chapter 40

4.9K 692 209
                                    

جیمین حلقه رو از زیر پاش برداشت و بهش نگاه کرد عرق سردی روی پیشونی هوسوک نشست
×این.....این چیه؟!!
هوسوک احساس میکرد گلوش خشک شده هیچی به ذهنش نمی‌رسید
×هوسوکا؟ میگم این چیه؟
_این....من....یعنی....
×این برای منه؟!
هوسوک سرشو پایین انداخت .....زبونشو روی لبش کشید و بعد بدون اینکه به جیمین نگاه کنه گفت:
_از طرف کوک برات خریدمش اون موقع خودش به این فکر این چیزا نبود
×اهان
_بهتری؟
×نه
_میخوای مثل قبلنا بریم بشینیم کیک‌ ماهی بخوریم؟
جیمین لبخند تلخی زد و گفت:
×فکر کنم فقط همین بتونه ارومم کنه

............................................................

×این آجوما هنوز اینجا کار می‌کنه
_اره هنوزم هرچیزی که درست می‌کنه خوشمزس
•اوموو.... ممنون ....من صداتونو شنیدم
هوسوک خندید و براش دست تکون داد آجوما گفت:
•من شمارو یادمه .....چندبار اینجا دیدمتون شما وفادارترین زوجی هستین که دیدم امیدوارم بچه های خوب و سالمی داشته باشین
هوسوک به سرفه افتاد جیمین گفت:
×ممنونم آجومااا
هوسوک با تعجب به جیمین‌ نگاه کرد
_میشه بریم؟
×بریم
بعد از اینکه یکم از اونجا فاصله گرفتن جیمین گفت:
×چرا انقدر قرمز شدی؟
_من؟ هیچی ...نمیدونم
جیمین لبخند محوی زد و گفت:
×همیشه وقتی بهت نیاز داشتم خودتو رسوندی .....با خودم فکر میکردم یه آدم چقدر می‌تونه خالص باشه که با وجود فرصتایی که داره از یه نفر سو استفاده نکنه اونم آدمی مثل من که اصلا هم سطحش نیستم
_منظورتو متوجه نمیشم
×هوسوکا.....هوسوک هیونگ .....ممنون که همیشه پشتم بودی و بهم کمک کردی
_اوه جیمین داری خجالتم میدی
×تو به دنیاهای دیگه اعتقاد داری؟
_دنیاهای دیگه؟
×اره
_چجور دنیایی؟
×مثلا فکر کن دو نفر تو دنیای خودشون به هم نرسیدن ولی تو یه دنیای دیگه به هم میرسن
_جالب به نظر میاد
جیمین لبخند زد و گفت:
×تو این دنیا برای من همیشه هوسوک هیونگ میمونی ....اما قول نمیدم اگه تو یه دنیای دیگه با هم روبرو شیم چه اتفاقی میفته
_جیمینا!
جیمین خندید و به طرف ماشین رفت
×ضمنا من میخوام بچه هاتو ببینم پس دست از تنبلی بکش و یه جفت خوشگل برای خودت پیدا کن
هوسوک به نرمی خندید و گفت:
_از دست تو جیمینا!

.............................................................

جیمین بدون اینکه چیزی بگه نشسته بود و به قهوه ی یخ زدش زل زده بود
مینجون قبل برگشتنش به آمریکا همه چیو به چونهی گفته بود و حالا چونهی و شیوو اومده بودن دیدن جیمین
#نمیدونم از کجا شروع کنم.....از اونجایی که اولین بار دیدمت و مهرت به دلم نشست یا از جایی که به پات افتادم و التماست کردم نری و پیش کوک بمونی .....من خودخواه بودم بخاطر پسرم تورو قربانی کردم اما ......همیشه دوست داشتم حتی بیشتر از مینجون ......همه ی ما دوست داشتیم چون تو مهربونن ترین و فوق‌العاده ترین آدمی بودی که دیده بودیم اما برگشت مینجون همه چیو خراب کرد .....من اشتباه کردم....خیلیم اشتباه کردم ....اشتباهی که هرگز جبران نمیشه ....فکر میکردم جون بچه برات بی ارزش بود فکر میکردم از ما کینه داری برای همین دیگه به زندگی و خانوادت اهمیت نمیدی انگار یادم رفته بود تو همون آدمی هستی که بخاطر کوک بارها از خودت گذشتی
×شما خیلی منو قضاوت کردین من همیشه فکر میکردم دوستم دارین اما واقعیت این بود که شما منو فقط بخاطر این دوست داشتین که کوک کنار من حالش خوب بود
#اینطورا هم که میگی نیست
شیوو بینیشو بالا کشید و گفت:
&تو حق داری هیچوقت مارو نبخشی ولی من هیچوقت راضی نبودم بخاطر کوک‌ عذاب بکشی بارها به آمونی گفتم بذار جیمین بره .....جیمینا من خیلی بهت بد کردم ناخواسته قلبتو شکستم تو حق داری هیچوقت منو نبخشی
#من از مینجون شکایت میکنم ....منتظرم بچش به دنیا بیاد و بعد اقدام میکنم
×نه ......من نمیخوام ازش شکایت کنید.....تنها چیزی که میخوام اینه که دیگه هیچ اسمی ازش نباشه هیچی انگار که اصلا نبوده
شیوو زیر پای جیمین نشست سرشو رو پاش گذاشت و با گریه گفت:
&خیلی متاسفم جیمینا ...من بخاطر اون عوضی به تو سخت گرفتم .....اصلا فکرشو نمی‌کردم تو این قضیه دست داشته باشه اون حتی آزارش به مورچه هم نمی‌رسید
#حسادت باعث میشه آدم کارایی انجام بده که حتی خودشم انتظار داره ...اون جیمین بود که با وجود قلب شکستش نه تنها حسادت نکرد بلکه با مهربونیش هممونو غافلگیر کرد
&ولی ما چیکار کردیم؟
جیمین سر شیوو رو از رو پاش بلند کرد و بهش نگاه کرد
×من شمارو می‌بخشم .....ولی فکر نکنم کوک به این زودیا دلش نرم شه
&تو ...تو واقعا میخوای مارو ببخشی؟
×من نمیخوام این کینه و اختلاف طولانی شه .....نمی‌خوام زندگیم پر از حسادت و حس انتقام شه
چونهی با بغض گفت:
#جیمینا!
×من یادم نمیره شما تمام هزینه های جراحی منو دادین منو فرستادین انگلیس حتی بخاطر راحتی من کوک رو از دیدنم محروم کردین .....شیوو من یادم نمیره تو‌ چقدر باهام مهربون بودی ....پس ترجیح میدم به بدیاتون فکر نکنم .....اینطوری بهتره
چونهی و شیوو از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختن ......گرچه میدونستن که برای بخشیده شدن راه طولانی ای در پیش دارن .....

همسر دوم Where stories live. Discover now