chapter 4

4.6K 846 112
                                    

ساعت از دوازده نیمه شب گذشته بود جیمین کنار رود هان ایستاده بود و به انعکاس نور ماه درون آب نگاه میکرد
هرچی بیشتر می‌گذشت بیشتر تسلیم قلبش میشد و این اصلا نشونه ی خوبی نبود یک ساعتی میشد که از خونه زده بود بیرون ولی کوک حتی یه بارم بهش زنگ نزده بود حتی یه بارم نگرانش نشده بود
جیمین حس دریاچه ای رو داشت که عاشق سنگ شده ......هرچی بیشتر پیش می‌رفت بیشتر دردش می‌گرفت.....
آروم آروم شروع کرد به اشک ریختن این روزا زیاد گریه میکرد نه بخاطر اینکه ضعیف شده بود نه بخاطر اینکه دل نازکی داشت .....بخاطر خودش گریه میکرد بخاطر قلبی که اسیر شده بود
تو خلوت خیابون به رود هان اعتراف کرد .....
×مینجونا .....صدامو میشنوی؟ می‌خوام راجب کسی صحبت کنم که هردومون خوب میشناسیمش ....راجب جونگوک
جیمین اشکاشو پاک کرد و با غم بی انتهایی ادامه داد
×اون هنوز به من نگاه نمیکنه ....اما هر شب ساعت ها به عکسای تو خیره میشه .....یه بارم صدام نزده اما اسم تو از رو زبونش کنار نمیره.....وقتی باهاش حرف میزنم جوابمو نمیده اما با تو حرف میزنه با اینکه میدونه تو نمیتونی بشنوی! .....مینجون با اینکه هیچوقت ندیدمت ولی من بهت حسودی میکنم .....درست مثل احمقا شدم...دست خودم نیست .....هی به خودم میگم این روزا میگذره باید برم پی زندگی خودم اما قلبم حرف گوش نمیده هروقت میبینمش همه ی بی توجهیاشو یادم میره ......میگن کوک با تو خوشحال بود ......پس من چرا تا حالا لبخندشو ندیدم؟ .....مگه من چقدر از تو کمترم؟
جیمین به هق هق افتاد
×قبلا فکر میکردم کسایی هستن که عاشقم بشن......پسر همسایمون می‌گفت من زیباترین امگاییم که تو عمرش دیده اما الان تو آینه به خودم نگاه میکنم و از صورتم خجالت میکشم نگاهمو زود از جونگوک میگیرم چون فکر میکنم اگه زیاد بهش نگاه کنم بیشتر و بیشتر ازم بدش میاد به نظر تو من زشتم؟ ......جونگوک همیشه از زیبایی تو میگه .....اون میگه تو شبیه یه غنچه ی گل بودی ......اما من ....من براش هیچی نیستم ....آخه چرا من؟........من که داشتم زندگیمو میکردم ..... چرا همه چی زودتر تموم نمیشه .....دیگه نمیتونم تحمل کنم.....می‌خوام برم تو شیرینی فروشی آبا دوباره کلی کاپ کیک و شیرینی درست کنم از همونایی که آمَ دوست داره درسته که ما پولدار نیستیم اما زندگیمون شیرین بود ... زندگی با جونگوک از دور خوب به نظر میاد ولی تلخه اون تورو میخواد نه منو
جیمین صورت خیسشو با آستین لباسش پاک کرد .......دستی روی شونش نشست اولش ترسید سریع به پشت سرش نگاه کرد با دیدن هوسوک با تعجب گفت:
×هوسوک؟
_داشتم رد میشدم از اینجا .....متوجه ی من نشدی
×تو....همه ی حرفامو شنیدی؟
_کی گفته تو زشتی؟ کی گفته تو کمی؟
جیمین سرشو پایین انداخت موهای لختش روی صورتش ریخت و شونه هاش دوباره شروع به لرزیدن کرد .....با هوسوک صمیمیتی نداشت اما نمیدونست چرا جلوی اشکاشو نمی‌گرفت فقط میخواست سبک شه مهم نبود هوسوک میبینتش....
_میدونی چرا نگات نمیکنه؟
جیمین با خجالت سرشو به دو طرف تکون داد قفسه ی سینش بخاطر هق هقاش تند تند بالا و پایین میرفت مثل پسربچه ای شده بود که توپشو به زور ازش گرفتن
هوسوک از دیدن گریه های مظلومانه ی جیمین احساس میکرد اندوه عجیبی وارد قلبش شده گناه اون پسر چی بود که باید اینجوری عذاب میکشید در حالی که تنها اشتباهش این بود که نفر دوم بود ....
هوسوک با مهربونی گفت:
_نگات نمیکنه چون می‌ترسه عاشقت بشه
جیمین سرشو بلند کرد و گفت:
×اون از من بدش میاد
_نه جیمین هیچکس نمیتونه از تو متنفر باشه ....تو قلب بزرگی داری .....تو زشت نیستی .....تو...
هوسوک بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_تو زیادی قشنگی! زیادی خوبی
×نه نیستم
_جونگوک تو دنیای خودش غرق شده اما تو نباید بخاطر اون به خودت آسیب بزنی ...مطمئنم به روزی متوجه میشه چه فرشته ای وارد زندگیش شده
×مهم‌ نیست الکی حساس شدم
_لطفا خودتو نیاز
×سعی میکنم
_میخوای با هم قدم بزنیم؟
جیمین سرشو تکون داد
هوسوک پا به پای جیمین قدم میزد و سکوت شب رو همراهی میکرد ....وقتی به یه دکه ی کیک ماهی فروشی رسیدن هوسوک گفت:
_کیک ماهی میخوری؟
×نه میل ندارم
_ولی من میخورم
هوسوک دوتا کیک ماهی خرید و پیش جیمین برگشت روی نیمکت کنارش نشست و گفت:
_تا داغه بخورش
×ممنون هوسوکا من نمی‌خورم
_من عادت ندارم تنهایی غذا بخورم لطفاً همراهیم کن
جیمین با اکراه کیک ماهیو‌ گرفت
_بخورش دیگه اگه نخوریش گریه می‌کنه
جیمین با حرف بچگانه ی هوسوک خندش گرفت
_چرا میخندی؟ فکر کردی کیک ماهیا گریه نمیکنن؟ اونا وقتی ناراحت میشن میشینن یه گوشه و زار زار گریه میکنن
×فکر کن یه کیک ماهی یه گوشه نشسته و گریه می‌کنه
هوسوک زد زیر خنده جیمین هم خندید
_پس زودتر بخور تا بغضش نترکیده
جیمین گاز کوچیکی بهش زد
_چطوره؟
×خوشمزس
هوسوک زیر چشمی به جیمین که حالا لبخند محوی به چهره داشت نگاه کرد .....بخاطر سرمای هوا نوک بینیش قرمز شده بود و از دهنش بخار بیرون میومد با خودش فکر کرد جونگوک چطور دلش اومده اونو رها کنه و نادیدش بگیره قطعا هیچ الفایی نمیتونست از جفتی مثل جیمین راحت بگذره اما جونگوک هنوز خواب بود!
کاپشنشو دراورد و روی شونه های جیمین انداخت جیمین با تعجب گفت:
×هوسوکا!.....نیازی نیست من خوبم
_منم خوبم ....ممکنه سرما بخوری
×اخه...
_من خوبم جیمینا
×ممنونم
_تو هوای به این سردی با لباسای تابستونی اومدی بیرون
×اصلا حواسم نبود
هوسوک دست جیمینو تو دستش فشرد و گفت:
_اوه ببین دستات یخ زده
جیمین که با لمس دستای هوسوک یکم معذب شده بود گفت:
×نه الان خوبه.....
زن دکه دار با صدای بلند گفت:
•شما دیگه کیک ماهی نمی‌خواین؟
_ممنون آجوما
•پس من دیگه میرم .....راستی شما خیلی بهم میاین امیدوارم زندگی طولانی ای داشته باشین
هوسوک اومد چیزی بگه که آب دهن پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن جیمین روشو برگردوند
بعد از رفتن زن میانسال هوسوک با دستپاچگی گفت:
_میخوای بریم خونه؟
×اره....البته...حتما!!!!
هردو بلند شدن و به سمت ماشین هوسوک رفتن
×من خودم میتونم برم
_نصفه شبی تنهایی ولت کنم برم؟
×اتفاقی نمیفته
_اگه بدزدنت جواب جونگوکو چی بدم؟!
جیمین لبخند تلخی زد و چیزی نگفت ....سوار ماشین شد هوسوک حرکت کرد
وقتی رسیدن جیمین گفت:
×بابت همه چیز ممنونم.....نمیای تو؟
_نه باید برم دیروقته از این به بعد هروقت خواستی بری بیرون بهم زنگ بزن منم عادت دارم شبا قدم بزنم ....تنهایی نرو باشه؟
×باشه حتما
_مراقب خودت باش
جیمین کاپشن هوسوکو روی صندلی گذاشت و از ماشین پیاده شد هوسوک براش دست تکون داد جیمین هم همین کارو کرد ...بعد از رفتن هوسوک وارد خونه شد
داشت می‌رفت تو اتاقش که صدای جونگوکو شنید
+کجا بودی؟
×وااااای .....ترسیدم
جیمین بعد از مکث کوتاهی گفت:
×چرا نخوابیدی؟
+خواب بد دیدم
×چی؟
+خواب مینجون هواپیما سقوط
جیمین به آرومی سرشو تکون داد و چیزی نگفت
+بابت اون روز که .....زدمت متاسفم
جیمین با سردی گفت:
×من میرم بخوابم
+تو....گریه کردی؟
جیمین فکر نمیکرد جونگوک متوجه بشه که اون گریه کرده
×مسئله ی مهمی نیست یکم دلم گرفته بود
کوک سری تکون داد و وارد اتاقش شد......

************************************

امروز زیاد وقت آزاد نداشتم ولی چون بهتون قول دادم هر روز آپ کنم این پارتو گذاشتم

شبتون بخیر تا فردا ☀️💟

همسر دوم Where stories live. Discover now