جیمین روی کاناپه خوابش برده بود .....دستی روی شونش قرار گرفت
+جیمین؟
به آرومی چشاشو باز کرد با دیدن جونگوک گفت:
×کوک! ساعت چنده؟
+دوازده
×نفهمیدم کی خوابم برد
اینو گفت و بعد با تعجب به کوک نگاه کرد
×تو.....چجوری اومدی پایین؟
+با کمک نرده ها
×اما قبلا نمیتونستی
+تو این مدت به کمک تو همه چی بهتر شد ...هنوزم وقتی راه میرم درد میگیره نمیتونم کل وزنمو روش بندازم اما میتونم مسافتای کوتاهو بدون کمک طی کنم
×این خیلی خوبه....دیدی گفتم نباید نا امید شی؟
+حق با تو بود
×تو چرا هنوز نخوابیدی؟
+منتظر تو بودم
جیمین زمزمه وار تکرار کرد
×منتظر من!
+از فردا میرم شرکت
×خانم چونهی از دیدنت خیلی خوشحال میشه خصوصا وقتی ببینه وضع پات چقدر بهتر شده
+جیمین؟
×بله؟
+ممنونم
جیمین بلند شد و گفت:
×خیلی خوابم میاد
+بریم بخوابیم
جیمین برای کمک به کوک دستشو رو کمرش گذاشت و با هم وارد اتاق شدن
اول جونگوک دراز کشید و بعد جیمین .....ماه از پشت پنجره معلوم بود .....اون شب ماه نورانی تر از همیشه بود.....
+جیمین من یه عذرخواهی بهت بدهکارم
×میخوای راجبش حرف نزنیم؟
+من واقعا بخاطر رفتارام عذرمیخوام دست خودم نبود
×مسئله ای نیست کوک
+تو در قبال من خیلی صبوری به خرج دادی
×من....فقط دلم میخواد یه چیزیو بدونی
+چی؟
×اینکه من بخاطر پول باهات ازدواج نکردم ....و هیچوقتم اون پولو نگرفتم
+میدونم با وکیل صبحت کردم همه چیو بهم گفت ..... راجبت اشتباه فکر میکردم
جیمین چیزی نگفت
+این مدت نرفتی دانشگاه
×مرخصی گرفتم
+بخاطر من؟
دروغ نبود اگه میگفت بخاطر کوک مرخصی گرفته تا مراقبش باشه اما این قضیه فقط به کوک ختم نمیشد درواقع به کوچولوی توی شکمش ختم میشد که قرار بود نه ماه همراهش باشه
×اره
+من هیچوقت بهت خوبی نکردم ولی تو.......واقعا نمیدونم چی باید بگم
×نیازی نیست چیزی بگی .....سعی کن بخوابی فردا باید بری شرکت
+شبت بخیر
×شب بخیر
جیمین دلش نمیخواست به مکالمه با کوک ادامه بده چرا که میترسید تو تصمیمش تغییری ایجاد بشه.....هرچه زودتر باید بند این اتصالو میبرید ....اون وارد ماه سوم شده بود و شکمش برجستگی کوچیکی داشت هرچقدر زمان بیشتر میگذشت اوضاع پیچیده تر میشد
به همین دلیل تصمیم گرفت قبل از بزرگ شدن شکمش و بهبودی نسبی کوک ترکش کنه ....حال کوک خوب بود و زمان رفتن فرا رسیده بود
از اول هم برای موندن نیومده بود دو هفته از پایان تاریخ قرار داد میگذشت ......وقتش رسیده بود که به زندگی عادیش برگرده
اما نمیدونست پدر و مادرش به تصمیمش احترام میذارن یا نه....حتی نمیدونست اگه خانم چونهی یا شیوو بفهمن که اون بارداره و ازشون مخفی کرده چه ری اکشنی نشون میدن
اما چیزی که عیان بود این بود که جونگوک هرگز اون بچه رو قبول نمیکرد چطور میتونست عاشق بچه ای باشه که متعلق به عشقش نیست!
جیمین رفتنو انتخاب کرده بود از خیلی وقت پیش .....اونم درست زمانی که نگاه جونگوک فرق کرده بود!
باید از این عشق یه طرفه فرار میکرد .....اما تمام ذهنشو این سوال پر کرده بود که چی باید به بچش میگفت .....اون چه توضیحی راجب پدرش داشت؟ باید میگفت که چون همسر دوم بوده ترجیح داده اونو از پدرش مخفی کنه؟!
یا شایدم باید مستقیما بهش میگفت که پدرش هرگز اونو قبول نمیکنه .....
با این افکار جسته گریخته خوابش برد ......
.........................................
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته