chapter 11

4.8K 767 193
                                    

خانم چونهی به مناسبت بارداری جیمین جشن بزرگی ترتیب داد ....همه حضور داشتن پدر و مادر جیمین با خوشحالی گوشه ای از سالن ایستاده بودن و از دیدن خوشبختی پسرشون لذت می‌بردن
خانم چونهی از اینکه بلاخره میتونست لبخند پسرشو ببینه خوشحال بود اون مطمئن بود که جیمین با بقیه فرق می‌کنه و می‌تونه لبخند جونگوک رو بهش برگردونه و همینطور هم شد
شیوو هم از ته دل می‌خندید ....همه خوشحال بودن به جز یه نفر
اون یه نفر هم خوشحال بود هم غمگین خوشحال از اینکه بهترین رفیقش به زندگی برگشته و ناراحت از اینکه باید تا ابد هیونگ جیمین میموند
هوسوک با حسرت به کیک روی میز نگاه میکرد و سعی میکرد لبخند بزنه ....و عشق ابراز نشدشو برای همیشه تو سینش دفن کنه
بعد از اتمام مهمونی همه ی مهمونا به خونه هاشون برگشتن جیمین روی مبل دراز کشیده بود و انگشتاشو لیس میزد
+باز داری پفک میخوری؟
×نتونستم جلوی خودمو بگیرم
+جیمین نباید زیاد تنقلات بخوری این چیزا فقط معدتو پر می‌کنه هیچ خاصیت دیگه ای نداره
×چیکار کنم خو دلم میخواد
+بریم بخوابیم خسته شدی امشب
×میخوام برم قدم بزنم
+الان؟ نصفه شبی؟
×اره
+فردا با هم میریم
×نه الان دلم میخواد برم
+خسته ای
×نیستم
جونگوک که دید جیمین خیلی دلش میخواد بره بیرون گفت:
+باشه لباس گرم بپوش بریم
کوک خیلی سرپا ایستاده بود زانوش درد میکرد و نیاز شدیدی به استراحت داشت اما نمیتونست به جیمین نه بگه .....اون به اندازه ی کافی بهش نه گفته بود!

از کنار دریاچه رد شدن جیمین‌ گفت:
×شبا با مینجون میومدی قدم بزنی؟
جونگوک با اخم گفت:
+چرا دوست داری گذشته رو بکشی وسط جیمین
×چون میدونم هنوز دوسش داری
کوک که به سختی پاشو روی زمین میکشید از حرکت ایستاد
+جیمین الان تو زندگی من تو و‌ بچم مهمین .....میخوام بعد مدت ها تمام تلاشمو برای خانوادم بکنم ....لطفا حرف گذشته رو پیش نکش
×پس به این سوالم جواب بده
+بپرس
×منو بیشتر دوست داری یا اونو
+جیمین بس کن
×چرا جواب نمیدی اونو بیشتر دوس داری اره؟
+مینجون دیگه نیست میفهمی؟ دست از این مقایسه ی‌ بی اساس بکش
جیمین بغض کرد و جلوتر از کوک راه افتاد
+صبر کن ....کجا میری؟
درد جونگوک هر لحظه بیشتر میشد
+جیمین صبر کن نمیتونم بهت برسم
×دنبالم نیا میخوام تنها قدم بزنم
+جیمییییین
چند قدم مونده بود به جیمین برسه که زانوش دیگه یاریش نکرد و روی زمین افتاد
جیمین به پشت سرش نگاه کرد
×کوک!؟
چهره ی جونگوک از درد جمع شده بود
+چرا اینجوری می‌کنی تو؟
×چی شد؟
+هی بهت میگم وایسا گوش نمیدی که
×وای ....معذرت می‌خوام خوبی؟
+نترس خوبم
جیمین دستشو دراز کرد تا به کوک‌ کمک کنه بلند شه
+میدونی من چند کیلوام؟ میخوای منو بلند کنی؟
×من زورم زیاده
+تو که تنها نیستی یکی دیگه تو‌ شکمته
کوک به کمک حفاظ های آهنی کنار رود بلند شد
+آااااخ
×الان تاکسی میگیرم بریم خونه
+نمیخواد خوبم
×نه خوب نیستی
+میگم خوبم
جیمین نزدیک رفت و بینی جونگوکو با شال گردن پوشوند
جونگوک با لبخند بهش خیره شد
+من باید مراقب تو باشم نه تو
×چه فرقی می‌کنه
+الان دلت چی میخواد؟!
×پفک
+نهههه هرچیزی غیر از پفک
×خو دلم پفک میخواد
+پفک بی پفک
×جانگوکا!!!
+ضعیف میشی....باید چیزای مقوی بخوری
جیمین سر حرفش پافشاری میکرد و‌ کوک هم عین یه فرمانده ی منضبط مقاومت میکرد .....
×دلت میخواد بچه دختر باشه یا پسر؟
+دختر
×چرا؟
+خب دختربچه ها خیلی کیوتن
×اگه‌ پسر شد چی؟
+خب بشه مهم اینه که بچه ی منه
×فقط بچه ی توئه؟
+هرچی میگم یه ایرادی میگیریا
×عه این نیمکته یادش بخیر قبلا با هوسوک که میومدم قدم بزنم وقتی خسته میشدیم روش میشستیم
اخمای کوک تو هم رفت
+بهت خوش میگذشت؟
×خیلی
+چیا میگفتین؟
×خیلی چیزا ولی بیشتر پشت سر تو حرف می‌زدیم
+پشت سر من؟
×اره مثلا می‌گفتیم کوک خیلی بداخلاق و پروئه
+عجب!
×شوخی کردم
+پس باهاش درد دل میکردی
×اره اون هیونگ خوبیه
+هوسوک بهترین رفیق منه.....تو این سه سال که حال درستی نداشتم خیلی از رفیقام ترکم کردن ولی هوسوک موند
×باید قدرشو بدونی
+آره
×کوکا؟
+بله؟
×تو شنیدی که میگن وقتی آدما میمیرن یه ستاره تو آسمون به وجود میاد؟
+نه نشنیدم ...میشه حرف مردنو نزنیم؟
×اوه متاسفم ....نمی‌خواستم ناراحتت کنم
+مشکلی نیست
×پات درد گرفته؟
+هنوز میتونم راه بیام
×اگه خسته شدی برگردیم
+نه خوبم عزیزم
جیمین چندبار تو ذهنش این کلمه ی تکرار کرد ...عزیزم....عزیزم....عزیزم....کوک بهش گفته بود عزیزم هرچقدر بیشتر بهش فکر میکرد عمیق تر لبخند میزد.....

همسر دوم Donde viven las historias. Descúbrelo ahora