دیشب یه سری سوال پیش اومده بود براتون که کوک چرا ثبات نداره ....یه تصمیم قاطع نمیگیره .....
ببینین بچه ها کوک عاشق جیمینه خب؟ ولی میترسه مینجونو از دست بده (حالا به علت وابستگی ای که تو گذشته بهش داشته یا عادت یا هرچی )
بنابراین اختلال شخصیت نداره فقط فکر میکنه که همیشه فرصت هست بره سراغ جیمین
لپ کلام اینکه
جونگوک یه دیابتیه که عاشق شیرینیه!
اون دلش میخواد شیرینی بخوره ولی میترسه سلامتیش به خطر بیفته ....
به همین دلیل قدرت تصمیم گیریشو از دست داده...و با احساساتش درگیره💜💜💜
هوسوک پتورو روی جیمین کشید و بهش نگاه کرد
×عین بدبختام نه؟
_عین فرشته هایی
جیمین لبخند کمرنگی زد بعد با صدای گرفته گفت:
×بهم قول داد امشب پیشم میمونه
_من خیلی وقته از کوک قطع امید کردم
×من اشتباه میکنم نه؟ قبل از من مینجون بود ...همیشه بود ....این منم که اضافیم.... منم که جای اشتباهی وایسادم
_اقای سو میگفت وقتی برای اولین بار دیدت خیلی پسر یه دنده و حاضر جوابی بودی
×بودم....
_پس دوباره همون جیمین شو...قوی باش این حرفارو بریز دور
×از این قوی تر؟ هرکی جای من بود قید همه چیو میزد بچه رو سقط میکرد میرفت پی زندگیش
_جیمینا قبلا که بهت گفتم مشکلت اینه که زیادی مهربونی
×به نظر تو من خودخواهم که میخوام همسرم تو روزای بارداری که بیشتر از همیشه بهش نیاز دارم کنارم باشه؟
_نه
×بعضی وقتا فکر میکنم کوک از اولم برای من نبود .....فکر میکنم این خودخواهیه که بخوام پیشم باشه
_توام حق داری ....توام همسرشی تازه تو الان بیشتر از مینجون به مراقبت و توجه نیاز داری
با صدای زنگ هوسوک بلند شد
_این دیگه کیه نصفه شبی
هوسوک درو به روی جونگوک باز کرد .....کوک وارد خونه شد خیس شده بود از موهاش آب میچکید
_این چه سر و وضعیه؟
+پیاده اومدم
_چرا؟
+جیمین کجاست؟
_داره استراحت میکنه
+اینجا؟
_حالش خوب نبود اومدم پیشش انتظار نداشتی که ولش کنم برم پایین
+اوکی
_میخوای ببینیش؟
+آره
_اگه میخوای بازم حالشو بدتر کنی نرو کوک
+فقط میخوام ببینمش
_باشه....من میرم پایین لطفاً حواست به حرفایی که میزنی باشه ....
کوک سری تکون داد و رفت تو اتاق .....جیمین با دیدن کوک سرشو بلند کرد
×جونگوک؟!
+بهت قول دادم امشب کنارت باشم
×ولی مینجون چی؟
+رفت خونه ی مامانم میخواست باهاشون حرف بزنه
×همه چی مرتبه؟
+آره نگران نباش
کوک کنار جیمین نشست
+تو خوبی؟
×خوبم
جونگوک پیراهن خیسشو درآورد و کنار جیمین دراز کشید ......بعد صورتشو تو گردن جیمین فرو کرد ....جیمین از برخورد صورت سرد کوک با گردنش احساس لرز کرد
×کوک چقدر سردی .....زیر بارون بودی؟
+دلم برای رایحت ......تنگ شده بود برای این عطر لعنتی
جیمین چیزی نگفت
+باور نمیکنی نه؟ توام مثل بقیه فکر میکنی بخاطر بچه دوست دارم .....یا شاید فکر کنی بهت ترحم میکنم
×چی بگم .....
+باور نکردی وقتی بهت گفتم از مینجون برام مهم تری .....اینا میگن زمان بگذره فراموشت میکنم مگه میتونم؟
×مگه همیشه دلت نمیخواست مینجون برگرده؟ خب اون برگشته
+برگشته ....ولی .....
کوک سرشو بلند کرد به جیمین نگاه کرد
+فکر کردی یادم رفته چقدر بهم کمک کردی...... چقدر تحملم کردی
×میخوای چیکار کنی؟
+جیمین من خیلی تحت فشارم نمیدونم چی درسته چی غلط .....باید زمان بگذره تا همه چی درست شه....نمیدونم....واقعا نمیدونم...ولی میشه ازم نا امید نشی ؟ میشه بهم اعتماد کنی؟
×بهم بگو میخوای چیکار کنی؟
+من فکر کنم ....برای آروم شدن اوضاع ....اونم نه برای همیشه ...فقط...فقط تا وقتی که تکلیف چان روشن شه باید......
×حرفتو بزن چرا انقدر لفتش میدی
+جدا شیم
×چی؟!
+فعلا باید مینجونو آروم کنم نمیخوام دست به کار احمقانه ای بزنه امروز چمدونشو بسته بود میخواست بره .....اگه دوباره بره معلوم نیست چان باهاش چیکار میکنه
جیمین بلند و نشست
×میخوای طلاقم بدی؟
+موقتی ....فقط یه مدت باید جدا باشیم ....جیمین میدونم حرفام تلخه میدونم بهم نیاز داری باور کن برای خودم سخت تره که این حرفارو بزنم ولی فعلا مجبوریم
×برنامت برای آینده چیه؟
+بلاخره یه روز مینجون کنار میاد
×اون وقت من و مینجون باید با هم تو یه خونه زندگی کنیم؟
+نه ....فقط .....جیمین ....
×خودتم نمیدونی میخوای چیکار کنی!
+به جایی رسیدم که میخوام با چنگ و دندون نگهت دارم ولی از هر طرف داره بهم فشار وارد میشه
×باشه به آقای سو بگو کارای دفتریشو انجام بده
+تو ....تو بهم اعتماد داری مگه نه؟
جیمین لبخند زد
×بهت اعتماد دارم
+ممنونم جیمینا ....برات جبران میکنم ....بهترین زندگیو برات میسازم ....فقط یکم دیگه تحمل کن
×تو همین الانشم بهترین زندگیو برام ساختی کوک
+منظورت چیه؟
×منظورم اینه که هیچوقت یادت نره چقدر دوست داشتم
+چرا یه جوری حرف میزنی
×فقط میخوام بهت بگم چقدر تو زندگیم مهمی
+توام همینطور
×دیگه نگران چیزی نباش باشه؟
+باشه
کوک پیشونی جیمینو بوسید و گفت:
+جیمین اگه تو راضی نیستی این کارو بکنیم انجامش نمیدیم هوم؟
×نه انجامش میدیم
+خب...باشه...خوابت میاد؟
×خیلی
+با اینکه دلم میخواد امشب تا صبح بیدار باشی و بهت نگاه کنم ولی......بخواب
×فرصت هست .....میتونی بعدا بهم نگاه کنی
+باشه عزیزم شبت بخیر
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته