chapter 29

4.3K 731 151
                                    

×کی بود؟
*من گسنمه
+بریم کیوتم ...بریم ببینم چی میخوری
کوک میسون رو بغل کرد و به طرف آشپزخونه رفت
جیمین هم دنبالشون رفت
×کوک با تو بودما کی بود؟
+هوم؟ آمَ
×چیکار داشت؟
+هیچی گفت دیر نکنین
×باشه من الان آماده میشم میتونی میسونو حاضر کنی؟
+میگم میخوای امشب نریم؟
×چرا؟
+همینجوری گفتم شاید خسته باشی!!!
×دیوونه!
*کجا می‌خوایم بلیم؟
+خونه ی هلمونی
*تهیونم هست؟
×اره
جونگوک استرس داشت نه میتونست به جیمین بگه مینجون اومده و نه میتونست راهی برای نرفتن به خونه ی مادرش پیداش کنه ‌
با حواس پرتی لباس میسون رو پوشوند و گل سرای گیلاسیشو به سرش زد
میسون تو آینه به خودش نگاه کرد و لبخند زد
+دخترمون خیلی ناز شده نه؟
*ناژ؟
+آره ناز
×بریم؟ من آمادم
+بریم عزیزم
جونگوک میسونو بغل کرد و از خونه بیرون رفتن .....ذهن کوک یه لحظه هم آروم نمیشد فکر روبرو شدن جیمین‌ و مینجون لحظه ای رهاش نمیکرد
پشت فرمون نشست و ماشینو روشن کرد
×کوکا؟ چیزی شده؟
+چطور؟
×تو فکری
+نه چیزی نشده تو شرکت یکم‌ حساب کتابا بهم ریخته
×راستی مرخصی گرفتم فردا نمیرم سر کار
+با رئیست صحبت نکردی؟
×کوک باز راجب اون مسئله حرف نزن ....گفتم من کارمو دوست دارم
+آخه چه نیازی هست بری سرکار
×عزیزم پس‌ چرا ادامه تحصیل دادم؟
+این کار مناسب تو نیست خسته میشی بعدشم سر و کله زدن با روسای شرکتا می‌دونی چقدر دردسر سازه؟
×چه دردسری؟
+کی خوشش میاد فرار مالیاتی و بد حسابی و گزارش کار غلط غولوطش لو بره؟ دشمن تراشی نکن برا خودت
×کارم همینه
+این کار به درد یه امگا نمیخوره ...ممکنه اذیتت کنن
×هیچی نمیشه بیخودی نگرانی
کوک ماشینو کنار خونه ی مادرش پارک کرد و نفسشو‌ فوت کرد
از ماشین پیاده شد و به میسون کمک کرد پیاده شه .....قلبش تند میزد ......از اتفاقی که قرار بود بیفته هیچ ذهنیتی نداشت فقط آرزو میکرد دعوا و درگیری دوباره ای به وجود نیاد
وارد خونه شدن چونهی به استقبالشون اومد میسون بدو بدو رفت و پرید بغل مادربزرگش
#میسون قشنگم دلم برات تنگ شده بود
تهیون هم اومد جلو و با دیدن میسون لبخندی به پهنای صورت زد
#خوش اومدین
چونهی جیمین رو بغل کرد
#خوش اومدی عزیز دلم
×ممنون آمونی
چونهی زیر چشمی به کوک نگاه کرد
کوک سرشو تکون داد
مینجون و چان از جاشون بلند شدن جیمین با دیدن مینجون حیرت زده بهش خیره شد و بعد به کوک نگاه کرد
#مینجون و چان دیشب اومدن سئول
مینجون جلو رفت و جیمین رو در آغوش کشید
=دلم برات تنگ شده بود جیمین حالت چطوره؟ خدای من....این دخترته؟
جیمین به تکون دادن سرش اکتفا کرد
=وای چقدر خوشگله
چان به آرومی سلام کرد
~سلام
+سلام!
مینجون زیر پای میسون زانو زده بود و نازش میکرد کوک پرسید
+شیوو کجاست؟
#شیوو.....با یه نفر رفته بیرون!
+احیانا اون یه نفر پدر بچش نیست؟
چونهی شونه بالا انداخت و چیزی نگفت
جیمین کنار کوک، درست روبروی چان و مینجون نشست زیرچشمی به کوک نگاه کرد
جونگوک نگاهشو از جیمین‌ دزدید
چونهی نشست و پا روی پا انداخت
#زمان زیادی گذشته .....خوشحالم که همتون به آرامش رسیدین ...راستی مینجون و چان یه تو راهی دارن
+تبریک میگم
جیمین سریع به طرف کوک برگشت و بعد زیر لب گفت:
×تبریک میگم
=ممنونم
#گفتی چند ماهته
چان با هیجان جواب داد
~سه ماه
#امیدوارم به سلامتی به دنیا بیاریش
=شما هم تو راهی دارین درسته؟ از پف صورت جیمین متوجه شدم
×یادمه پزشک بودی!!!!!!!
= اتفاقا طبق تجربه ی پزشکیم میگم
+جیمین باردار نیست
لبخند مینجون‌ محو شد
=اوه پس برای اولین بار اشتباه گفتم
#امیدوارم حدست به واقعیت تبدیل شه
+شما که دو تا نوه داری آمَ
#چی میشه اگه سومیشم بخوام
چونهی اینو گفت و با لبخند به جیمین نگاه کرد جیمین جواب لبخند چونهی رو با یه لبخند زورکی داد و چیزی نگفت
=جیمین ناراحت نشی منظورم این نبود که چاق شدی فقط یکم توپر شدی اتفاقا خیلی بهت میاد
×ناراحت نشدم
#خب کم کم بریم میز شامو بچینیم
جیمین سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت
#جیمین چرا غذاتو نمی‌خوری اشتها نداری؟
×میخورم
چان با ولوم پایینی گفت:
~اگه اشکالی نداره من و مینجون همین هفته برای تشکر بیایم پیشتون
×تشکر برای چی؟
=اگه تو نبودی معلوم نبود چه بلایی سر من میاد تو بخاطر من از جونت گذشتی
جیمین سخت و کوبنده جواب داد
×من بخاطر تو این کارو نکردم
مینجون جا خورد کوک نمیدونست چی بگه
×منظورم اینه که هرکسی دیگه ای جای تو بود همین کارو میکردم چون اینجوری تربیت شدم!
=درسته....حق با توئه.....به هرحال من جونمو مدیون توام می‌دونم چقدر بهت سخت گذشته
×از کجا میدونی؟
=خب.....شنیدم
×از کی؟
=از ....
#بهتره شاممونو بخوریم سرد میشه
×ممنون امونی من خوردم!
مینجون سرشو پایین انداخت و همون‌طور که با قاشق تو دستش بازی میکرد گفت:
=بابت رفتارای گذشته معذرت می‌خوام جیمین
×بابت سیلی ای که بهم زدی؟ یا تهمتت؟
لپای مینجون از خجالت گل انداخت.....چان به مینجون نگاه کرد و دست از غذا خوردن کشید چونهی گفت:
#گذشته ها گذشته بهتره فراموش کنیم
جیمین بلافاصله به چونهی نگاه بدی انداخت و گفت:
×شما که خیلی راحت فراموش می‌کنید.....کلا زندگی برای شما رو مدار کوک می‌چرخه ......البته این خیلی عالیه راستش من عاشق این اخلاقتونم!!
کوک از زیر میز پاشو به پای جیمین زد تا ساکت شه
جیمین خودشو با غذا دادن به میسون سرگرم کرد تا آخر شب حرف زیادی بین اونا رد و بدل نشد
مینجون و چان خیال رفتن داشتن ......مینجون نزدیک جیمین رفت و گفت:
=مراقب خودت باش جیمین دلم میخواد بیشتر ببینمت ....البته اگه دوست داشته باشی
×من سرم خیلی شلوغه
=آهان اشکالی نداره هروقت ،وقت داشتی بهم بگو
جیمین سری تکون داد و زیر لب خداحافظی کرد
خانم چونهی که خیلی از رفتار جیمین آزرده خاطر شده بود بعد از رفتن مهمونا گفت:
#جیمین خودت می‌دونی که همیشه طرف تو بودم هیچوقت نمی‌خواستم آسیب ببینی ....چرا...
جیمین وسط حرف چونهی پرید و گفت:
×میسون بیا می‌خوایم بریم خونه ......ببخشید آمَ دیروقته باید بریم یه وقت دیگه حرف می‌زنیم
جونگوک که میدونست جیمین بدجوری عصبانیه ترجیح داد جلوی چونهی سکوت کنه تا بحث کش پیدا نکنه
وقتی سوار ماشین شدن جیمین تمام خشمشو‌ بیرون ریخت
×منو بردی اونجا که ریخت اونو ببینم اره؟
+جیمین تمومش کن ....مینجون ازدواج کرده بارداررره! هیچ دلیلی برای حساسیت وجود نداره
×پسره ی پرو به من میگه بارداری فکر کرده نفهمیدم بهم متلک میزنه
+این حرفا چیه مینجون از این عادتا نداره
×لازم نکرده تو از عادتای همسرت حرف بزنی خودم میدونم ریز و درشتشو حفظی
+مینجون همسر من نیست
×ببخشید عشقت!
+جیمین بس کن
میسون با ترس به بحث اون دوتا نگاه میکرد
×سایه ی شوم این از زندگی من برداشته نمیشه
+رفتار امشبت خیلی زشت بود
×تو میدونستی اونجاست اره؟ چرا بهم نگفتی؟
+چون نمی‌خواستم عصبانی شی
×چقدم که عصبیم نکردی
+جیمین همه چی تموم شده
×ابلهانس!
+برای چی با مامانم اونجوری حرف زدی؟
×چجوری حرف زدم؟ همه ی حرفای من بد و بی ادبانس حرفای شما قشنگه؟ حتما چون پدر من یه مغازه ی شیرینی فروشی کوچیک داره و پدرو مادر تو موسس یکی از بزرگترین کمپانی های سئولن
+چه ربطی داره؟ من کی چنین حرفی زدم؟....اوووف اصلا ولش کن
×تا کی می‌خوان بمونن؟
+من از کجا بدونم
در ادامه ی راه کوک با اخم غلیظی به رانندگیش در سکوت ادامه داد جیمین هم حرفی نزد
اما وقتی رسیدن خونه داغ جیمین تازه شد
×تو اصلا برای چی بهش تبریک گفتی؟
+تبریک چی؟
×بارداری
+نباید میگفتم؟
×با ناراحتی بهش تبریک گفتی از اینکه از چان بارداره ناراحتی؟
جونگوک کلافه گفت:
+به من چه ربطی داره که اون از کی بارداره
×به هرحال اون یه زمانی عشقت بود البته شاید هنوزم باشه
کوک با صدای بلند گفت:
+بسه جیمین انقدر رو‌ مخ من راه نرو
جیمین تمسخر آمیز گفت:
×بله من رو مختم....بایدم‌ باشم!
+هی من سکوت میکنم هی بیشتر ادامه میدی
×ولی خب جالب اینه که کسی به تو وفا نمیکنه.....این همه سنگشو به سینه زدی آخرش رفت با عشق اولش
+نمیخوای تمومش کنی نه؟
×از این به بعد خواستی بری ببینیش تنها برو‌ منو دنبال خودت نکشون
کوک با عصبانیت بالششو برداشت و از اتاق بیرون رفت وارد سالن شد و روی کاناپه دراز کشید
جیمین بعد از اون همه گله و کنایه هنوز سبک نشده بود ....یه چیزی رو دلش سنگینی میکرد ....حس میکرد کنار اومدن با این قضیه یعنی توهین به شعور و غرورش
همه ی خاطرات تلخ و زننده به ذهنش هجوم آورده بودن و آتیش کینشو شعله ور میکردن .....تو افکارش غوطه ور بود که در باز شد
جونگوک روی تخت دراز کشید و از پشت بغلش کرد
+جیمینا......تو و میسون انگیزه ی زندگی من هستین .....بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی برام مهمی اینو همون موقع که مینجون برگشته بود هم بهت گفتم....خودت می‌دونی که من بین تو‌ ‌و‌ مینجون تورو انتخاب نکردم چون اصلا انتخابی در کار نبود تو عشق اول و آخر منی
×این حرفای تکراری و مسخرتو تمومش کن من خر نمیشم
+جیمینی که من میشناختم انقدر بداخلاق نبود
×چون خر‌ بودم
+خواهش میکنم خودتو بخاطر چنین مسئله ی پیش پا افتاده ای ناراحت نکن
×هوسوک راست می‌گفت جنستون کلا عجیب غریبه......پیش پا افتاده! ..... شاید برای شما عادی باشه ولی برای من عادی نیست
+هوسوک می‌گفت ما عجیب غریبیم؟
جیمین از آغوش کوک بیرون اومد و پتورو روی سرش کشید
جونگوک با بی محلی جیمین،ناراحت روشو برگردوند و آرنجشو روی پیشونیش گذاشت و چشاشو بست..........

🖤💚🖤💚🖤

این پارتو تو ماشین نوشتم
فکر کنم درست ادیت نشده اگه غلطی چیزی دیدین بهم بگین

همسر دوم Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin