جیمین بی حال کف زمین توالت نشسته بود هیچی تو معدش باقی نمونده بود اما هنوز عوق میزد
حس میکرد قراره تمام اجزای شکمش از دهنش خارج شه ....دچار سرگیجه شده بود و مطمئن بود اگه از جاش بلند شه زمین میخوره
بودن تهیون هم باعث میشد استرس بیشتری بگیره باید هرچه زودتر از توالت خارج میشد اما توان بلند شدن نداشت
÷جیمینی چرا نمیاااااای؟
صدای تهیون باعث شد جیمین یکم به خودش فشار بیاره اما دوباره حس کرد میخواد بالا بیاره
×آه....لعنتی
با باز شدن در سرویس جیمین جا خورد.....تهیون با تعجب به جیمین که کف زمین نشسته بود نگاه کرد
÷حالت خوب نیست؟
×خوبم......تو برو....الان میام
تهیون که با دیدن صورت رنگ پریده و بیحال جیمین ترسیده بود بدو بدو وارد اتاق جونگوک شد
جونگوک داشت نرمش های نشستنیشو با درد زیاد انجام میداد
÷دایی؟ داییی؟
جونگوک به طرف تهیون برگشت
+جانم عزیزم
÷جیمینی حالش بد شده
+چی؟ چی شده؟
÷نمیدونم تو دسشویی نشسته
جونگوک با کمک اجسامی که دور و برش بود بلند شد درد تا استخونش پیچید
+آااااخ.....تو کدوم توالته؟
÷پایین
جونگوک به پله ها نگاه کرد قطعا نمیتونست با وضعیتی که داشت از پله ها پایین بره .....
جیمین با هر سختی ای که بود از سرویس خارج شد
×تهیونا
÷عه جیمینی اومد بیرون
جیمین با دیدن جونگوک که به کمک نرده ها سرپا ایستاده بود و صورتش از درد جمع شده بود گفت:
×داری چیکار میکنی؟
+تهیون گفت حالت بد شده
جیمین از پله ها بالا رفت دستشو دور بازوی کوک حلقه کرد و آروم آروم اونو به اتاقش برگردوند
+چرا حالت بده؟ چی شده؟
تهیون ماشینشو روی زمین میکشید و صدای گوش خراشی ایجاد میکرد
جیمین سکوت کرد
+باتوام!
جیمین سرشو بلند کرد به کوک نگاه کرد ....شاید وقتش رسیده بود که بهش بگه تیکه ای از وجودشو با خودش حمل میکنه
یه نگاهی به شکمش انداخت و بعد گفت:
×من......مسموم شدم!
+باید بری دکتر
×نه خوب میشم ....تهیون بریم پایین؟ دایی میخواد استراحت کنه
÷باشه
+اگه حس کردی حالت خیلی بده زنگ بزن به هوسوک ببرتت دکتر میدونی که من با این وضعیت .....
×اره میدونم ...نه نیازی نیست این اواخر یکم حواس پرت شدم فکر کنم غذای فاسد خوردم باید به تاریخش توجه میکردم گردنمم کبود شده ....همش میخورم به در و دیوار!
+گردنت؟!
×اره فکر کنم حواسم نبود خوردم به یه چیزی .....البته مهم نیست پیش میاد
+آهان ...مراقب باش!
جیمین از اتاق خارج شد خوب میدونست که کبودی گردنش کار کیه! اما نمیدونست چرا جلوشو نگرفت جرا ترجیح داد خودشو بزنه به خواب چرا بازم بهش اجازه داد ازش لذت ببره بدون اینکه بخوادش!
.......................+شیوو نیومد تو؟
×نه شوهرش میخواست تهیونو ببینه رفت
+اون موقع که داشت جدا میشد تهیون براش مهم نبود!
×معلومه که مهم بوده شیوو و شوهرش با هم مشکلی ندارن دلیل نمیشه چون جدا شدن دشمن هم باشن
+اینطوری فکر میکنی؟
×اره قرار نیست آدما تا آخر عمر کنار هم بمونن ...هممون یه روز از هم جدا میشیم حالا یا مرگ مارو از هم جدا میکنه....یا قهر یا طلاق یا عشق!
+عشق؟
×اره عشق
+تا جایی که من میدونم عشق ادمارو به هم نزدیک میکنه!
