موران با عجله وارد پذیرایی شد و درحالیکه صداش از بغض میلرزید و چشمهاش بارونی بودن، به حرف اومد:
«پیداش کردم! واننینگو پیدا کردم.»با این حرف شومنگ، ژاجیه و ژویی مثل فشنگ به سمتش هجوم بردن و با چشمهای که بیقراری، انتظار، شوق، امید و نگرانی درونشون موج میزد، بهش خیره شدن. موران نفس عمیقی کشید تا تپش قلب و نفسهای خارج از ریتمش رو سرجاش بیاره. بعد فلش رو به سمت ژاجیه گرفت تا به لپتاپ متصل کنه:
«حدود پنج دقیقه فیلمه که از جعبهی سیاه ماشین راننده مورد نظر پیدا کردم. اما...»به اینجای حرفش که رسید نگاه ناامیدی به بقیه انداخت. شومنگ با اضطراب بزاق دهنش رو فرو برد و تکرار کرد:
«اما چی؟ بنال دیگه.»همون لحظه چورانگ وارد خونه شد و با کلافگی روی مبل نشست. پیشونیش رو به دستش تکیه داد و آهی کشید:
«از یه جایی به بعد فیلم قطع میشه و معلوم نیست واننینگ رو کجا بردن!»همگی با این حرف مثل لاستیک پنچر شدن و غمباد گرفتن. اما موران به طرز عجیبی چشمهاش میدرخشید و یک جورایی در کنار ناامیدیش، امیدوار بود. براش اهمیتی نداشت که این سرنخ نصفهنیمهست و دستش رو به جایی بند نمیکنه، اون فقط به این مسئله توجه داشت که بعد اینهمه سرگردونی و بیخبری، از گمشدهش خبری بهدست آورده...
ژاجیه فلش رو به لپتاپ متصل کرد و سری تکون داد:
«خب بذار ببینیم چی دستگیرمون میشه.»موران جلو اومد و کنار ژاجیه، پشت مانیتور نشست. فیلم رو به دقیقهی مورد نظر برد و بعد از مدتی متوقفش کرد:
«اینجا رو ببینید! این پلاک ماشینیه که واننینگ رو دزدیده.»ژاجیه کمی خودش رو جلو کشید و به صفحه مانتیور با دقت خیره شد. بعد از بالا و پایین کردن ویدیو و دیدن اون پلاک که فقط دو بخشش معلوم بود، مستأصل گفت:
«موران... ببین نمیخوام امیدت رو نابود کنم، ولی توی شهر به این بزرگی چطور میشه این ماشین رو با این پلاک نصفه پیدا کرد؟ تازه اگه خودرو سرقتی نباشه یا پلاکش جعل نشده باشه!»موران خواست جوابش رو بده، که خیلی ناگهانی قلبش تیر کشید و درد بدی توی بدنش پخش شد. به طوری که رنگش پرید و دونههای درشت عرق روی پیشونیش پدیدار شدن. آلفا از درد روی زمین زانو زد و نفسهاش به شماره افتاد:
«آ...خ! این... این بهخاطر پیوندیه که با واننینگ دارم... مطمئنم جونش در خطره!»چورانگ و ژویی با دیدن حال بد اون آلفا که به خودش میپیچید و رگهای گردنش بیرون زده بودن، با عجله به طرفش اومدن و دو طرفش شونهش رو گرفتن.
ژویی درحالیکه ترسیده و نگران بود به حرف اومد:
«این... نشونهی خوبی نیست!»بعد به طرف برادرش برگشت و ملتمس ادامه داد:
«گِه لطفا هر کاری از دستت برمیاد انجام بده...»
STAI LEGGENDO
گمشده در دستان تو
Fantasyژانر: بی ال، اسمات، امگاورس، اکشن کاپل: رانوان، ییشو (فیکی نوشته شده از رمان هاسکی و گربه سفیدش شیزون) خلاصه: چو واننینگ پسری از خانوادهای مرفه و سرشناس بود اما چه حیف که ننگ بزرگی برای پدرش حساب میشد. اونم فقط به جرم امگا بودن! پس تنها راهی که ب...