پارت 22

117 22 10
                                    

واقعا چقدر باید شانسش بد باشه که لحظه حساس این اتفاق بیفته؟!
این کار برای اینکه تصادفی جلوه کنه زیادی غیر طبیعی بود! پس موران به این فکر کرد که چه کسی میتونه از قصد همچین کاری کنه؟!

کسی که از حرفا و رفت و آمدهای موران به اتاق واننینگ خبر داشته باشه...
و اون شخص، کسی نبود به جز شی می!
موران با این فکر قدم هاشو به طرف اتاق شی می تند کرد، و بدون در زدن وارد اتاق شد. اما اون رو داخل اتاق پیدا نکرد....
موران با خونسردی ای که آرامش قبل طوفان بود از آقای جانگ پرسید: شی می کجاست؟!
_گفت میره توی محوطه کمپ چرخی بزنه!
موران هومی کشید و راهشو به اون سمت کج کرد...

بعد از چند دقیقه، شی می رو پشت درخت های کاج سر به فلک کشیده ی داخل محوطه پیدا کرد که داشت با تلفن صحبت میکرد.

اما تا موران بهش برسه مکالمه، شی می به پایان رسید و چیزی دستگیرش نشد!!!

شی می از پشت درختا بیرون اومد که با موران سینه به سینه شد!

مشخص بود که اون بتا هول کرده و رنگش پریده، اما با این حال خودش رو نباخت و لبخند دروغینش رو به لب آوردو با طعنه گفت: اوه موران اینجا چیکار میکنی؟ مگه الان نباید توی اتاقت درحال استراحت باشی؟!

موران چند قدم جلو رفت و یک تای ابروشو بالا انداخت: هممم در واقع داشتم اینکارو میکردم. اما نمیدونم کدوم مزاحم احمقی ازم سلب آرامش کرد! اگر مقصرو پیدا کنم دوست دارم دندونامو توی گردنش فرو کنم و خونشو بمکم... چون بدجوری گرگ درونمو عصبانی کرده!

شی می بزاق دهنش رو قورت داد و اون قدر همگام با قدمای موران عقب رفت که پشتش به درخت چسبید: خ...خب چی باعث شده بیای اینجا؟؟
موران اخماشو محکم بهم گره زد و عصبانی غرید: شی می خودتو نزن به اون راه و منو با شَم پلیسی قویم زیر سوال نبر! فکر نکن احمقم نمیفهمم....

تو میدونستی من تو اتاق واننینگم و قراره با اون باشم. پس برای چی مثل افسار گسیخته ها رفتار کردی و ترقه انداختی تا مزاحم کار ما بشی؟! برای چی جوری رفتار میکنی که انگار صاحب یا مالک منی؟!

شی می که تا الان با رنگ پریده و لبخند الکی به موران نگاه میکرد، با کلمات آخر خونش به جوش اومد و شروع به داد زدن کرد: موران تو حق نداری منو نادیده بگیری و با اون عروسک رنگ پریده زشت بگردی! من دوستت دارم و نمیتونم با کس دیگه ای تقسیمت کنم چرا نمیفهمی؟!

موران آهی از سر حسرت و تاسف کشید و خسته گفت: کسی که نمیفهمه تویی!!! شی می چرا متوجه نیستی که این دوست داشتن باید دو طرفه باشه!
من برای تو ارزش قائلم و به عنوان دوست بهت احترام میذارم اما این چیزی که تو از من میخوای، از توانم خارجه...
یکی از شرط های دوست داشتن یه شخص، احترام متقابله، اما تو اینکارو نمیکنی و سعی داری همه چیزو به زور جلو ببری...!
اگر بخوای به این کارت ادامه بدی من واقعا نمیدونم باهات چیکار کنم... من هنوز امید داشتم که کار قبلت رو تکرار نکنی تا این رشته نازک دوستی بینمون برقرار باشه اما تو منو نا امید کردی!

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now