×عشق بد موقع هم ادمارو از هم دور میکنه عشق یه طرفه عشقی که به صلاح هیچکس نباشه
+اینجوری بهش نگاه نکرده بودم
جیمین یکم پای کوک رو بلند کرد
×پیشرفت کردی قبلا نمیتونستی تا اینجا بالا بیاریش
+اگه ....اگه تو نبودی نمیشد
×خوبه این یعنی میتونی بهترم بشی
+فکر نمیکنم جیمین
×کلا دوست داری ناامید زندگی کنی؟
+فقط منطقیم
×من دیگه میرم بخوابم
+مسمومیتت خوب شد؟
جیمین با مکث گفت:
×اره فکر کنم خوب شد ...شب بخیر
+جیمین؟
×بله؟
+میشه یه چیزی ازت بخوام؟
×چی؟
جونگوک لباشو تر کرد و نگاهشو به زمین دوخت براش خیلی سخت بود چنین چیزی از جیمین بخواد
+میشه ازت بخوام .....همینجا بخوابی؟
جیمین با تعجب گفت:
×اینجا؟
+اره....البته اگه میشه!
×فکر میکردم خوابیدن من رو این تخت ممنوع باشه
+اون روز که اینجا خوابت برد ....من خیلی راحت خوابیدم
×چطور؟
+نمیدونم اما کابوس ندیدم و راحت خوابم برد
×از کجا میدونی بخاطر من بود؟
+خب امتحان کردنش که ضرری نداره اگه امشب بخوابی متوجه میشم بخاطر تو بوده یا نه
جیمین چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت:
×من از این اتاق خاطرات خوبی ندارم ترجیح میدم تو اتاق خودم بخوابم
+جیمین ؟
جیمین از حرکت ایستاد
+خواهش میکنم
کوک خوب بلد بود با نقطه ضعف جیمین بازی کنه وقتی جونگوک با تمام غرورش عاجزانه ازش درخواست میکرد کنارش بخوابه چطور میتونست مقاومت میکنه
+فقط امشب! لطفاً
جیمین دستشو از روی دستگیره برداشت به طرف جونگوک برگشت و با قدم های آهسته به طرف تخت رفت و دراز کشید..... از هم فاصله داشتن جیمین روی پشتش خوابید و به سقف خیره شد تا جونگوک رو نبینه
+ممنون
×کوک؟
+بله؟
×میشه یه سوال ازت بپرسم؟
+بپرس
×دلت میخواست از مینجون یه بچه داشته باشی؟
جونگوک با سوال ناگهانی جیمین به فکر فرو رفت
+بچه! نه
×چرا؟
+اون وقت اون بچه بدون مینجون برام میشد آینه ی دق
×اهان
+چرا این سوالو پرسیدی؟
×همینجوریوقتی صبح طلوع کرد ....جیمین هنوز خواب بود اما جونگوک زودتر از اون بیدار شده بود ......بعد از مدت ها دیشب رویا بوده بود!! یه رویای ملیح که هنوز میتونست حس خوبشو حس کنه به خوبی میدونست که این بخاطر وجود جیمینه
لبخند زد ....در حالی که خودشم باور نمیکرد که داره لبخند میزنه!
به پنجره نگاه کرد هوا آفتابی و زیبا بود....چندتا گنجشک کنار پنجره نشسته بودن
جونگوک دستشو روی دیوار گذاشت و بلند شد راه رفتنش نسبت به گذشته خیلی پیشرفت کرده بود هنوز پاشو روی زمین میکشید اما میتونست با کمی فشار راه بره
با اینکه درد داشت خودشو به پنجره رسوند پنجره رو باز کرد و اجازه داد هوای تازه وارد اتاق بشه
جیمین چشاشو باز کرد با دیدن کوک که کنار پنجره ایستاده بود گفت:
×جانگوک؟!
کوک برگشت به جیمین نگاه کرد هاله ی نور از پنجره به صورتش تابیده بود .....بیش از اندازه زیبا بود کوک لبخند کمرنگی زد و گفت:
+صبح بخیر
جیمین حس میکرد هنوز از خواب بیدار نشده شاید داشت خواب میدید .....دیدن لبخند جونگوک فقط تو خواب میتونست اتفاق بیفته ....اما نه اشتباه نمیکرد انگار سرنوشت روح تازه ای به زندگی اونا بخشیده بود ....وقتش رسیده بود که به شروع این روشنایی که به زندگیشون میتابید صبح بخیر بگن .....
×صبح بخیر ....جانگوک!💝💛💝💛💝💛💝💛💝💛💝💛💝💛
برای پارت بعد شرط آپ داریم
قراره اتفاقای جالبی بیفته! 😌😍شرط آپ:
ووت: 180
کامنت: 140
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته