chapter 23

4.3K 716 457
                                    

جیمین دل تو دلش نبود دخترشو از اون خونه بیاره بیرون .....پس خیلی زود برای گرفتن بچه به خونه ی کوک رفت
قبل از اینکه زنگو بزنه هوسوک از خونه خارج شد
_جیمین باید با هم حرف بزنیم
×چه حرفی؟ بهم گفتی بچه رو بیارم که اینجوری ازم‌ بگیرنش؟
_باور کن من خبر نداشتم ...ولی الان کوک عصبانیه ...من که بهت گفته بودم این کار از اولشم غلط بود ....یکم زمان بده عصبانیتش بخوابه
×دیگه حالم از این جمله ها بهم میخوره ....زمان بده صبر کن تحمل کن چقدر ؟؟؟ صبرم خیلی وقته تموم‌ شده
_اروم باش داد نزن
×میخوام بچمو ببرم
_بذار امشب اینجا بمونه
×نمیمونه
_حالا که مونده
×هوسوک تو طرف منی یا کوک؟
_ماشین اوردی؟
×اره چطور؟
_پس با ماشین تو میریم
×کجا؟
_باید یکم حرف بزنیم
×گفتم می‌خوام بچمو ببرم
هوسوک دست جیمینو گرفت و اونو دنبال خودش کشید
_زیاد طول نمی‌کشه بعدش میای بچه رو میگیری
×اوف
سوار ماشین جیمین شدن
×کجا باید برم؟
_برو خونه ی من
×اونجا چرا؟
_برو بهت میگم
×میسون گریه نکرد؟
_نه خیلی آرومه ..‌‌کیوت
جیمین با اعصاب داغون و خیال ناراحت کنار خونه ی هوسوک نگه داشت
هردو پیاده شدن و رفتن تو
هوسوک دوتا قهوه ریخت و کنار جیمین نشست
_تو حق داشتی تلافی کنی جیمین ولی این راهش نبود
×ما از هم جدا شدیم اون مینجونو انتخاب کرد پس حقی در قبال بچه ی من نداره
_میدونی که داره
×منو کشوندی اینجا که این حرفارو بهم بزنی؟
_اندفعه خانم چونهی هم طرفت نیست
×برام مهم نیست
_باید مهم باشه جیمین ...فکر کردی چون الان یه کاری داری و یه سقف بالا سرته و مستقل شدی همه چی تموم شده؟ یادت رفته کوک کیه؟
×هرکی میخواد باشه باشه
_سر لج انداختیش .....کلی باهاش حرف زدم تا آرومش کنم اما فایده نداشت
×مثلا میخواد چه غلطی بکنه؟
_اذیتت می‌کنه
×میخواد بچمو بگیره ازم؟
_ازش بعید نیست اگه هی بهش پیله کنی این کارم می‌کنه
جیمین از جاش بلند شد
×گوه میخوره مگه دست اونه
_اره دست اونه ...بشین
×من باید همین امشب بچمو برگردونم
_چرا متوجه نیستی؟ میگم سر لج نندازش صبر کن یکم آروم شه
×فکر کرده مثل سابق تو سری خور و ذلیلشم که هرکاری دلش خواست بکنه؟
_جیمین ......خواهش میکنم منطقی باش به حرفم گوش کن
×اون جیمین مرد دیگه از اون خبرا نیست من کوتاه نمیام
جیمین به سمت در رفت
_نرو جیمین امشب نرو
×کی میخواد جلوی منو بگیره؟ جئون جونگوک؟ هه به همین خیال باش
_جیمین صبر کن
جیمین بی توجه به هوسوک از خونه خارج شد و به سمت خونه ی کوک رفت
..........................................

دستشو روی زنگ گذاشت و یه سره فشارش داد .....در باز شد ....با عصبانیت وارد خونه شد
با دیدن کوک که وسط سالن ایستاده بود و در نهایت خونسردی نوشیدنی میخورد گفت:
×بچم کجاست؟
+بچت؟
×اره بچم
+نکنه خودت تنهایی حامله شدی
×حوصله مسخره بازی ندارم میسونو بیار
+خوابه
جیمین به طرف اتاق کوک رفت تا میسونو بیدار کنه اما کوک جلوشو‌ گرفت و مانع شد
×چیکار میکنی؟
+خوب نیست آدم بره خونه ی پسر مردم بعد سرشو بندازه پایین بره تو اتاقش .....حریم شخصی که حالیته؟
×خفه شو بابا
جیمین دوباره خواست به طرف اتاق بره که کوک بازوشو محکم گرفت
×ولم کن
فشار دست کوک اونقدر زیاد بود که حس میکرد الانه که بازوش بشکنه
+گفتم میسون امشب پیش من میمونه فردا میتونی بیای ببریش
×من همین امشب بچمو برمیگردونم فهمیدی؟
+منم این اجازه رو بهت نمیدم
×تو غلط می‌کنی
+حرف دهنتو بفهم
جیمین بازوشو بیرون کشید و گفت:
×تو نمیتونی جلوی منو بگیری فهمیدی؟
+منو عصبانی نکن جیمین رو نِرو من راه نرو گفتم فردا بیا بچه رو ببر
×منم گفتم همین امشب می‌خوام ببرمش
+میخوای دیوونم کنی اره؟
×تو هیچ حقی در قبال اون بچه نداری برو پیش همون مینجون عزیزت
+حق منو تو تعیین نمیکنی
×کم بلا سرم اوردی؟ یکم شرمنده باش یکم خجالت بکش
+تو نیاوردی؟ فکر کردی راحت زندگی کردم؟ اون شب اومدم خواهش کردم التماس کردم برگردی ولی تو چیکار کردی با سنگدلی گفتی بچم مرده سه سال نذاشتی ببینش هربار اومدم لندن ناامید برگشتم
×نتیجه ی کاراتو دیدی این تاوان بدیات بود
+راه بدیو داری شروع می‌کنی
×من با این حرفا نمی‌ترسم
+از خونه ی من......برو بیرون
×من بدون بچم هیچ جا نمیرم ....میسوووون؟
جونگوک با عصبانیت به جیمین نگاه کرد
×میسون پاپا اومده بیا بریم
+بچه رو از خواب بیدار نکن
جیمین به طرف اتاق هجوم برد و میسونو بغل کرد اینبار کوک جلوشو‌ نگرفت
میسون خواب آلود چشاشو می‌مالید
جیمین از کنار کوک رد شد کوک با نفرت بهش نگاه کرد و گفت:
+باشه خودت خواستی
جیمین درو محکم به هم‌ کوبید و رفت

همسر دوم Where stories live. Discover now