پارت 23

134 20 5
                                    


واننینگ بی خبر از موضوعی که در محوطه پیش اومده و غافل از اینکه یک نفر داره نقشه شکستش رو میچینه، خودش رو در حموم مخفی کرده بود تا به قول خودش چیزی که مایه آبرو ریزیش بود رو، رفع کنه...

شاید در ظاهر نشون نمیداد که مشتاقه ولی وقتی بوی فرومون موران بهش میخورد جوری از خود بی خود میشد که حتی با خود ارضایی هم نمیتونست این مشکل رو حل کنه! مثل الان...

توی وان دراز کشید و دستش رو به سمت عضو برآمدش برد.
لبش رو ازخجالت گاز میگرفت که صداهای شهوتناکی ازش خارج نشه تا بیشتر از این پیش خودش خجالت نکشه.
اما از یه جایی به بعد انگار این هوسش بود که افسارش رو به دست گرفت و هر بار که برای خالی شدن نام موران رو به زبون میاورد، کمرش رو بیشتر پیچ و تاب میداد و اصوات با شدت بیشتری از میون لبهاش فرار میکردن.

واننینگ چشماشو محکم روی هم فشار داد و پشت پلک های بستش هیکل ورزیده موران و عطر فرومونش رو تصور کرد. تا در نهایت به شبی که باهم خوابیده بودن رسید...

با فکر اون شب، توی سر واننینگ آتیش بازی راه افتاده بود و هیجانش رو نمیتونست کنترل کنه!
با به یاد آوردن اون شب و تک تک ضرباتی که موران داخلش وارد میکرد، بالاخره کام شد، و مایع سفید رنگی روی شکمش ریخت.

واننینگ اخماشو توهم کرد و زیر لب گفت: آه گندش بزنن، این واقعا مایه خجالته....! بهتره هرچی زودتر از شر این لکه ننگ راحت شم.
و سریع دوش آب سرد رو باز کرد و مشغول حموم کردن شد...

اما در اون طرف قضیه اوضاع برای موران اصلا خوب نبود!!

ترس، خشم، هیجان، تنفر و... همه به وجودش حمله کرده بودن و نمیتونست آروم و قرار داشته باشه و هاله سیاه و ترسناکی دورش رو احاطه کرده بود.
نمیدونست که شی می قراره چیکار کنه؟! ولی حس بدی که از این قضیه بهش دست داده بود باعث میشد که نتونه سرسری ازش بگذره.

اما اگه فقط همون شب لعنتی که همه چیز رقم خورد جفتشون فرصت حرف زدن و توضیح بهم میدادن و سوتفاهمات رو کنار میذاشتن، شاید هیچکدوم از اون اتفاقات نمی‌افتاد و سر بی گناه بالای دار نمیرفت...

***
واننینگ از حموم در اومد و به سمت گوشیش که داشت زنگای آخرش رو میخورد رفت و جواب داد: بله؟
از اون طرف خط صدای خش دار شومنگ رو تشخیص داد: الو... گه گه لطفا زود بیا اینجا! خواهش میکنم...
واننینگ که با حرفای شومنگ ترسید از طرفی صدای خش دار اون پسر باعث شده بود هول: شومنگ چیشده؟ چراصدات اینجوریه؟

با این حرف واننینگ بغض شومنگ که سعی داشت شکسته نشه، ترکید: گه گه... ژویی درد داره! کاری از دستم بر نمیاد...ترسیدم نمیدونم چیکار کنم....؟ دو روز بود تب داشت اما امروز صبح هرچی صداش زدم بیدار نشد که نشد.
گفتم شاید سرما خورده. دستمال خیس گذاشتم رو پیشونیش، دارو بهش دادم ولی افاقه نکرد... م...من...نم...

گمشده در دستان توOù les histoires vivent. Découvrez maintenant