هوسوک خیلی ناگهانی زد رو ترمز جوری که صدای جیغ لاستیک ها بلند شد .....کسایی که داشتن جیمینو میزدن با دیدن هوسوک سرشونو بلند کردن
هوسوک از ماشین پیاده شد
_عوضیا.....خودتونو مرده فرض کنید
$تو دیگه چه خری هستی؟
_اینو تو بازداشتگاه بهتون میگم
اون مرد با شنیدن اسم بازداشتگاه و جدیت هوسوک چند قدم عقب رفت و زمانی که هوسوک با چهره ی برافروخته بهشون نزدیک شد اونا مطمئن شدن که درگیر شدن با اون پسر رسمی پوشِ شیک و پیک خسارت زیادی به دنبال خواهد داشت
پس فرارو به قرار ترجیح دادن و از اونجا دور شدن هوسوک با عجله سراغ جیمین رفت کمکش کرد تا بتونه بشینه
_جیمین خوبی؟
جیمین تک سرفه ای کرد و به هوسوک نگاه کرد
_باید بریم بیمارستان
×نه
_یعنی چی نه زدن له و لوردت کردن
×کمکم کن ....بریم تو
هوسوک به جیمین کمک کرد بلند شه دست جیمینو دور گردنش حلقه کرد و خودشم دستشو پشت کمرش گذاشت و بهش کمک کرد تا وارد خونه شه
پرستار بچه با دیدن جیمین جیغ خفه ای کشید و دستشو جلوی صورتش گذاشت
•چه اتفاقی براتون افتاده؟!
×چیزی نیست..... میتونی بری خونه
•مطمئنین نیازی نیست بمونم؟
×اره
هوسوک جیمینو روی تخت نشوند پیراهنشو درآورد با دیدن بدن کبودش عصبی شد
_اروم دراز بکش
جیمین رو تخت دراز کشید
_کثافتای عوضی ...نفهمیدی کی بودن؟
×فکر کنم همسایه ها بودن
_باید ازشون شکایت کنی
×تو این اوضاع بیکاری و بدبختی؟
_اخه برای چی باید بزننت؟
×قبل از اینکه با کوک ازدواج کنم از این اتفاقا زیاد برام میفتاد
_یعنی چی؟
×مردم به شایعات توجه میکنن فکر میکنن یه آدم رذل پول پرستم ....شایدم کار خودش باشه
_شایعات؟
×اره
_کی؟ کوک؟
×اره
_امکان نداره جیمین
×حتی اگه کار خودشم نباشه بازم فرقی به حال من نمیکنه وقتی مینجون برگشت همه ی اخبار مربوط به منو در عرض یه روز از سایتا پاک کردن ولی به من که میرسه مهم نیست چی ازم تو سایت و فضای مجازی باشه
هوسوک با ناراحتی گفت:
_چرا به حرفم گوش نکردی چی میشد اگه میذاشتی بچه یه شب پیشش بمونه
×اینا بهونس اون فقط دنبال اذیت کردن منه دیگه عادت کرده
_همینجا بمون من برم یه چیزی بیارم دردتو آروم کنه
هوسوک از اتاق بیرون رفت .....با کوک تماس گرفت
+نصفه شبی چی شده زنگ زدی؟
_کار تو بود؟
+چی؟
_چرا کاری کردی اخراجش کنن
+هه چقدم زود همه رو باخبر کرده
_این شایعات چین کوک؟
+چه شایعاتی؟
_نگو که ندیدی
+خب که چی؟! من از کجا باید بدونم؟
_کار توئه؟
+مزخرف نگو هوسوک چرا باید همچین کاری بکنم
_ولی میتونستی بگی از سایتا برشون دارن این کارو که میتونستی بکنی؟ برات مهم نیست پشت سرش چه حرفایی میزنن؟
+جیمین به من ارتباطی نداره که حرفای پشت سرش بهم مربوط باشه
_اگه تو جفتش نبودی که این حرفارو راجبش نمیزدن
+حرف مردم به من ربطی نداره
_چطور موقعی که اخبار جیمینو بخاطر مینجون پاک میکردی بهت ربط داشت
+من کاری در این مورد نکردم خودتم میدونی که همه ی این کارارو مامانم میکرد
_فکر نمیکردم انقد بی تفاوت باشی
+کاری نداری خوابم میاد
_پس برات مهم نیست چیا پشت سرش میگن
+نه!
_باشه....فقط محض اطلاعت یه عده از همون افراد شایعه پراکن و دهن بین وحشیانه کتکش زدن
+چی؟! جیمینو؟
_خبر نداری نه؟ نبایدم داشته باشی چون برات مهم نیست
+برای چی زدنش؟
_بخاطر تو و شایعات .....اولین بارش که نیست بخاطر با بودن اذیتش میکنن چه اون موقع که جفتت بود چه الان که ازت جدا شه ....انگار همیشه جیمین باید تاوان بده ....مینجون ناراحته جیمین باید بره گم و گور شه مینجون میخواد برگرده جیمین باید از خونه بره مینجون نیست جیمین باید هواتو داشته باشه آسیب دیدی جیمین باید ازت مراقبت کنه افسرده ای جیمین باید کوتاه بیاد پس بقیه چیکارن؟
+خودتم میدونی دوستش داشتم ولی اون چیکار کرد بچمو.....
_بسه ادامه نده نمیخوام بشنوم ....یادت رفته وقتی باردار بود میخواستی طلاقش بدی؟ روت میشه اصلا راجبش حرف بزنی؟ کاش یه بار مثل یه مرد پشتش وایمسادی فقط یه بار
هوسوک تماسو قطع کرد و پیش جیمین برگشت کنارش روی تخت نشست
×به کوک زنگ زده بودی؟
_صدامو شنیدی؟
×اره
_متاسفم
×اونی که باید متاسف باشه تو نیستی
_خیلی درد داری؟
×خوب میشم
میسون با عروسکی که روی زمین میکشیدش وارد اتاق شد
*پاپا
×وروجک...تو بیدار شدی؟
_اخ ببین کی اینجاست
هوسوک میسونو بغل کرد
_بریم یه چیزی بخوریم؟
*نه
_چرا نه؟
*پیس پاپا پخواپم
_پاپا امشب یکم خستس میخوای به جاش من پیشت بخوابم؟ یه عالمه قصه قشنگم بلدم .....باشه؟
*پاسه
_استراحت کن بهت سر میزنم اگه دردت شدید شد بیدارم کن
×باشه ممنون هوسوک
هوسوک و میسون از اتاق بیرون رفتن....هوسوک با دکتر تماس گرفت تا برای ویزیت جیمین به خونه بیاد .....
حالا جیمین میتونست با خیال راحت بغضشو بشکنه .....گریه میکرد اما نه بخاطر دردی که داشت بلکه بخاطر زخم قلبش که انگار هرگز قرار نبود التیام پیدا کنه
با صدای زنگ هوسوک از کنار میسون که خوابش برده بود بلند شد .....جونگوک پشت در بود ....درو باز کرد و منتظر موند
به اتاق جیمین رفت ....جیمین هم خواب بود
کوک وارد خونه شد
هوسوک زمزمه وار گفت:
_سروصدا نکن خوابن
+جیمین کجاست؟
_گفتم که خوابه
+میخوام ببینمش
_بیینیش که چی بشه؟ مگه نگفتی برات مهم نیست؟
+الان وقت این حرفا نیست
_بیدارش نکنی
+باشه
کوک وارد اتاق جیمین شد ......بهش سرم وصل بود و چشاش بسته بود
+نبردیش دکتر؟
_نه زنگ زدم دکتر بیاد خونه
+چیزی نگفت؟
_نه فقط گفت خیلی بد زدنش
+آخه برای چی باید اینجوری بزننش
_برای اینکه پشتش خالیه برای اینکه یه پدر مجرد تنهاست که حتی کارشم ازش گرفتی
جونگوک با ناراحتی روشو از هوسوک برگردوند کنار جیمین نشست ملحفه رو کنار زد تو نور کم اتاق هم میتونست کبودی هارو به خوبی ببینه......رو شکمش دو تا جای بخیه به چشم میخورد که قطعا یکیش مربوط میشد به همون روز نحس
تصور اینکه جیمین تنهایی چقدر درد کشیده ناراحت کننده بود
کوک اخم کرد ملحفه رو دوباره روی جیمین کشید و از اتاق بیرون رفت
+فردا میگم همه ی اخبارو پاک کنن
_زحمت میکشی!!
+انقدر بهم متلک نزن
_کارت از این حرفا گذشته
+میسون خوابه؟
_اره.....بهتره بری جیمین بیدار شه ببینتت بد میشه
+تو امشب اینجا میمونی؟
_اره....نترس من حد خودمو میدونم
+برای چی باید بترسم!
_شب بخیر...بهتره بری
+فردا میام میبرمش دکتر
_لازم نیست خودم هستم
+جفتم نیست پدر بچم که هست ....خودم میبرمش
_بهتره بری پیگیری کنی ببینی کیا این کارو باهاش کردن
+حتما
_خدافظ.....................................................
عصر روز فردا
جیمین با احتیاط روی صندلی نشست هوسوک سینی چای و کیک شکلاتی رو روی میز گذاشت
×خیلی خوابیدم
_دکتر بهت مسکن زده بود برای همین دیر بیدار شدی
×باید بیدارم میکردی
_بهتر بود استراحت کنی ..دیشب کوک اومده بود
×برای چی اومده بود؟
_نگرانت شده بود
×هه خودش همه ی کارارو میکنه خودشم نگران میشه
_علت کاراشو نمیدونی؟
×اون خودشم دلیل کاراشو نمیدونه
_میخواد برت گردونه فکر میکنه اگه تحت فشار بذارتت برمیگردی
×جنازمم برنمیگرده تو اون خونه
_هنوز دوست داره فقط هنوز بلد نیست چطوری باید دلتو به دست بیاره
×دوست داشتنش تو سرش بخوره
_گفتم که دنیاتون با هم فرق میکنه برای همین نمیتونین یه زندگی آروم داشته باشین ولی.....
با صدای میسون جفتشون به طرفش برگشتن
*عمو هوسوک
_جونم قشنگم ....فکر کردم خوابی
*پاپا پیتال سده
_اره عزیزم یه کیک خوشمزه برات خریدم باید ببینیشش!!!
*آخ جون
میسون به طرف جیمین رفت و همونطور که کنارش ایستاده بود سرشو روی پای جیمین گذاشت .....جیمین رو سر دخترش دست کشید
هوسوک میسونو بغل کرد و رو صندلی نشوند چشمای میسون با دیدن کیک برق زد
_دوسش داری؟
*آله
هوا خوب بود و وزش ملایم باد باعث میشد همه چیز عطر تازگی بگیره .....پیشنهاد هوسوک برای نشستن تو تراس و چای و کیک خوردن فضارو دلچسبت تر هم کرده بود
اما جیمین غم عجیبی داشت هرچند که دیدن میسون غماشو کمرنگ میکرد
_داشتم چی میگفتم؟
×داشتی میگفتی بخاطر من از کار و زندگیت افتادی
_باز از این حرفا زدی!
هوسوک برش های کیک رو توی پیش دستی گذاشت
_جیمین؟
×بله؟
_من دیشب خیلی فکر کردم و یه چیزایی تو ذهنمه
×چی؟
_امیدوارم از حرفی که میزنم ناراحت نشی ولی فکر میکنم این روش خوبی برای تنبیه کوک باشه
×خب؟
_من پشت توام .....مثل همیشه طرف توام و.....
×و چی!؟
_بیا تظاهر کنیم
×به چی؟!
_به اینکه ....به هم...علاقه داریم!
×علاقه؟!
_میخوام به خودش بیاد .....میخوام بفهمه معنی نفر دوم بودن چیه
جیمین شوکه شده بود .....به کیک روبروش چشم دوخت و چیزی نگفت
_بسه هرچقدر دلسوزی کردی براش....دیگه وقتشه یکم در مقابلش بی رحم باشی
×من دیگه هیچ حس دلسوزی نسبت بهش ندارم
_خوبه!
×اگه ....اگه فکر میکنی اینجوری ....قلبش مچاله میشه ....من با کمال میل حاضرم انجامش بدم!
_قیاقش دیدنیه وقتی بفهمه دیگه اولویتت نیست.....🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام ⊂(◉‿◉)つ
امیدوارم خوب باشین 💕
حس و حالتون برای امشب چیه؟؟
من هم هیجان دارم هم استرس😂
فکر کنم جو بایدن هم خیلی استرس داشته باشه🤣🤣
![](https://img.wattpad.com/cover/309383321-288-k649091.jpg)
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته