chapter 30

4.6K 728 165
                                    

$ببین .....من درست حدس زده بودم خودشه
اون مرد گوشیو از همکارش گرفت و نگاهی به عکس انداخت و بعد تیتر زیر عکس رو با صدای بلند خوند
¢پارک جیمین همسر جئون جانگوک
$دیدی؟
¢مثل این که حق با تو بود اون واقعا عضو خانواده ی جئون هاست .....شت
$میدونستم پشتش به یه جا گرمه وگرنه انقدر راحت تو امور شرکتا سرک نمی‌کشید .....من بالاترین مبلغی که میشدو بهش پیشنهاد دادم ولی زیر بار نرفت ...تریپ درستکار و این حرفاست
¢اگه بخواد بیشتر از این کنکاش کنه باید جریمه ی سنگینی بدیم .....بخشحسابداریو زیر و رو کنه همه ی برنامه هامون بهم می‌ریزه
$خب باید چیکار کنیم؟
¢میرم دیدن جونگوک....ازش می‌خوام جلوی همسرشو بگیره
$اگه قبول نکرد چی؟
¢اونش با من

...................................................

جونگوک چند تقه به در توالت زد و گفت:
+جیمین؟ نمیخوای بیای بیرون؟
×میام الان
+این شیشمین بیبی چکیه که امتحانش کردی نمیخوای بیخیال شی؟
جیمین در توالتو باز کرد و با قیافه ی مغموم بیرون اومد
×پس درست گفته بود
+به هرحال اون پزشک متخصصه تشخیص میده
×میشه راجبش نظر ندی؟ من از تو نظر نخواستم
+باشه قاتی نکن
×من قرص خورده بودم امکان نداره باردار باشم
+اتفاقیه که افتاده باید خوشحال باشی
×میسون هنوز خیلی کوچیکه نیاز به مراقبت داره الان وقتش نیست
+عزیزم من کنارتم نگران چی هستی؟
×نگران همه چی
+فردا با رئیست صحبت میکنی؟
×کوک من استعفا نمیدم
+مرخصی که میتونی بگیری!
×برای چی باید مرخصی بگیرم
+چون بارداری
×شغل من یه شغل دفتریه .....میشینم پشت میز چارتا حساب کتابو‌ بررسی میکنم همین! قرار نیست کار سنگینی بکنم
+این شغل به درد تو نمیخوره جیمین
×من از خونه نشستن بدم میاد
+من نگفتم خونه بشین ....بیا شرکت پیش خودم اینجوری خیالمم راحت تره
×به مینجونم همینو میگفتی؟
+جیمین دست از این مقایسه ی ابلهانت بردار از اون شبی که برگشتیم از هر ده تا حرفت نه تاش راجب مینجونه
×برای اینکه حالم خوب نیست .....برای اینکه از وقتی دیدمش همه چی بهم ریخته
+هیچی بهم نریخته همه چی نرماله فقط داری زیادش می‌کنی
میسون از اتاقش بیرون اومد و با بغض گفت:
*پاپا با من باژی کن
جیمین خواست میسونو بغل کنه که کوک مانع شد و خودش بچه رو بغل کرد
+پاپا خستس با آبا بازی کن باشه؟
*باشه
×بیخودی زانوی غم‌ بغل نگیر جیمین .....امشب میریم رستوران
*آخ جون
×شما برین من حوصله ندارم
+الان چی خوشحالت میکنه؟
×خبر برگشت مینجون به آمریکا
+دیگه حالم داره بهم میخوره
*رو من نریژی!
کوک از حرف میسون خندش گرفت
×میرم دوش بگیرم سرت خلوت شد برو چندتا بیبی چک دیگه هم برام بخر
+بسه دیگه جیمین چه خبرته
×باید مطمئن شم
+وسواس فکری گرفتی
×نمیخوام حرف اون عوضی درست باشه
+منظورت مینجونه؟
×کی بهت اجازه داد اسمشو بیاری؟
+باشه من غلط کردم
×بستنی می‌خوام
+چشم میرم میخرم
*منم بشتنی
+چشم
×یه بویی داره اذیتم می‌کنه احتمالا از توئه
+من؟ من همین نیم ساعت پیش حموم بودم
×نه از توئه لباستو عوض کن بو میدی
کوک لباسشو بو کرد اما جز بوی ادکلنی که چند دقیقه ی پیش زده بود چیزی حس نکرد
+باشه عوض میکنم
×میرم‌ دوش بگیرم
+برو عزیزم
×بستنی چی؟
+الان میرم بیرون میخرم
×کوک؟
+جانم؟
×تو‌ خوشحالی؟
+من رو ابرام قراره یه نقل دیگه بهمون اضافه شه چرا خوشحال نباشم؟
×پس چرا من خوشحال نیستم؟
+چون تو یکم خنگی
*پاپا خنگه
×کوووووک!
+ببخشید ......میسون بریم تا پاپا کتکمون نزده
جونگوک همون‌طور که میسون رو بغل کرده بود و آهنگ کودکانه ی مورد علاقه ی دخترشو براش میخوند تو ماشین نشست ...میسونو رو صندلی مخصوصش نشوند و حرکت کرد
وارد فروشگاه شد .......همه ی طعمای بستنی رو برداشت ......و بعد هرچیزی که تو سبد خریدش میذاشت رو چند دور چک‌ میکرد تا مطمئن شه همه ی انواع و و طعمارو برداشته
اینبار میخواست تمام و کمال کنار جیمین باشه و مراقب اون و بچشون باشه غافل از اینکه آینده نقشه ی شومی براشون داشت......!
میسون رو بوسید و اونو تو ماشین نشوند و بعد پشت فرمون نشست اما همون لحظه یه نفر به شیشه ی ماشین ضربه زد
کوک به طرف اون مرد برگشت شیشه رو پایین داد
+بله؟
¢میتونم چند لحظه وقتتو بگیرم آقای جئون؟
+بله؟!
اون مرد بدون اینکه اجازه بگیره تو ماشین نشست نگاه گذرایی به میسون انداخت و بعد به کوک گفت:
¢زیاد وقتتو نمی‌گیرم
+شما؟
¢من مشاور امور مالی شرکت جی تری هستم
+به جا نمیارم
¢شما منو نمی‌شناسین ولی من شمارو خوب میشناسم البته فکر میکنم کمتر کسی تو سئول باشه که شمارو نشناسه
+قبلا با هم همکاری داشتیم؟
¢خیر
+چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟
اون مرد دوباره به میسون که داشت با بی‌خیالی بستنیشو میخورد نگاه کرد و گفت:
¢راجب همسرتونه.....آقای پارک جیمین
جونگوک جدی شد....صاف نشست و مستقیم به چشای اون مرد زل زد و پرسید
+همسرم؟!!
¢بله ایشون هفته ی گذشته برای بررسی اسناد و مدارک مالی اومده بودن شرکت ما
+خب؟!
اون مرد لباشو تر کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت:
¢من زیاد اهل مقدمه چینی نیستم .....رک‌ بگم....ایشون بیش از اندازه تو امور دخالت می‌کنه بیشتر از اینکه مثل یه بازرس عمل کنه مثل یه پلیس عمل می‌کنه! میخواد از همه چی سر دربیاره
+من متوجه ی منظورت نمیشم!
¢اوضاع شرکت ما مناسب نیست ما تو بحران مالی بدی به سر می‌بریم اگه ایشون تخلف مالیاتی یا هرچیز دیگه ایو گزارش بدن ما مجبور به پرداخت جریمه ی سنگینی میشیم چه بسا ممکنه پای دادگاه و دادستان و قانونم بیاد وسط متوجه ای؟
+خب که چی؟ اینکه شما تخلف کردین تقصیر همسر منه؟ اون فقط داره به وظیفش عمل می‌کنه
¢پس پیشنهاد میکنم توام به وظیفت عمل کنی
+اون وقت وظیفه ی من چیه؟
¢وظیفت اینه که جلوی همسرتو بگیری
+و اگه نگیرم؟!
¢باقیش دیگه دست من نیست ......رئیس من آدم صبوری نیست بهتره بهش بگی حواسش به کاراش باشه و بیشتر از این همه چی بهم نریزه وگرنه براش بد میشه
جونگوک با شنیدن این حرف یقه ی مردو محکم گرفت و اونو به سمت خودش کشید میسون با ترس گفت:
*آباااااا
و بعد بستنی از دستش افتاد
+خوب گوش کن ببین چی میگم مرتیکه.......تا حالا گنده تر از توام جرات نکرده منو تهدید کنه ......اونی که داری راجبش حرف میزنی همسر منه ....همسر جئون جانگوک .....از اونجایی که منو‌خوب می‌شناسی باید بدونی که سر خانوادم با هیچکس شوخی ندارم کوچکترین حرکتی ازت ببینم حتی اگه بشنوم یکی از اون شرکت کوفتی مسخرتون بهش نگاه چپ انداخته خاندانتونو آتیش میزنم اینو به اون رئیس احمق تر از خودتم بگو فهمیدی؟
جونگوک کلمه ی اخر حرفشو با صدای بلند ادا کرد جوری که شونه های میسون از ترس بالا پرید
اون مرد یقه ی کتشو از دست کوک بیرون کشید ....نگاه خشمگین و طلبکارانه ای بهش انداخت و بعد از ماشین پیاده شد و درو کوبید
جونگوک از شدت عصبانیت تند نفس می‌کشید با صدای گریه ی میسون به طرفش برگشت
*آباااا
+میسون؟
از ماشین پیاده شد در عقبو باز کرد و میسونو بغل کرد
+معذرت میخوام عزیزم ترسیدی؟ چیزی نیست
*دعوا کلدی
+نه عزیزم داشتم شوخی میکردم! چیزی نیست
*بشتنیم افتاد
+اشکالی نداره الان یکی دیگه بهت میدم گریه نکن قشنگم
.................................................

جونگوک و میسون به خونه برگشتن ....کوک‌ تو آشپزخونه خریدارو جابجا میکرد ......جیمین وارد سالن شد
*پاپا
جیمین زیر پای دخترش زانو زد و بوسیدش
×چطوری کیوتم
*بلات یه عالمه بشتنی خلیدیم
×راست میگی؟
*آله
×چه خوب
جیمین همون‌طور که با میسون حرف میزد به کوک نگاه کرد و متوجه شد که جونگوک حتی بهش نگاه هم نمیکنه و سخت مشغول جابجا کردن وسایله
×سلام!
کوک جواب سلامشو نداد
×چته باز؟ چی شده؟
میسون با دیدن کارتون مورد علاقش که از تلویزیون پخش میشد از جیمین جدا شد.... جیمین بلند شد و به آشپزخونه رفت
×با توام چرا حرف نمیزنی
+فردا میری استعفا میدی
×وای تو چرا عادت داری اعصاب منو‌ بهم بریزی
کوک با صدای بلندتر گفت:
+صداتو بیار پایین
جیمین از عصبانیت جونگوک تعجب کرد
×برای چی داد میزنی؟
+فردا میری استعفا میدی ....استعفا ندی کاری میکنم اخراجت کنن
×باز شروع کردی؟
+خود دانی
×چه مرگته؟
جانگوک بستنیارو با عصبانیت روی کانتر کوبید
× میگم چی شده هار شدی؟
+هار شدم؟ من هار شدم؟
×آره تو از بیرون اومدی عین وحشیا رفتار می‌کنی چته؟
+برای اینکه تو روز روشن میان میشینن تو ماشینم همسرمو تهدید میکنن
×چی؟!
+اگه توام جای من بودی وحشی میشدی! یکی تو چشات نگاه کنه همسر باردارتو تهدید کنه دیوونه نمیشی؟
×کی این کارو کرده؟ تهدید برای چی؟
+بخاطر اون کار کوفتیت ...بخاطر کله ی خرابت
×مگه من چیکار کردم؟
*شداتون بلنده نمیشنوووووم
کوک به میسون نگاه کرد و سعی کرد آروم باشه
+صدبار بهت گفتم این کار به درد تو نمیخوره پر از دردسره
×من فقط دارم وظیفمو انجام میدم
+من نخوام تو وظیفتو انجام بدی کیو باید ببینم؟
×اوووووف
+جیمین ما یه بچه ی کوچیک داریم ....از اون مهم تر تو بارداری باید حواست به خودت و بچه ها باشه من نمیخوام وقتی پامو از خونه میذارم بیرون دست و دلم بلرزه که ای وای نکنه اتفاق بدی برای خانوادم بیفته
×اخه چه اتفاقی؟ مگه الکیه؟
+من تو این محیط هستم من خبر دارم اینا چجور افرادین
×من کارمو دوست دارم استعفا نمیدم
اینبار جونگوک داد زد
+تو غلط می‌کنی
جیمین بغض کرد ......با ناراحتی به طرف اتاقش رفت و درو بست
کوک کلافه چشاشو مالید و بعد به بستنی هایی که آب شده بودن نگاه کرد .....با تمام وجودش برای حفظ زندگیش میجنگید اما جیمین خیلی لجباز شده بود ........



🏵️💛💛💛💛🏵️

امیدوارم دوست داشته باشین 💚

راستی یه سری از بچه ها میگفتن عکسای واتپد براشون باز نمیشه اگه کسی میدونه مشکل کجاست بگه
اینو یادم رفت بگم
الان میاین میگین جیمین چجوری یه شبه باردار شد آقا این بچه حاصل اون شب نیست

همسر دوم Where stories live. Discover now