+چرا بهم نگفتی این پسره دنبالته؟
=فکر نمیکردم بیاد
+زنگ زدم به پدرت جوابمو نداد
=خودم بهش زنگ میزنم باهاش صحبت میکنم
+به نظرت جلوی چانو میگیره؟
=نمیدونم
+مینجون این آدم روانیه.... اگه میزد به جیمین چی؟
=چرا از ماشین پیاده شدین؟
+جیمین اصرار داشت با تاکسی بره میدونی که همش فکر میکنه مزاحمه
مینجون دستی به پیشونیش کشید و کلافه گفت:
=نمیدونم باید چیکار کنیم
+من میرم پیش پلیس ازش شکایت میکنم
=میدونی که فقط باید بریم دادگاه و برگردیم تهشم هیچی
+پس میگی چیکار کنم .....چان منطق سرش نمیشه که بشه باهاش حرف زد تو باید بیای گزارش بدی و یکی چه بلاهایی سرت آورده
=اون فقط نمیذاشت از خونه برم بیرون
+کتکت میزد مینجون یادت رفت؟ خودت گفتی
=آره ولی نه همیشه
+پس باید شکایت کنی
مینجون که میدونست قضیه ی شکایت ممکنه به جاهای باریک کشیده بشه و رابطه ی اون و چان قبل از ازدواجش با کوک لو بره از شکایت کردن صرف نظر کرده بود
دلش نمیخواست جونگوک بدونه که قبل اون با چان رابطه داشته هرچند که کار خلافی نکرده بود اما دونستنش فقط کوک رو ناراحت میکرد
=من باهاش حرف میزنم
+فکر کردی میذارم بری پیش اون مریض روانی؟
=نمیخوام آسیبی بهت بزنه
+نمیتونه این کارو بکنه
=اگه بکنه چی؟
+گفتم نمیتونه
=خیلی نگرانم چرا تموم نمیشه
کوک بلند شد و به طرف مینجون رفت لباشو به نرمی بوسید و گفت:
+عزیزم درست میشه دیگه نمیذارم دستش بهت برسه تا آخر عمرم ازت مراقبت میکنم این سه سالی که بهت سخت گذشتو جبران میکنم
مینجون هم جواب بوسه ی کوک رو با بوسه ی دوباره ای داد و گفت:
=دوست دارم
+من بیشتر
........................هوسوک خریدارو از خانم چونهی گرفت و گفت:
_نیازی نبود انقدر خرید کنین هرچی لازم باشه خودم میخرم
#حالش خوبه؟
_بد نیست
#دلم براش تنگ شده
_چرا نمیاین تو؟
#نمیخوام منو ببینه خجالت میکشم باهاش روبرو شم
_خب.....خب چرا زودتر واقعیتو نمیگین؟
#نمیشه هوسوکا خودت میدونی نمیشه
_پس با کوک صحبت کنین جیمینو طلاق بده
#چی؟ طلاق؟ نه
_خانم چونهی جیمین معلقه .....اون الان تو وضعیت حساسیه به توجه نیاز داره به همسرش نیاز داره
#به کوک میگم بیشتر بهش سر بزنه
_تا کی؟ تا کی میخواین این وضعیتو ادامه بدین؟
#جیمین عضوی از خانواده ی ماست من اجازه نمیدم جدا شن اون پدر نوه ی منه
_خیلی داره اذیت میشه متوجه این؟
#سعی میکنم زودتر حلش کنم لطفاً کمکم کن هوسوکا
_من تمام تلاشمو میکنم ولی امیدوارم دیر نشه
#ممنونم....خیلی مراقبش باش هرچی نیاز داشت بهم بگو سعی میکنم زود به زود بیام
_باشه حتما
#بهش بگو تهیون گفت خیلی دلش براش تنگ شده اگه شد فردا میارمش جیمینو بیینه
_باشه
..............................تهیون رو پای جیمین نشست
÷دلم برات تنگ شده بود
×من بیشتر کیوتی
÷هلمونی میگه نباید راجب تو با عمو مینجون حرف بزنم
جیمین با ناراحتی دستای تهیونو گرفت
×یه چیزایی هست که فقط بزرگترا میدونن
تهیون سرشو رو سینه ی جیمین گذاشت و گفت:
÷من دلم میخواد تو برگردی پیش دایی جونگوک
×تهیونا میخوای بریم با هم کیک درست کنیم؟
تهیون با ذوق گفت:
÷میشه؟
×اره
÷اخ جون نی نی هم کمکمون میکنه ؟
×نی نی هنوز نمیتونه کمکمون کنه
تهیون لباشو کج کرد و گفت:
÷پس کی میاد حوصلم سر رفت بهش بگو زودتر بیاد میخوام باهاش بازی کنم
جیمین خندید و همونطور که دست تهیونو گرفته بود به طرف آشپزخونه رفت
بعد وسایل مورد نیازشو روی کانتر چید
÷من قدم نمیرسه
جیمین به تهیون کمک کرد رو صندلی بشینه
×حالا خوب شد؟
÷اره
×خب اول باید تخم مرغارو هم بزنیم
÷من هم بزنم من من
×من کمکت میکنم دستگاهو روشن کنی باشه؟
÷باشه
........................................
![](https://img.wattpad.com/cover/309383321-288-k649091.jpg)
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته