×کوک بیا اینجا
+جانم؟
×بیا اینو ببین
جونگوک کنار جیمین نشست جیمین لپ تاپشو روی پاش گذاشت و چند تا شاپ آنلاین اسباب بازی و پوشاک کودکو بهش نشون داد
×نظرت چیه؟
جونگوک پا رو پا انداخت و بیشتر به جیمین نزدیک شد و دستشو دور شونش حلقه کرد و گفت:
+هر کدوم که خودت بیشتر دوس داری
×خب توام یه نظری بدی
+واقعا برام فرقی نمیکنه
×کوک؟
+جانم
×داره حرکت میکنه
جونگوک با ذوق دستشو روی شکم جیمین گذاشت
+وای نقل من ....کی میشه اون دست و پای کوچولوتو ببوسم
×چهار ماه دیگه!
+خیلی گرررده
جیمین با خنده گفت:
×از کجا میدونی؟
+خودت گرد و قلمبه ای بچه هایی که به دنیا میاری هم مثل خودتن ...میسونو ببین
×خودت گرد و قلمبه ای بی ادب
+ خیلیم کیوتی ....از وقتی باردار شدی کیوت ترم شدی ....اوه خوردنی من
کوک به دنبال این حرف لپای جیمینو کشید
×آخ ...نکن
+پاپای بداخلاق
×امروز نوبت سونو دارم
+میسونو میبرم پیش آمَ با هم میریم
×باشه
جونگوک با چشای قلبی به جیمین نگاه کرد و لبخند نمکی ای بهش زد
×چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟
+آخه کی به تو گفت برای من بچه به دنیا بیاری فسقلی .....کوشولو زرت و زرت حامله میشه!!! تو خودت اندازه ی بند انگشت منی تورو چه به بچه آوردن
جیمین نگاه عاقل اندر سفیهی به کوک انداخت و خیلی جدی گفت:
×باز بهت خندیدم روت زیاد شد؟
+کوچولوی من
×کتک میخوای؟
+وای خدای من این موچی شیرین چی بود انداختی تو زندگیم هی موچی های نقلی به دنیا میاره مثل خودش...... میخوای دور تا دورمو پر از موچی کنی؟
×کوک؟
کوک غرق دنیای فانتزی خودش شده بود
+تو کیوت ترین موجود توی زمینی
کوک اینو گفت و جیمینو محکم بغل کرد و فشارش داد ....جیمین تو بغل جونگوک مچاله شده بود و شبیه یه کیک برنجی وا رفته شد
بدون اینکه ری اکشنی نشون بده خیلی جدی به دیوار روبرو زل زده بود بعد از اینکه جونگوک ولش کرد بهش نگاه جدی ای انداخت و گفت:
×محض اطلاعت اونی که منو حامله میکنه تویی!
+خب من باردارت کنم تو که نباید باردار شی
×وای چی میگی!!!! الان ناراحتی؟!!!
+نه فقط خنده داره عین یه توپ قلقلی نشستی اینجا
×دلم میخواد بزنم تو سرت
+دلت میاد؟
×پاشو برو نظرتم نخواستم
+چرا؟
×یه ساعتها نشستی پیش من چرت و پرت میگی پاشو برو به کارت برس
+کار و زندگی من تویی کجا برم
×بسه انقدر نمک نریز
+پاشو آماده شو بریم دیر میشه
×تو میسونو حاضر کن الان میام
+اوکی.....................................................
سر راه میسون رو پیش چونهی گذاشتن و به مطب دکتر رفتن .....جیمین نوازش وار دستشو روی شکمش میکشید .....میتونست تکون های ضعیف پسرشو حس کنه.....فصل بهار بود و خیابونا پر از شکوفه های رنگارنگ بود
جیمین شیشه رو داد پایین بوی گل ها به مشامش میخورد ....چشاشو بست و طبیعتو نفس کشید
به خورشید لبخند زد و بعد به همسرش نگاه کرد
×کوک
+جانم؟
×ببخشید تو این مدت خیلی حساس شدم
+فدای سرت
×ولی واقعا دلم نمیخواد دیگه ببینمش
+نمیبینی جیمینا بهش فکر نکن اون رفته پی زندگیش
×برگشت آمریکا؟
+خبر ندارم
جیمین گوشیشو برداشت و از خیابون عکس گرفت تا استوری کنه اما وقتی وارد اینستاگرام شد دید شیوو عکس جدیدی پست کرده
یه عکس از خودش و مینجون!
حال خوبش خراب شد
×کوک اینو ببین
جونگوک که قبلاً اون عکسو دیده بود گفت:
+مسئله ی مهمی نیست عزیزم
×حالا دیگه با هم میرن بیرون چرا به من نگفت باهاش برم بیرون؟ چرا با مینجون باید بره بیرون؟
+خب قبلا رابطه ی خوبی داشتن
×دختره ی مزخرف
+جیمین!
جیمین شیشه رو داد بالا و با اخم زل زد به جاده
+خودتو ناراحت نکن
×عمدا این عکسو گذاشته که منو بسوزونه
+آخه چرا باید این کارو بکنه؟
×با هم دست به یکی کردن
+داری اشتباه میکنی
جیمین داد زد
×انقدر ازشون دفاع نکن
+باشه ...داد نزن
×میزنم
+عزیزم من که حرف بدی نزدم
×حرف نزن
+حیف هوای به این خوبی نیست؟میخوایم بریم بچمونو ببینیم خرابش نکن دیگه
جیمین ناخنشو با حرص میجوید
+من با شیوو حرف میزنم
×چی میخوای بهش بگی؟
+میخوام ازش بپرسم چرا این کارو کرده
×ولش کن بابا حوصلشو ندارم اصلا
+حالا تو اعصابتو خورد نکن نه برای خودت خوبه نه برا بچه
جونگوک ماشینو تو پارکنیگ پارک کرد و با جیمین وارد مطب شد ...هیجان داشت و برای شنیدن صدای قلب پسرش بی قرار بود
وارد اتاق دکتر شدن دکتر با خوشرویی ازشون استقبال کرد
جیمین طبق روال کار روی تخت دراز کشید و منتظر موند اینبار کوک کنارش بود ....نه به عنوان همسر مینجون بلکه به عنوان جفت خودش ....تمام و کمال!
اینبار همه ی وجود کوک متعلق به خودش بود نگاهی که از سر شوق بهش مینداخت .....دستی که محکم دستشو میفشرد و لبخند گوشه ی لبش .......همه چیز متعلق به جیمین بود
با دیدن تصویر جنین لبخند کوک عمیق تر شد
+بزرگ شده!
•اره این پسر شیطونتون رشد داشته
دکتر صدای قلب بچه رو گذاشت
جیمین با ذوق گفت:
×کوک.....صدای قلبشششه
+آره عزیزم
جیمین چشاشو بست و با تمام وجود به زیباترین موسیقی دنیا گوش کرد .....قلب کوچولوی نقل توی شکمش تند تند میزد ....تصور اینکه پسر پاستیلیش تو وجودش جا خوش کرده و آروم نفس میکشه قلبشو قلقلک میداد
جونگوک بوسه ای نرم روی پیشونی جیمین گذاشت
جیمین به کوک نگاه کرد کی صورتش خیس شده بود؟ رد قطره های اشک روی صورت جونگوک مشخص بود
×چرا گریه میکنی؟
+چیزی نیست عزیزم از خوشحالیه
جونگوک دلش میخواست تمام ثانیه های نبودنشو جبران کنه....حتی نمیتونست یه لحظه رو هم از دست بده .............................................................
شیوو با یه سبد گل وارد خونه شد جیمین خیلی سرد جواب سلامشو داد
&خوبی؟
×ممنون
&میسون چطوره؟ نیست؟
×مهدکودکه
&آهان
شیوو سبد گلو به سمت جیمین گرفت و گفت:
&کوک گفت ازم ناراحتی
جیمین با بی رغبتی دسته گلو گرفت
×ناراحت نیستم
شیوو وارد سالن شد ....روبروی هم نشستن جیمین حتی بهش نگاه هم نمیکرد
&جیمین خود مینجون ازم خواست باهاش برم خرید ....اون اینجا دوستای زیادی نداره برا همین ازم خواست برای خرید سیسمونی باهاش برم
×به من چه؟ چرا اینارو به من میگی؟
&من واقعا نمیخواستم ناراحتت کنم
×مهم نیست گفتم که ناراحت نشدم
&چرا باهام اینجوری حرف میزنی؟
×چجوری حرف میزنم؟
&جیمین من واقعا منظوری نداشتم
×منم گفتم ناراحت نشدم!!!
&از وقتی برگشتی عوض شدی همش سرد رفتار میکنی .....الانم بهونه دستته که بارداری .....فکر کردی چون حامله ای میتونی هرجوری که دلت میخواد حرف بزنی؟
جیمین از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت:
×پس به قصد دعوا اومدی
&من به قصد دعوا نیومدم ولی تو دیگه داری شورشو درمیاری
×تو با اون دروغ مسخرت زندگی منو تباه کردی حالا طلبکارم هستی
&من صدبار عذرخواهی کردم تو حتی حاضر نیستی یکم کوتاه بیای
×خوش اومدی! میتونی بری پیش مینجون عزیزت فکر کنم منتظرته
&معلومه که این کارو میکنم حداقل اون مثل تو نمیخواد ادمو درسته قورت بده
جیمین سبد گل شیوورو برداشت و از پنجره پرت کرد بیرون
شیوو که حسابی شوکه شده بود دستشو جلوی دهنش گذاشت و گریه کنان از خونه خارج شد.......☃️❄️☃️❄️☃️
دومین پارت امروز 😌
بچه ها کامنت میذارین که جیمین بهونه گیر شده و اخلاقش بد شده و این حرفا
ببینین قبلاً هم گفتم جیمین به عنوان نفر دوم وارد زندگی یه مرد شده یعنی سایه ی سنگین شخص اول رو حس میکنه با توجه به اتفاقایی که افتاده طبیعیه بدبین و حساس بشه دائم خودشو مقایسه کنه و ترس اینو داشته باشه که مبادا زندگیش دوباره خراب شه....
YOU ARE READING
همسر دوم
Fanfictionخلاصه: مهم نیست چقدر تلاش کردم و چقدر سریع دویدم در نهایت من نفر دوم شدم! حالا قهوه های یخ زده ،گل های پژمرده ،پس مونده های محبت و نگاه های بی احساس سهم منه..... ژانر: انگست،امگاورس،ازدواج اجباری،امپرگ Couple:kookmin وضعیت: پایان یافته