بود .....

همسر دوم Where stories live. Discover now