chapter 14

4.3K 740 328
                                    

جیمین به هوش اومده بود و با اخم محوی زل زده بود به سقف.....نمیدونست خواب دیده یا واقعا مینجونو ملاقات کرده.....برای بار هزارم تصویر زنده ی مینجون رو تو ذهنش تصور کرد از لحظه ای که مینجون درو باز کرد .....کوک رو دید ....لمسش کرد ...بوسیدش ....بغلش کرد ....یه قطره اشک از گوشه ی چشمش روی بالش ریخت
در باز شد شیوو رفت تو و گفت:
&جیمین؟
جیمین لبای خشکشو‌ باز کرد و گفت:
×اون کیه؟!
جیمین نمیتونست باور کنه که یه مرده زنده شده! شیوو کنارش نشست و سرشو پایین انداخت
&من معذرت میخوام جیمین ....هیچی به ذهنم نرسید اگه اون دروغو نمیگفتم همه چی خراب میشد ...ولی خودت می‌دونی که کوک تورو کنار نمیذاره فقط به زمان نیاز داره نمیتونیم به مینجون بگیم اون ازدواج کرده داغون میشه
×من چی؟ من داغون نشدم؟
&من واقعا خجالت میکشم ازت جیمین میدونم کار اشتباهی کردم ولی باور کن چاره ی دیگه ای نداشتم
شیوو اینو گفت و شروع کرد به گریه کردن
جیمین بلند شد و نشست
&دراز بکش باید استراحت کنی
×وقتی خانم چونهی بهم گفت چه دروغی گفتی اولش باور نکردم اما وقتی فهمیدم کوک انکار نکرده .......
جیمین نفس پر دردی کشید و ادامه داد
×کار من تمومه باید برم نه؟
&نه نه اینطور نیست فقط یه تایم موقته .....باید مینجونو آماده کنیم اون خیلی سختی کشیده جیمین
×عشق اول کوک برگشته دیگه منو میخواد چیکار
&خودتم میدونی که کوک دوست داره
×ولی عاشق مینجونه درسته؟
شیوو چیزی نگفت
&تکلیف این بچه چی میشه؟
&جیمین قرار نیست اتفاق بدی بیفته ...فقط یکم تحمل کن همین
×نمیتونم....ترجیح میدم برای همیشه برم
&نه تو نمیتونی اینکارو بکنی ما دوست داریم
×خستم
&جیمین التماست میکنم به حرفم گوش کن نذار این آرامش خراب شه خواهش میکنم
شیوو پایین تخت زانو زد موهای حجیمش صورت گریونشو پوشونده بود
&من می‌دونم چقدر مدیونتیم کوک بخاطر تو حالش خوب شد .....ولی خواهش میکنم این حال خوبو خراب نکن خودم به مینجون قضیه رو میگم فقط بهم زمان بده
جیمین با دیدن وضعیت آشفته ی شیوو گفت:
×بلند شو ...این کارو نکن میدونی که بدم میاد
&منو ببخش جیمین
×شیوو بلند شو
شیوو بلند شد جیمین هم همینطور
&میخوای....چیکار کنی؟
×نترس چیزی نمیگم
&من بهش گفتم تو همسر هوسوکی اگه بذاری بری میفهمه دروغ گفتم
جیمین با عصبانیت گفت:
×ازم میخوای نقش همسر هوسوکو بازی کنم اونم با این بچه؟ بچه ای که مال کوکه! حتما میخوای جلوی مینجون و کوک هوسوکو ببوس.....
جیمین ادامه ی حرفشو خورد
همون لحظه چونهی وارد شد
جیمینو در آغوش گرفت و گفت:
#بخاطر دروغ شیوو متاسفم ....خیلی متاسفم .....من زندگیتو خراب کردم من باعث شدم کار به اینجا بکشه
جیمین چیزی نگفت
#هیچوقت خودمو نمیبخشم
×خانم چونهی فقط بذارین برم
چونهی از بغل جیمین بیرون اومد و گفت:
#چی؟ بری؟! اجازه نمیدم این کارو بکنی تو همسر پسر منی
×نه من فقط یه جایگزین بودم ....وقتشه برم پی کارم
#جیمین اینجوری حرف نزن قلبم تیر میکشه
×واقعیته
#خواهش میکنم یه بار دیگه بهم اعتماد کن ....خواهش میکنم
×جونگوک راضیه؟!
#مجبوره
جیمین با ناراحتی سرشو پایین انداخت
جونگوک درو باز کرد و گفت:
+آمَ شیوو برین پیش مینجون باید با جیمین صحبت کنم نمیخوام بفهمه
بعد از خارج شدن چونهی و شیوو جونگوک به جیمین نزدیک شد
به محض روبرو شدن با جیمین بغضش شکست
+نمیدونم چی باید بگم
جیمین سعی میکرد گریه نکنه و غم دلشو بیرون نریزه
×باید خوشحال باشی عشقت برگشته!
+اذیتم نکن جیمین .....من هنوز تو شوکم هنوز نمیدونم دور و برم چه خبره
×تو راضی هستی من نقش همسر رفیقتو بازی کنم؟
کوک مکث کرد و بعد گفت:
+چاره ای نداریم!
جیمین با شنیدن این حرف کوک چشاشو بست و قطره های گرم اشک صورتشو سوزوند ....همه چیز تموم شده بود
+بهت قول میدم زیاد طول نکشه ....خودت می‌دونی که ازت نمی‌گذرم .....قول میدم
کوک پیشونی جیمینو بوسید و با عجله خارج شد و پیش مینجون برگشت ......جیمین پشت سرش رفت کنار اتاق ایستاد از لای در میتونست کوک رو ببینه
جونگوک زیر پای مینجون نشست
=کجا رفتی؟
+رفتم ببینم حالش خوبه یا نه
=نگران شدی؟
+جز خودت راجب چیز دیگه ای حرف نزن .....امشب فقط می‌خوام نگات کنم می‌خوام مطئن شم واقعی هستی
=چه بلایی سر خودت آوردی؟ چرا نمیتونی خوب راه بری
+چیزی نیست بهتر میشه .....تازه از این بدتر بود دکتر گفته بود خوب نمیشم اما شدم
=چجوری؟ معجزه شد؟!
+تمرین کردم! نا امید نشدم
جیمین تمام لحظه هایی که به کوک اصرار میکرد تا امیدشو از دست نده رو به یاد آورد تمام لحظه هایی که تکیه گاهش میشد ....بهش کمک میکرد و کنارش بود .....اما حالا تبدیل شده بود به هیچ ....به کسی که اصلا وجود نداشت
جونگوک مینجون رو جوری بغل کرد که انگار هرگز نمی‌خواد از اون آغوش جدا شه....و بعد عمیق بوسیدش ....جیمین با حس تهوع دستشو جلوی دهنش گذاشت بیشتر از اون نمیتونست شاهد عشق بازی همسرش و معشوقش باشه با عجله به سرویس رفت تنها جایی که میتونست با خیال راحت اشک بریزه ....
.........................
چند روز بعد

همسر دوم Where stories live. Discover now