کوک جیمینو به طرف خودش برگردوند
+میخوای یه کاری کنی ازت متنفر شم آره!؟
×برام مهم نیست چه حسی بهم داری
+اگه مهم نبود چرا وارد زندگیم شدی
×چون تحت فشار بودم .....همکلاسیام اذیتم میکردن مردم تو خیابون بهم تیکه مینداختن....بخاطر تو کتکم میزدن بهم میگفتن دزد ...کلاهبردار بازم بگم؟
+فقط بخاطر همینا حاضر شدی باهام ازدواج کنی؟
×بهت که گفته بودم من حتی تورو نمیشناختم .....فقط برای فرار از اون فشارا تصمیم گرفتم چند ماه تحملت کنم ولی نمیدونستم تحمل کردن تو کار سختیه
+پس چرا اجازه دادی باهات بخوابم؟
جیمین سکوت کرد سرشو انداخت پایین
+دیدی؟....پس نگو چیزی نبوده
×الان چرا این حرفارو میزنی؟ آره من یه زمانی خر بودم فکر میکردم میتونم دوست داشته باشم ولی اشتباه کردم
+از سر لج و لجبازی گند نزن به همه چی اگه میسون برات مهمه این مسخره بازیو تمومش کن
×همیشه کوتاه اومدم ولی ایندفعه دیگه این کارو نمیکنم
+پس تصمیمتو گرفتی
×اره
+پس فکر دیدن میسونو از سرت بیرون کن
×تو نمیتونی منو از دیدن بچم محروم کنی
+میدونی که میتونم
جیمین صداشو بلند کرد و گفت:
×تو این کارو نمیکنی
+ضمنا فکر نکنم دلت بخواد میسونو با یکی غیر از تو بزرگ کنم
×چی؟!
+همین که شنیدی .....دست از لجبازی بکش
×منو تهدید نکن
+بخاطر میسون کوتاه بیا جیمین
×اخه تو منو میخوای چیکار آقای جئون ....من در شأن شما نیستم
+بخاطر میسون برگرد اون به هردومون نیاز داره
×فکر کنم هوسوک برای میسون پدر بهتری بشه!
کوک چشاشو از عصبانیت بست .....چند ثانیه بعد وقتی چشاشو باز کرد ردی از منطق تو نگاهش دیده نمیشد
+باشه....
کوک چند قدم عقب رفت
+باشه
و بعد موهاشو از روی صورتش کنار زد و دوباره گفت:
+باشه....
دیگه اثری از کوک عصبی ....متجاوز و انتقام جو نبود ......طوفان وجودش به دریایی آروم تبدیل شده بود
+دو روز در هفته میام دنبالش .....هروقت چیزی نیاز داشت بهم بگو ....از فردا برگرد سر کارت هماهنگ میکنم باهاشون
کوک از پله ها بالا رفت بین راه ایستاد و گفت:
+چندتا از لباسات تو اتاق هست
جیمین از آروم شدن یهویی کوک تعجب کرد بدون اینکه چیزی بگه وارد اتاق شد .......در کمدو باز کرد وسایلش دست نخورده تو کلوزت بود
با دیدن اتاق خاطراتش زنده شد ....دلش گرفت لباساشو پوشید و از اتاق بیرون رفت
×میسون کجاست؟
+خوابه
×شنبه ها و سه شنبه ها خوبه؟
+خوبه
×فردا میام دنبالش
+باشه
×فقط .....صبحا شیر گرم میخوره
+اوکی
×خدافظ
جیمین خونه رو ترک کرد ......
سوار تاکسی شد .....کوک بهش زنگ زد
×بله؟
+فردا آقای سو رومیفرستم ماشینتو ببره تعمیرگاه
×ممنون لازم نیست خودم میبرم
+میگم بیاد
×باشه ممنون
جیمین وارد خونه شد .....سکوت خونه تو ذوق میزد .....لباساشو درآورد و روی تخت دراز کشید......................................................................
پارت امشب خیلی کوتاهه میدونم..... اگه شد یه پارت دیگه میذارم یا اضافه میکنم به این پارت
توسط یه قوم وحشتناک اسیر شده بودم قبلشم بیست ساعت تو آزمایشگاه معطل شدم نشد آپ کنم
یه چیزی میخواستم بهتون بگم یادم رفت
![](https://img.wattpad.com/cover/309383321-288-k649091.jpg)
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته