چونهی با نگرانی کنار تخت جیمین ایستاده بود دکتر دستاشو توی جیبش فرو کرد و گفت:
•من که بهتون گفته بودم وضعیتش خطرناکه چرا بهش فشار وارد کردین که کار به اینجا بکشه؟
+الان دقیقا چه اتفاقی افتاده آقای دکتر؟
•فعلا خطر رفع شده ولی اگه ادامه پیدا میکرد ممکن بود اتفاقات بدتری بیفته ...خب رحمش ضعیف شده و اگه بخواد همینجوری پیش بره و به خودش فشار بیاره ممکنه دیگه هیچوقت نتونه بچه دار شه
جونگوک با عصبانیت سرشو تکون داد
+بله آقای دکتر ....ممنونم
•خواهش میکنم چند ساعت دیگه مرخصه
کوک به چونهی که با نگرانی به جیمین نگاه میکرد، نگاه کرد
+همینو میخواستی؟
#من نمیدونستم
+چیو نمیدوستی؟ .....فکر میکنی از دست رفتن اون بچه برای کی از همه سخت تره؟
#عصبانی بودم
+آمَ تا الان هرچی گفتی گوش کردم ولی تو چرا یه بارم به حرف من گوش نمیکنی؟ اگه فکر میکنی جیمین مقصر مرگ بچس هیچ اشکالی نداره من نمیتونم طرز فکرتو تغییر بدم اما اینکه فکر میکنی میتونی دخالت کنی خیلی رو اعصابه.....همسر من مقصر باشه یا نباشه به خودم مربوطه اگه قراره کسی تنبیهش کنه اون منم نه شما
#ولی کوک.....
+ولی و اما نداره .....از روزی که این اتفاق افتاده همینجوری دارین بهش سرکوفت میزنین....یادتون رفته جیمین برای من و زندگیم چیکار کرد؟ بابا بسه دیگه
#دست خودم نبود
+دست خودت نبود؟ همه ی لباسای بچه رو از کمد ریختی بیرون وسایلشو پخش و پلا کرده بودی بعد میگی دست خودم نبود؟ میدونی چقدر عذابش دادی؟ خوشت میاد یکی بعد مرگ من دائم بیاد در گوشت بگه پسرت مرده و تو باعث شدی بمیره
#این حرفا چیه میزنی
+دیگه خستم کردی
#من معذرت میخوام .....خیلی فشار روم بود ببخشید .....اصلا حق باتوئه شما هنوز جوونین میتونین دوباره بچه دار شین
+باز داری حرف خودتو میزنی
#من که حرف بدی نزدم
+من دیگه بچه نمیخوام
#چی؟!
+به اندازه ی کافی اذیت شده دیگه نمیخوام اذیت شه بچه میخوام چیکار وقتی همسرم روز به روز جلو چشمم ضعیف و ضعیف تر میشه؟
#جیمین خوب میشه پسرم
+جیمین خوب میشد ولی شما گذاشتین؟
#جبران میکنم
+من نمیخوام شما کاری بکنید نمیخوام جبران کنید فقط بذارین زندگیمونو بکنیم
#من قصد دخالت نداشتم
+ولی همیشه این کارو میکنی موقعی که جیمین بی هیچ منتی بهمون خوبی میکرد هر بلایی میخواستیم سرش میاوریم و هیچی نمیگفت آدم خوبی بود ولی به محض اینکه از حق خودش دفاع کرد شد آدم بده اینارو فقط به شما نمیگم به خودمم میگم....مقصر مرگ اون بچه منم که باعث شدم جیمین بهم اعتماد نداشته باشه ....که پاشه تنهایی بره سراغ یه گله خلافکار! ......ولی من الان نمیخوام به این فکر کنم که کی مقصره و جیمین چرا رفته و چرا اینجوری شده میخوام زندگیمو بکنم همین میذاری؟
#من که جز خوشبختی چیزی برات نخواستم
+پس میسونو چرا بردی؟
#میارمش امروز
+همین کارو بکن....................................................
جیمین و کوک کنار هم نشسته بودن کوک برای جیمین میوه پوست میکند
×مثل بچه ها داری ازم مراقبت میکنی
+بچه ای دیگه قد بند انگشت منی
×باز شروع کردی؟
+میوه هاتو بخور
×کوک؟
+جانم؟
×ممنونم که پشتمو خالی نکردی
+آدم پشت کسی که تو مشکلات همراهش بوده رو خالی نمیکنه
×من.....خیلی متاسفم....
+جیمین قرار شد راجبش حرف نزنیم
×میخوام دوباره بچه دار شم
+جیمین! من بچه نمیخوام ما میسونو داریم میسون برای من یه دنیا ارزش داره
×میدونم چیزیو جبران نمیکنه ولی میخوام خوشحالیتو ببینم
+جیمین من نمیخوام تو درد بکشی که من خوشحال شم میفهمی؟ من دیگه نمیخوام درد کشیدنتو ببینم
×اشکالی نداره من تحمل میکنم
+فکرشم نکن.....محاله بذارم دوباره باردار شی
×اما کوک....
با صدای زنگ گفت و گوشون قطع شد
+حتما میسونو آورده
جونگوک بلند شد ....بدون اینکه به تصویر مینجون نگاه کنه درو باز کرد .....اصلا حواسش نبود که درو به روی کی باز کرده
وقتی در ورودیو باز کرد مینجون پشت در بود
جیمین با دیدن مینجون اونم با اون شکم بزرگ که خبر از ماه های آخر بارداریش میداد دیوونه شد!
+مینجون!!!! تویی؟
=سلام میدونم بدموقعی اومدم ولی راجب اتفاقی که براتون افتاد شنیدم اومدم بگم خیلی متاسفم
کوک خیلی آروم سرشو تکون داد و چیزی نگفت
جیمین جلو اومد و گفت:
×این اینجا چیکار میکنه کوک؟
+جیمین!
×اومدی منو بسوزونی؟ اومدی بچتو به رخم بکشی اره؟ اومدی بگی من بی عرضه بودم نتونستم بچمو نگه دارم؟
=نه جیمین داری اشتباه میکنی من فقط خیلی نگرانت بودم
×برای چی درو باز کردی؟
جیمین داد میزد و کوک فقط سعی میکرد آرومش کنه اما بی فایده بود
+جیمین آروم باش
×مگه نگفتم نمیخوام ببینمش؟ اومدی چیو به رخ من بکشی عوضی؟
=جیمین من واقعا....
×خفه شووووو نمیخوام صداتو بشنوم
به دنبال این حرف مینجون بغض کرد و گفت:
=جیمین من نیومدم جاتو بگیرم....نیومدم بسوزونمت.....لازم نیست منو به چشم رقیبت ببینی من هیچوقت نمیتونم جای تورو بگیرم ....هیچوقت نمیتونم تو باشم! .....معذرت میخوام که ناراحتت کردم
و به دنبال این حرف از خونه خارج شد .....🍭🍑🍑🍑🍭
چیزی تا پایان فیک نمونده
دو سه پارت مونده فکر کنم
امیدوارم دوست داشته باشین💖
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته