پارت 19

160 29 1
                                    

بعد از چند ثانیه صدای کشدار و شل شی می رو شنید که با داد و گریه میگفت: موران! اون حرومزاده ی کثافت چی داشت که عاشق اون شدی؟ بخاطر اون نکبت دست رد به سینه منی که چند سال مجنون و شیدات بودم زدی؟؟ چطور تونستی اینکارو باهام بکنی؟؟ آتیش میزنم هرکی رو که تورو از چنگم در بیاره... تو مال منی فقط من. میفهمی؟؟نمیزارم دست اون واننینگ عوضی بهت برسه.

موران یقشو که تو دستای شی می مچاله شده بود با شدت کشید و غرید: خفه شو شی می! ببند دهنتو که بیشتر از این مزخرف نگی! هی بیشتر داری این گندابو با کارت هم میزنی... اسم واننینگ رو به زبونت نیار اون با تو اصلا قابل قیاس نیست! تو حتی ناخن کوچیکه واننینگم نمیشی... دفعه قبلم بهت گفتم الانم میگم بلایی سر واننینگ بیاد دودمانتو به باد میدم! زنده زنده دفنت میکنم... تو فقط جرأت کن از ده فرسخیه واننینگ رد بشی
اونوقت ببین چیکارت میکنم.

واننینگ احساس خطر میکرد! نه از جانب تهدیدای شی می بخاطر خودش.... بلکه بخاطر از دست دادن موران!
حس میکرد اگه کمی دیرتر بجنبه و به این دوری کردنش ادامه بده برای همیشه موران رو از دست میده...

از سر خشم بود یا چی نمیدونست؟ گرگ درونش برای حفاظت از موران به تقلا در اومد! اینکه باید پسش بگیره و نذاره کس دیگه ای صاحبش بشه.
پس با سرعتی که نمیدونست از کجا آورده به جمع اون دو نفر اضافه شد و تا موران به خودش بیاد، واننینگ یقه ی شی می رو گرفت و به دیوار کوبیدشو با خشم گفت: بهتره قبل از اینکه پاتو از گلیمت دراز تر کنی ببینی لقمه ای که برداشتی اصلا اندازه دهنت هست یا نه!؟ بعد بیا ادعای مالکیت نداشتتو بکن... اگه سعی کنی موران رو ازم بگیری از هیچی نمیترسم و تا پای جون باهات میجنگم. فقط بعدش بعید میدونم ازت تیکه سالمی باقی مونده باشه!

در نهایت با شتاب شی می ای، که با بهت، تعجب و کمی ترسو عصبانیت بهش زل زده بود رو، به عقب هل داد و دست موران رو که مثل چوب خشک شده بود رو گرفت و به طرف اتاقش کشوند.

از شدت عصبانیت نفس نفس میزد... موران حتی میتونست تو تاریکی شب هم قرمزیه صورت واننینگ رو ببینه!
وقتی به اتاق رسیدن، واننینگ در اتاقو بهم کوبید و شروع به راه رفتن کرد...
از چپ به راست و از راست به چپ!

اون قدر رفت اومد که هم پای خودش درد گرفت هم سر موران گیج رفت. بالاخره موران سکوت رو شکست و با کلافگی گفت: نچ!!! بسه دیگه واننینگ سرم گیج رفت...

واننینگ سر جاش ایستاد و رو به موران با دلخوری گفت: اون میخواست تورو از من دور کنه! میخواست منو از سر راه برداره که تو پیش من نباشی! که دیگه منو دوست نداشته باشی...
موران با این واکنش واننینگ لبخندی زد و تو دلش گفت: میدونستم بالاخره قبولم میکنی!

موران نزدیک واننینگ رفت و شونه های لرزون اون رو تو دستش گرفت: هی واننینگ منو نگاه کن... قرار نیست هیچکس تورو از من بگیره هیچکس! این اجازه رو نمیدم که تورو از من دور کنن... پس آروم باش و خونسردیتو
حفظ کن.
شی می کَنِه ایه که از همون اول بهم چسبیده بود و دیگه برام مهم نیست که اینجوری رفتار میکنه.
اینکه هر سری مست کنه و یه جا گیرم بندازه و بهم اعتراف کنه کار همیشگیشه. اون قدر زیاد که حسابش از دستم در رفته!

گمشده در دستان توWhere stories live. Discover now