پارت9

188 33 7
                                    

شی می مبهوت شده به در بسته اتاق نگاه میکرد و حتی قادر به پلک زدن هم نبود.
همگروهی شی می مردی عاقل و با تجربه بود. آقای جانگ وقتی این وضعیت رو دید حس کرد که کاسه ای زیر نیم کاسه ست.
پس با صدای آرومی پرسید: شی می؟ من فکر میکنم که به اندازه کافی توی قابلمه سوپ ماهی وجود داشت، پس چرا وقتی دوستت یکی هم برای همگروهیش خواست بهش ندادی؟
شی می سرش رو به طرف اون آلفا چرخوند و با لحنی که توش کینه و حسودی موج میزد، گفت: چون دلم نمیخواست به کسی که باعثِ دوری موران، از من میشه چیزی بدم.
آقای جانگ چیزی نگفت و سرش رو تکون داد. درست حدس زده بود... شی می موران رو دوست داشت و وقتی موران این حرف رو زد، هیزم به حسادت شی می اضافه کرده بود.
از اونور موران وقتی وارد اتاق شد واننینگ رو اونجا ندید!
موران دستش رو داخل موهای خوش حالتش فرو برد و لب زد: فکر میکردم تا الآن باید برگشته باشه. پس کجا مونده؟
موران وسایلش رو داخل اتاق گذاشت و تصمیم گرفت که بره و واننینگ رو پیدا کنه. توی راهرو به داور یانگ برخورد کرد. سریع جلوش رو گرفت و پرسید: ببخشید آقای یانگ، شما واننینگ رو ندیدین؟
آقای یانگ کوله پشتیش رو روی شونش جا به جا کرد و با چشمایی که روی لیست میچرخید جواب داد: اوه! آقای چو، اتاقش رو عوض کرد و یک اتاق جدا گرفت. هرچند خلاف قوانین مسابقه بود ولی خب قوانین طبقِ شرایطی خاص قابل عوض شدنه.
موران هاج و واج به چهره داور یانگ نگاه میکرد. هرچند میتونست دلیل این کار واننینگ رو حدس بزنه ولی چون بدون اینکه حرفی به موران بزنه اینکارو کرده بود، باعث شده بود که این پسر مغرور و وحشی هجوم خون به مغزش رو حس کنه و کُفری بشه!
_میشه شماره اتاقش رو بگید؟
داور یانگ نگاهی به ساعتش کرد و با عجله گفت: توی این ساختمون نیست. یک اتاق توی حیاط پشتی بود و چون ازش استفاده نمیشد و از یه طرف هم کمپ اتاق خالی نداشت، اونجارو دادم به واننینگ. باید بری حیاط پشتی تا پیداش کنی.موران با قدم هایی بلند و پرشتاب از در بیرون زد تا به سمت حیاط پشتی کمپ بره. این پسره ی  لجباز دیگه داشت خونش رو به جوش میاورد....
در همون لحظه که موران داشت از حرص منفجر میشد، واننینگ در کمال خونسردی داشت وسایلش رو از کوله ش بیرون میاورد و جا به جا میکرد.
حالا میتونست در آرامش و به دور از اون پسر مرموز و رو مخ آماده مسابقه بشه...!
اما خیال خوش واننینگ فقط تا مدت کوتاهی ادامه داشت چون موران با عصبانیت در اون پانسیون کوچیک و جمع و جور رو طوری باز کرد که در به دیوار برخورد کرد و صدای ناهنجاری تولید شد.
واننینگ با تعجب به قامتِ موران، که در چهارچوب در قرار داشت نگاه کرد: چیزی شده؟
این لحن آروم و سرد واننینگ، موران رو دیوونه میکرد...
چطوری میتونست با این لحن آرومش موران رو آتیش بزنه و اون رو تا مرز جنون ببره؟؟!
موران نفس عمیقی کشید و در پانسیون رو بست. جلوتر اومد و رو به روی واننینگ نشست: چرا اتاقتو عوض کردی؟
واننینگ زیرچشمی نگاهی به موران انداخت. میتونست متوجه بشه که این گرگِ وحشی، دنبال دردسره و قراره اون رو اذیت کنه.
واننینگ با لحن بی تفاوتی گفت: نکنه باید اجازه میگرفتم؟ فکر کنم سری قبل هم بهت گفتم کارای من بهت مربوط نمیشه.
و بعد از جاش بلند شد تا لباس هاشو عوض کنه... موران اما از جاش تکون نخورد و همونطوری میخ شده و سرتق سر جاش نشسته بود.
واننینگ ابروشو بالا داد: چرا هنوز اینجایی؟ میخوام لباسمو عوض کنم. برو بیرون....
واننینگ نه تنها موران رو ذره ای آدم حساب نکرد بلکه مستقیم، بهش گفت از اتاق بره بیرون. اما کیه که گوش بده؟!
موران دستاشو عقب برد و ستون بدنش کرد و بعد پوزخندی زد: خب عوض کن، من چیکار به تو دارم.
واننینگ فهمید این آدمی که جلوش نشسته، با وقاحت تمام میخواد اون رو دید بزنه و اون قدر پوستش کلفته که طعنه های اونو نادیده میگیره... مثل اینکه این آلفا لجباز تر از این حرفاست!
موران نمونه واقعی یک آدم بی حیا و پررو بود که نیومده داشت برای واننینگ رئیس بازی در می‌آورد.واننینگ از وقتی همه چیزشو در اون عمارت رها کرده بود و با دنیای بیرون تعامل برقرار کرده بود، متوجه شد که باید اون سر به زیری و بی زبونی رو کنار بزاره تا بتونه جای پاشو محکم کنه! پس خجالت رو کنار گذاشت. شاید
اون اوایل به اندازه الان حرف نمیزد یا حاضر جوابی نمیکرد، اما اثرات همنشینی با شومنگ داشت کم کم نمایان میشد.... مخصوصا در برابر این آدم، که همش سر به سر واننینگ میذاشت.
واننینگ بی توجه در مقابل چشم های اون مزاحمی که تو پانسیونش بود، زیپ سویشرتش رو باز کرد و بعد از اون تیشرت سفیدی که تنش بود رو درآورد!
و موران با تعجب به این صحنه نگاه میکرد! راستش موران تصورش رو هم نمیکرد این پسر مغرور و حاضر جواب همچین کاری کنه. اون خیال میکرد واننینگ عصبانی میشه و به هر طریقی شده اون رو بیرون میندازه و اون
میتونه از این روش تا دلش بخواد اون اُمگا رو اذیت کنه و سر به سرش بزاره!
اما سخت در اشتباه بود.
موران به سختی بزاق دهنش رو قورت داد... نمیتونست چشم از اون بدن سفید و بلوری بگیره، حقیقتاً واننینگ بدن بی نقص و زیبایی داشت!
اندامی لاغر ولی با ماهیچه های ورزیده، که حاصل چند هفته تمرین های طاقت فرسا بود. کمری باریک و پوستی سفید مثل برف!
دقیقا نقطه مقابل موران که هیکلی ورزیده و درشت داشت و پوستش گندمی بود.
موران ناگهان با صدای سرد و عصبانی واننینگ به خودش اومد: جناب اگه دید زدنت تموم شد پاشو برو بیرون میخوام برم حموم.
موران با تعلل نگاهش رو از اون بدن اغواکننده گرفت و همونطور که سیبک گلوش تکون میخورد با گیجی به وانینگ نگاه کرد: هــ...ها؟
واننینگ حولشو از توی کمد برداشت و به سمت در حموم رفت.. در همون حالت هم جواب موران که گیج شده بود رو داد: دارم میگم میخوام برم حموم، پاشو برو اتاق خودت لنگر بنداز. هیچ خوشم نمیاد اینطوری میای برام مزاحمت
ایجاد میکنی.
و بعد این صدای در حموم بود که موران رو از اون خلسه چند لحظه پیش درآورد و به اون مکان و زمان، توی اون پانسیون کوچیکِ حیاط پشتیه کمپ برگردوند!
موران با کلافگی دستی به صورتش کشید و از جاش بلند شد.
این وسط یه چیزی درست نبود! اون مطمئن بود که واننینگ یه امگاست اما چرا هیچ رایحه ای نتونسته بود از اون پسر حس کنه؟
چرا فرومون های واننینگ رو نمیتونست استشمام کنه؟
نکنه اشتباه میکرد و دچار یک سو تفاهم بزرگ شده بود؟
.....
واننینگ کلاه کپشو روی سرش گذاشت و ماسکشو روی صورتش تنظیم کرد. بعد از اینکه مطمئن شد ظاهرش عالیه از پانسیون کوچیک و دنجش که با زرنگی و مظلوم نمایی نصیبش شده بود، بیرون اومد.نگاهش به دوربین های مدار بسته و سیستمی که مخصوص شناسایی هویت افراد بود، افتاد. جای جای محوطه مسابقه دارای امنیت بالایی بود. وجود
این سیستم ها و دوربین ها برای این بود که شماره و کد مخصوصی که روی ماسک شرکت کننده ها بود رو اسکن کنن و اطلاعات اونها و هویتشون رو داخل سامانه جستجو کنه و اونهارو شناسایی بکنه! و این دلیلی بود که
شرکت کننده ها ماسک میزدن و اگر در محوطه مسابقه ماسک نمیزدن باعث میشد دوربین اونهارو نفوذی و غریبه تلقی کنه و به مسئولین مسابقه گزارش بده. این قانون برای امنیت هرچه بیشتر مسابقه بود و با فرد متخلف
به شدت برخورد، و از مسابقه حذف میشد.
اما برای حفظ حریم شخصی شرکت کننده ها، اونها میتونستن داخل سلف، سرویس بهداشتی، حمام، محل اقامت و یا گذروندن زمان خارج از مسابقه ماسک رو بردارن....
واننینگ به محل بازرسی بدنی رسید، چون محل مسابقه تغییر کرده بود و اینبار بخاطر قانون جدید مسابقه مجبور بودن ماسک بزنن، باید اطلاعاتش وارد سامانه میشد.
بعد از تمام شدن مراحل شناسایی و سبز شدن چراغ دستگاه تشخیص هویت، واننینگ تونست به محل پر کردن فرم برسه.
هرلحظه استرس داشت که فرومون هاش بهش خیانت کنن و خودشونو لو بدن ولی مثل اینکه کائنات هواشو داشت...
درسته که طبق گفته حرف خواهرش از اون داروی پنهان کردن رایحه استفاده کرده بود، ولی هر آن میترسید لو بره.  شرایطش با آدمای اینجا فرق میکرد! اون نه تنها باید استرس پیروز شدن و به سر انجام رسوندن مسابقات رو میکشید بلکه باید استرس هیت و فرومون هاش رو هم تحمل میکرد.
آه....دوره هیتش! فراموش کرده بود از خواهرش بپرسه که آیا وقتی این دارو رو استفاده میکنه روی هیتش تاثیر داره یا نه؟
به هرحال هنوز تا دوره هیتش مونده بود و علاوه بر اون قرصای مهارکنندش هم پیشش بودن و کمکش میکردن.
سر وقت باید حتما به خواهرش زنگ میزد و این رو ازش میپرسید!
فرم رو از دست مسئول اونجا گرفت و مشغول نوشتن شد...
به جنسیت ثانویه که رسید کمی مکث کرد و با لرزش دستش که سعی میکرد مهارش کنه کلمه "بتا" رو نوشت. در نهایت پایین برگه رو امضا و انگشت زد و به مسئول اونجا برگردوند!
هوف سخت ترین قسمت رو پشت سر گذاشت و با هیجانی که به جونش افتاده بود، سمت سالنی که داور یانگ میخواست اونهارو از مرحله اول مسابقه آگاه کنه راه افتاد.
باورش برای واننینگ سخت بود که تونسته بعد اون همه مشکلی که پشت سر گذاشته وارد اینجا بشه. حالا تنها کاری که باید میکرد این بود، که منتظر اولین چالش بمونه...!
یه آن حس غرور و افتخار از قلبش گذشت که باعث شد لبخندی بزنه و زیر لب با خودش بگه: من انجامش دادم!
بعد از این حرف پروانه های توی شکمش به پرواز دراومدن و وجودشو فرا گرفتن.
موران که زودتر از واننینگ اونجا حضور داشت، دستشو بلند کرد تا واننینگ رو متوجه خودش کنه.
_واننینگ بیا اینجا برات صندلی کناریه خودم جا نگه داشتم.
واننینگ سرفه کوتاهی کرد و نگاهی از سر معذب بودن به اطرافش انداخت.
میخواست مطمئن بشه که کسی متوجه اونا نیست، ولی صدای موران اون قدر بلند بود که همه داشتن اون دوتا رو نگاه میکردن!
واننینگ نمیتونست جلوی این همه آدم موران رو نادیده بگیره و بهش محل نذاره پس ناچارا با قدم هایی کوتاه به اون طرف رفت و سمت راست موران نشست.
شی می که شاهد این صحنه بود دستشو مشت کرد و با همون صدای نازک و رو مخش گفت: آ_ران شاید واننینگ بخواد جای دیگه رو برای نشستن انتخاب کنه. چرا مجبورش میکنی؟
واننینگ خواست حرفی بزنه که موران سریع گفت: نه مشکلی نداره، ناسلامتی من و واننینگ توی یه تیم هستیم نمیشه که جدا از هم بشینیم. اگه کنار هم باشیم فهمیدن قوانین مسابقه راحت تره. و با چشمایی خندان به واننینگ متعجب خیره شد.
واننینگ با چشمای گرد شده به استدلال داغون و شخمی موران واکنش نشون داد: ببخشید جناب، اما پیش هم بودنمون چه ربطی به بهتر فهمیدن قوانین داره؟
موران دستی پشت گردنش کشید و گفت: خب ببین اگه تو جای دیگه بشینی من از بی حوصلگی به حرفای داور یانگ نمیتونم گوش بدم و در نتیجه قشنگ نمیفمم! ولی اگه تو پیشم باشی، بجای منم متوجه میشی دیگه...
واننینگ سکوت کرد و فقط با تاسف به این احمق که فقط خزعبل بهش تحویل داده بود، خیره شد...
واننینگ سرشو از روی تاسف تکون داد و زیر لب زمزمه کرد:عقل نداری راحتی!
این یعنی چه واننینگ باشه چه نباشه این ادم سه پیچ و مزاحم به حرفای داور گوش نمیده... ولی اگه واننینگ کنارش باشه، بجای این آلفای احمق گوش میده و موران میتونه با خیال راحت از منبع اطلاعاتش که "واننینگه" نهایت استفاده  رو کنه!
شی می خنده زورکی کرد و در جواب گفت: آ_ران اینکه نشد حرف! اگه دلت نمیخواد به حرفای داور گوش بدی عیب نداره. من بعدا میتونم برات بگم ولی اینکه مزاحم واننینگ بشی خیلی زیادیه!
واننینگ میدونست این بتایی که سمت چپِ موران نشسته، داره بخاطر چیزی جلز و ولز میکنه که قصد داره موران رو از اون دور کنه. ولی براش مهم نبود...حداقل این بتای ریزه میزه و ظریف داشت، تلاش میکرد که یه کنه ای رو از جون واننینگ بکنه و همین برای واننینگ بس بود...

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now