جونگوک مات و مبهوت مونده بود .....ترس از وجودش سرازیر شده بود انقدر شوکه بود که کاملا بی حرکت مونده بود
اون اتفاق انقدر سریع افتاد که نفهمید چی شده تا به خودش اومد با حجم زیادی از خون روی دیوار و جیمین رنگ پریده مواجه شده بود
با صدای اف اف از حالت خلسه بیرون اومد درو به روی هوسوک باز کرد و منتظر موند
هوسوک در نهایت خونسردی بی خبر از همه جا وارد خونه شد و پرسید
_گوشیشو تو ماشینم جا گذاشته بود اینو بده بهش
+به...به کی؟!
_حالت خوبه؟؟؟؟ به جیمین دیگه
+جیمین!
هوسوک با دیدن حالت غیر طبیعی جونگوک گفت:
_چته کوک؟
کوک به اتاقش نگاه کرد هوسوک رد نگاهشو گرفت و گفت:
_چه اتفاقی افتاده؟ جیمین کجاست؟
وقتی دید کوک حرفی نمیزنه خودش به طرف اتاق رفت و با دیدن جیمین و خونی که از قسمتی از دیوار تا بالای سرش امتداد پیدا کرده بود با ترس چند قدم عقب رفت
_تو.....تو...چیکارش کردی؟
جونگوک در حالی که دستاش به وضوح میلرزید و ترسیده بود گفت:
+نمیدونم
هوسوک به ناچار به جیمین نزدیک شد میترسید صدای نفساشو نشنوه همین چند ساعت پیش داشت میخندید و حالا چشماشو بسته بود در حالی که دستاش یخ زده بود .....
_جیمین؟ ....جیمین صدامو می شنوی؟!
هوسوک داد کشید
_معطل چی هستی زنگ بزن اورژانس
جونگوک بلافاصله تماس گرفت
هوسوک انگشتشو زیر بینی جیمین گرفت و با حس دم و بازدم ضعیفش خیالش یکم راحت شد
آمبولانس جیمینو به بیمارستان منتقل کرد هوسوک هم رفت بیمارستان
روی صندلی نشسته بود و درحالی که سرشو به دیوار تکیه داده بود چشاشو بسته بود تصویر جیمین از ذهنش کنار نمیرفت صدای زنگ گوشیش اونو از افکارش بیرون کشید با دیدن اسم جونگوک جواب داد
_بله
+چی شد هوسوک؟
_نمیدونم دکتر بالا سرشه نذاشتن بمونم پیشش
+به من خبر بده باشه؟
_چیه نگرانشی؟
با بیرون اومدن دکتر هوسوک بلند شد
_بعدا زنگ میزنم دکتر اومد ......چی شد آقای دکتر؟
•سرش شکسته بود بخیه خورد ....بعد از عکس برداری چند ساعتی نگهش میداریم که مطمئن شیم خطری تهدیدش نمیکنه بعدش مرخصه
_ممنونم از لطفتون
•خواهش میکنم
_میتونم ببینمش؟
•اره به هوش اومده
هوسوک وارد اتاق شد جیمین با سر باندپیچی شده روی تخت دراز کشیده بود
_جیمین؟
جیمین با چشم های خسته و نیمه بازش بهش نگاه کرد
_کشتی منو از نگرانی
×هو....سو....کا
_جانم
جیمین شمرده شمرده و بی رمق گفت:
×من.....دیگه.....برنمیگردم ....تو اون...خونه
_بهش فکر نکن جیمین الان فقط باید استراحت کنی ....نگران چیزی نباش من پیشتم
دوباره گوشیش زنگ خورد جونگوک بود
_الان برمیگردم
هوسوک از اتاق بیرون رفت و جواب داد
+چی شد؟
_چی میخواستی بشه؟
+یعنی چی؟
_تو زدیش؟
جونگوک چیزی نگفت
_جواب بده کوک تو این بلارو سرش آوردی؟
+نمیخواستم اینجوری شه ....فقط عصبانی شدم ...هولش دادم
_اگه میکشتیش چی؟ از کی تا حالا رو بقیه دست بلند میکنی؟
+حالش خوبه؟
_برا تو چه فرقی میکنه
+هوسوک اوضام اصلا خوب نیست یه کلمه بگو حالش خوبه یا نه
_اگه میدونستم قراره انقدر کنار تو عذاب بکشه هرکاری میکردم تا جلوی این ازدواج نحسو بگیرم
+کدوم بیمارستانی؟
_لازم نیست بیای.... اومدن تو فقط حالشو بدتر میکنه
هوسوک تماسو قطع کرد و دوباره پیش جیمین برگشت ...جیمین دوباره به خواب فرو رفته بود هوسوک به دست توپر و سفیدش نگاه کرد و بعد به آرومی شصتشو نوازش وار پشت دستش کشید
خودشم نمیدونست از کی شاید از همون شب اولی که گریه هاشو کنار رود هان دیده بود دل باخته بود .....دلش میخواست ازش مراقبت کنه
به جیمین میتونست به دروغ بگه به خودش و جونگوک هم همینطور اما به قلبش نه ....نمیتونست قلبشو گول بزنه اون داشت عاشق همسر بهترین رفیقش میشد!
تو دلش آرزو میکرد که جونگوک هرگز جیمینو نمیدید ....اگه زمان به عقب برمیگشت تمام تلاششو میکرد تا جیمین رو زودتر از کوک ملاقات کنه....
...............................................
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته