chapter 25

4.2K 750 258
                                    

هوسوک با صدای زنگ خواب آلود بیدار شد چشمش که به در و دیوار خونه افتاد متوجه شد هنوز خونه ی جیمینه!
_وات د هل؟ من چرا هنوز اینجام!
چشاشو به زور باز کرد و درو باز کرد و بعد خواست برگرده تو‌ اتاق که با یادآوری چیزی مثل اسفند رو آتیش بالا پرید
همزمان جیمین از اتاق بیرون اومد
_جیممممینا بدوووو
×چی شده؟ کی بود؟
_وقتشه اولین ضربمونو بزنیم
×چییییی؟!!!!!
_بیا بهت بگم
جونگوک زنگ واحد جیمینو‌ زد اما در باز نشد ......چند دقیقه ای معطل شد ....دوباره زنگ زد
هوسوک درو باز کرد ....درحالی که موهاش خیس بود و بند حولشو دور کمرش سفت میکرد!
_صبح بخیر
کوک زبونش بند اومده بود
+تو....هنوز اینجایی؟!
_نباید میبودم؟
جونگوک به سرتاپای هوسوک نگاهی انداخت و گفت:
+حموم بودی؟
_میدونی که هیچی به اندازه ی دوش اول صبح حال آدمو جا نمیاره
+اوکی.....اومدم ماشین جیمینو‌ ببرم برای تعمیر و تعویض قطعات
_باشه بهش میگم
+حالش چطوره؟
_خوبه
+میسون چی؟
_اونم خوبه
کوک با یادآوری دخترش لبخند محوی رو صورتش نقش بست
+امروز می‌خوام ببرمش
_باید از جیمین‌ اجازه بگیری
+اجازه؟ برای بردن بچه ی خودم اجازه بگیرم؟
_دقیقا
+یه آلفا برای دیدن بچش از امگا اجازه نمیگیره
_ولی این امگائه که بچه رو به دنیا میاره و سختی بارداری رو‌ تحمل میکنه پس حق بیشتری در قبال بچه داره
+وکیل مدافع شدی
_من همیشه طرف حقم
+فکر کنم دیگه کم کم باید بری خونت
_برای چی؟
+تا کی میخوای اینجا بمونی؟
_باید به تو جواب پس بدم؟
+آره چون خونه ی جفت منی
_جفتت بود ....الان پسر مردمه
کوک با بدخلقی گفت:
+خودش کجاست می‌خوام باهاش حرف بزنم
جیمین از حموم بیرون اومد و رفت جلوی در
کوک با دیدن جیمین و حوله ی سفیدی که به تن داشت چشاش گرد شد
_من میرم صبحانه درست کنم
کوک هنوز چیزی نگفته بود از شدت شوکه شدن حرفی نداشت بزنه
×کاری داری؟
+چه خبره اینجا؟
×یعنی چی؟!
+توام حموم بودی؟
×اشکالی داره؟
+جیمین داری چیکار میکنی؟
×متوجه ی منظورت نمیشم
+با هوسوک رفتی حموم؟؟؟؟؟
×به تو چه ربطی داره که من چیکار میکنم؟! لازمه بازم یادآوری کنم نسبتی با هم نداریم؟
+یه کلمه جواب منو بده تو این خونه چه خبره؟
×هر خبری باشه به تو ربطی نداره
کوک به حوله ی جیمین چنگ زد و اونو به طرف خودش کشید و بعد به دیوار چسبوندش
جیمین از برخورد جراحت های بدنش با دیوار آخی گفت و اخم کرد
+داری چه غلطی می‌کنی تو؟
جیمین دست کوک رو پس زد
×گفتم که به تو ربطی نداره
+پارک جیمین .....اگه فکر کردی با این کارا میتونی حرص منو دربیاری باید بگم کاملا در اشتباهی
هوسوک اومد دم در و گفت:
_باز که شلوغش کردی کوک
+توام با این رفتی تو یه تیم که منو بسوزونی هه.....
_من تو تیم کسی نیستم
+باشه ....من میخواستم درستش کنم خودت نخواستی جیمین
جونگوک با عجله و عصبانیت اونجارو ترک کرد جیمین به هوسوک نگاه کرد و گفت:
×گند زدیم نه؟
_فکر کنم زیاده روی کردیم ولی اشکالی نداره
×باز قاتی کرد
_تنها کاری که باید بکنی اینه که کوتاه نیای همین.... هرکاری کرد کوتاه نیا
×باشه
چند لحظه بعد جفتشون متوجه ی موقعیت همدیگه شدن جیمین‌ با خجالت سرشو بلند کرد و به هوسوک نگاه کرد بعد سریع سرشو انداخت پایین
×من...میرم....میزو بچینم
_منم میرم آماده شم!

همسر دوم Where stories live. Discover now