chapter 27

4.1K 738 243
                                    

جیمین همه چیو برای هوسوک تعریف کرد .....هوسوک به فکر فرو رفته بود
×به چی فکر میکنی؟
_به اینکه .....نمیدونم جیمین ....نمی‌دونم
×فکر می‌کنی زیاده روی کردم؟
_جیمین؟
×بله؟
_تو هنوز کوک رو دوست داری؟
×نه
_حتی نمیخوای یکم فکر کنی بعد جواب بدی؟
×نه
_پس دوسش داری
×مگه قرار نبود کوتاه نیام؟
_وقتی کوک سکوت می‌کنه ...عقب می‌کشه.....تسلیم میشه....یعنی بریده ...بدم بریده
×وقتی من انگلیس بودم .....اصلا بهم فکر میکرد؟
_چی داری میگی جیمین.....تمام فکر و ذکر جئون جانگوک تو بودی! سخته که باور کنی دل نائب رئیس کمپانی به این معروفیو بردی .....ولی این واقعیه
×میگی چیکار کنم؟
_میتونی ببخشیش؟ میتونی دوباره شروع کنی؟
×بهم قول میدی از تصمیمم پشیمون نشم؟
_این دیگه تصمیم خودته راجبش فکر کن
×میشه ماشینتو قرض بگیرم؟
_البته!
×هوسوکا؟
_جانم
×مرسی که همیشه سعی کردی بهترین هیونگ دنیا باشی!
.......................................................

رمز درو زد ......رمزو از هوسوک پرسیده بود ....تاریخ تولدش بود!
وارد خونه شد .....همه ی برقا خاموش بود ....خیلیم عجیب نبود ساعت سه صبح حتما خواب بود
آروم و بی سروصدا از پله ها بالا رفت در اتاقشو باز کرد کنار میسون خوابیده بود .....تا به حال جونگوک رو کنار میسون تصور هم نکرده بود!
تصویر قشنگی به نظر می‌رسید همسرش.....دخترش ..... خانوادش.....
ساختن این قاب سخت بود .....اما خراب کردنش کاری نداشت
برای خلق اون خانواده همه تاوان داده بودن ....همشون سخت تلاش کرده بودن خیلی وقتا تسلیم شده بودن اما حالا همه چیز آروم و قشنگ به نظر می‌رسید گرچه قلب ها شکسته بود و هنوز تلخی بعضی از روزها حس میشد
اما جیمین فراموش نکرده بود که قبل همه ی این تلخی ها اون یه شیرینی پز قهار بود ......شیرین کردن زندگی براش کاری نداشت! شاید بهتر بود از هنر شیرینی پزیش استفاده کنه ......شاید بهتر بود یه بار دیگه عطر وانیل و توت فرنگی و شکلات فضای خونه رو پر کنه.....
نزدیک رفت بوسه ای نرم روی گونه ی دخترش کاشت
بعد آروم کوک رو صدا زد
×کوکا؟ کووک؟
جانگوک چشاشو باز کرد با دیدن جیمین اول ترسید
×نترس منم ...جیمین
+جیمین؟ تو مگه نرفته بودی؟
×هر رفتی یه برگشتی داره ......نداره؟
کوک بلند و نشست
+چیزی شده؟ اومدی میسونو ببری؟
جیمین خندید و گفت:
×اومدم دلتو ببرم!
کوک که گیج شده بود از تخت پایین اومد و موهاشو از صورتش کنار زد
+نمی‌فهمم!
×بریم تو تراس صحبت کنیم .....میترسم میسون بیدار شه
+اوکی
جیمین به درختای حیاط که نوید شکفتن میدادن نگاه کرد
+خب! چی شده؟
×بابت حرفی که زدم معذرت می‌خوام
+کدوم حرف؟
×گفتم هوسوک پدر بهتری برای میسون میشه
+حرف دلت بود دیگه ....معذرت خواهی نمی‌خواد
×نبود
+همینو میخواستی بگی؟
×متاسفم که دخترتو سه سال ازت مخفی نگه داشتم
+اگه قرار باشه عذرخواهی کنیم من تا صبح باید ازت معذرت خواهی کنم
×من .....بخشیدمت
+برگشتی که بمونی؟
×ایندفعه زود رسیدم؟
کوک لبخند زد
+تو دیرم برسی جات محفوظه
× قراره همسر سومت باشم نه؟
کوک خندید و گفت:
+تو مهم ترین چیز من تو زندگیم هستی .....هرکاری کردم فقط برای این بود که تحت فشارت بذارم تا برگردی .....
×میدونم.....نیازی نیست توضیح بدی
+میمونی جیمینا؟
×همسر دومت؟ یا اولویتت؟
+هیچکدوم.......عشق اول و آخر من..... میمونی؟
×به نظرت فردا سر آقای سو خلوته؟ فکر کنم یه کار دفتری دارم!
کوک جیمینو از رو زمین بلند کرد جیمین پاهاشو دور کمر کوک حلقه کرد
جیمین به کوک نزدیک شد و اولین بوسه ی اولین شب زندگی مشترکشونو بعد از سه سال روی لب های کوک حک‌ کرد.....





💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙


گفتم این پارت کوتاهو بذارم و به همه ی توضیحات خاتمه بدم......
راجب فیکم یه توضیح نهایی بدم
۱.فیک تموم نمیشه
۲. یه سری اتفاقات جدید قراره بیفته که امیدوارم دوست داشته باشین
اینم بدونین که من هرکاری میکنم برای جلب رضایت شماست کمترین انتظاری که ازتون دارم اینه که بهم اعتماد داشته باشین
مطمئن باشین تمام تلاشمو میکنم که از اینجا به بعد فیک هم جذاب باشه 🙏
شاید باورتون نشه همین الان که دارم اینارو براتون می‌نویسم یه نفر دوبار زد تو سرم و منم به شدت متنفرم یکی از پشت بزنه تو سرم 😖
(این در حالیه که نمی‌خوام بفهمه دارم فیک مینویسم .......)
دعا کنید زودتر از دست فامیل خلاص شم برم خونمون با آرامش فیکو بنویسم

❤️

همسر دوم Where stories live. Discover now